رمان ستاره ی من 👀💙
رمان ستاره ی من 👀💙
پارت 2
سلام بچه ها من استاد فیلیز هستم امروز چهار تا دانش آموز جدید داریم اجازه بدید خودشون رو معرفی کنن
پا شدم و گفتم : سلام من آسیه ارن هستم و اینم داداشم عمره این دوتا عموزاده هام هستن
دوروک پرید وسط حرفم و گفت : بهتره به آسیه خانوم لقب وحشی رو بدیم
عمر گفت: دهنت و ببند
ملیسا گفت : دوروک کافیه
دوروک گفت خودشون شروع کردن
استاد فیلیز:خب بچه ها کافیه بزارید بقیه هم خودشون و معرفی کنن
۱ ساعت بعد
کلاس تموم شد
ایبیکه: وای وای وای این بچه ها چقد رو مخن
عمر و اولجان تایید کردن
گفتم: من باید برم کتابخونه کتاب بگیرم شما برید کافه تریا منم بعداً میام
عمر و اولجان و ایبیکه: باشه.
وارد کتابخونه شدم
یه دختر هم که تو کلاسمون بود و خیلی پررو بود و اسمش یاسمین بود و خواهر پسری به اسم سارپ بود اومد تو کتابخونه
یاسمین: سلام آسیه جون
با تعجب نگاهش کردم
یهو استاد بوراک اومد تو کتابخونه
اوه سلام آسیه و یاسمین
سلام کردیم
استاد بوراک: آسیه درخواستت رو برای نماینده کتابخونه شدن رو دیدم و بررسی کردم ، تایید شد از این به بعد تو نماینده کتابخونه هستی حالا دنبالم بیا که اونو توی پرونده ات ثبت کنم
گفتم چشم و رفتم پیش استاد بوراک
داستان از زبان یاسمین:
خب آسیه جون حالا وقتشه که یه دردسر بزرگ برات درست کنم
رفتم سمت قفسه کتاب ها و چندتاشون رو درآوردم و پاره کردم و انداختم رو زمین
قهوه ای که از کافه تریا گرفته بودم رو انداختم زمین و نصف دیگه اش رو هم ریختم رو کتابا
بعد چند تا کتاب هم انداختم زمین بعد از کتابخونه رفتم بیرون و با خوشحالی رفتم پیش سرپ و گفتم کار آسیه تمومه اخراج میشه
داستان از زبان آسیه
استاد بوراک تو پرونده ام ثبت کرد که نماینده شدم
استاد بوراک: خب از حالا به بعد هر مشکلی پیش بیاد برای کتابخونه تو قبول میکنی؟
گفتم بله
بعد با استاد بوراک رفتیم تو کتابخونه
در کتابخونه باز بود و کتابا ریخته بود رو زمین
استاد بوراک: آسیه این دیگه چیه؟
استاد من من من نمیدونم من که با شما از کتابخونه خارج شدم
استاد بوراک : به من ربطی نداره سریع اینجا رو تمیز میکنی
استاد بوراک رفت بیرون و من هم شروع کردم به جمع کردن کتابا
از زبان یاسمین
شروع کردم و از آسیه در حالت چندشی که داشت کف زمین رو تی میکشید فیلم گرفتم و توی گروه مدرسه فرستادم
از زبان آسیه:
اوووف بلاخره تمیز شد
بعد گوشیم رو درآوردم که به عمر زنگ بزنم و بگم چیشده که دیدم یاسمین از من فیلم گرفته و تو گروه مدرسه فرستاده
پارت 2
سلام بچه ها من استاد فیلیز هستم امروز چهار تا دانش آموز جدید داریم اجازه بدید خودشون رو معرفی کنن
پا شدم و گفتم : سلام من آسیه ارن هستم و اینم داداشم عمره این دوتا عموزاده هام هستن
دوروک پرید وسط حرفم و گفت : بهتره به آسیه خانوم لقب وحشی رو بدیم
عمر گفت: دهنت و ببند
ملیسا گفت : دوروک کافیه
دوروک گفت خودشون شروع کردن
استاد فیلیز:خب بچه ها کافیه بزارید بقیه هم خودشون و معرفی کنن
۱ ساعت بعد
کلاس تموم شد
ایبیکه: وای وای وای این بچه ها چقد رو مخن
عمر و اولجان تایید کردن
گفتم: من باید برم کتابخونه کتاب بگیرم شما برید کافه تریا منم بعداً میام
عمر و اولجان و ایبیکه: باشه.
وارد کتابخونه شدم
یه دختر هم که تو کلاسمون بود و خیلی پررو بود و اسمش یاسمین بود و خواهر پسری به اسم سارپ بود اومد تو کتابخونه
یاسمین: سلام آسیه جون
با تعجب نگاهش کردم
یهو استاد بوراک اومد تو کتابخونه
اوه سلام آسیه و یاسمین
سلام کردیم
استاد بوراک: آسیه درخواستت رو برای نماینده کتابخونه شدن رو دیدم و بررسی کردم ، تایید شد از این به بعد تو نماینده کتابخونه هستی حالا دنبالم بیا که اونو توی پرونده ات ثبت کنم
گفتم چشم و رفتم پیش استاد بوراک
داستان از زبان یاسمین:
خب آسیه جون حالا وقتشه که یه دردسر بزرگ برات درست کنم
رفتم سمت قفسه کتاب ها و چندتاشون رو درآوردم و پاره کردم و انداختم رو زمین
قهوه ای که از کافه تریا گرفته بودم رو انداختم زمین و نصف دیگه اش رو هم ریختم رو کتابا
بعد چند تا کتاب هم انداختم زمین بعد از کتابخونه رفتم بیرون و با خوشحالی رفتم پیش سرپ و گفتم کار آسیه تمومه اخراج میشه
داستان از زبان آسیه
استاد بوراک تو پرونده ام ثبت کرد که نماینده شدم
استاد بوراک: خب از حالا به بعد هر مشکلی پیش بیاد برای کتابخونه تو قبول میکنی؟
گفتم بله
بعد با استاد بوراک رفتیم تو کتابخونه
در کتابخونه باز بود و کتابا ریخته بود رو زمین
استاد بوراک: آسیه این دیگه چیه؟
استاد من من من نمیدونم من که با شما از کتابخونه خارج شدم
استاد بوراک : به من ربطی نداره سریع اینجا رو تمیز میکنی
استاد بوراک رفت بیرون و من هم شروع کردم به جمع کردن کتابا
از زبان یاسمین
شروع کردم و از آسیه در حالت چندشی که داشت کف زمین رو تی میکشید فیلم گرفتم و توی گروه مدرسه فرستادم
از زبان آسیه:
اوووف بلاخره تمیز شد
بعد گوشیم رو درآوردم که به عمر زنگ بزنم و بگم چیشده که دیدم یاسمین از من فیلم گرفته و تو گروه مدرسه فرستاده
۴.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.