پارت ۱۶
ویو کوک
داشتیم قدم میزدیم که دیدم جویی بود دقیقا با یه پسر دیگه تو این کمپ اومده بود پس بگو دیروز چی میخواست بگه
فلش بگ
جویی: کوک میای فردا ساعت ۷بر
پرید تو حرفش کوک: نه نمیام کار دارم
پایان فلش بگ
کوک دست ات رو گرفت از اونجا رفت داشتن قدم میزدن در باره همه چی صحبت میکردن
درباره ازدواجشون صحبت میکنن
کوک: میخوام بعد این کمپ یه هفته ای بریم جشن نامزدی بگیریم میخوام نامزد اقای جئون جونگ کوک خواننده ی بی تی اس رو به هم نشون بدم میخوام به ارمی هام بگم که کوک چه نامزدی داره
ات: مطمئنی میخوای بگی به ارمی ها
کوک: اره اونا عاشقت میشن منتظر حاصل عشقمون میمونن
ات: حاصل عشقمون
کوک بچمون نمیخوای ازم بچه دار بشی (سرد ناراحت)
ات اره چرا کنه بچه دار بشیم ولی کوک
کوک جانم
ات قول بده قول بده که دوباره ترکم نکنی قول بده دوباره رهام نکنی میدونی که بهت یه فرصت دوباره دادم من عاشقت بودم و. هستم ولی لطفا دوباره به عشقم صدمه نزن باش
کوک: قسم میخورم دیگه نزارم کوچولوم دوباره صدمه ببینه دوباره عشقش اسیب ببینه بهت قول میدم تا اخرش کنارتم
ات: اخرش، اخر چی کوک اخر چی
کوک: اخرش تا لحظه مرگم ولت نمیکنم ا
ات: یه خنده تلخی از حرفش زدم وگفتم دور از جونت بانی
ات: منم بهت قول میدم تا لحظه مرگم پیشت بمونم تا زمانی که خودت خواستی
کوک: من همیشه میخوام کنارم باشی همسرم بشی و بوسی رو پشونیه ات میزاره
همون لحظه جویی
کوک و ات رو مییبنه و به طرف کوک و ات میره
جویی اوپااااا اینجا چکار میکنی این دختره کیه
کوک: وایی جویی باز که اومدی
ات: خانم معرفی نمیکنی کوک
کوک عه اره این خانم
جویی: خودم زبون دارم من دختر خاله کوکم که قراره باهم ازدواج کنیم
ات: ازدواج کنید بغض
کوک: بهتره خفشی جویی نه خیرم اینجوری نبست این دختر خالی مزاحمم منه همیشه مزاحمه ن قرار من باهاش ازدواج کنم نه چیزی فقط تخیل ذهنشه اینطور نیس جویی پوزخنده نگاه عصبی و حرصی
جویی: اره ولی تخیل ذهن من
کوک اره تخیل ذهن تو پدر بزرگ گفت باید ازدواج کنیم منم بهش گفتم من با کسی که هروز با یه پسره هستش نمیمونم اونم قبول کرد بقیش ساخته ذهن کثیف تو الانم دوست پسر جدیدت کارت داره برو تنهامون بزار
جویی رفت
ات منتظر بود کوک تعریف کنه
کوک: فک کنم همشو شنیدیی
ات: من خوشم نمیاد
کوک: از چی خوشت نمیاد
ات: ٠ این دختره همش بیاد پیشت از سرت رهاش کن کوک تو بهم قول دادی
کوک: قول میدم بهت
ات خوب جوابش دادی ولی گناه داشت
کوک: چی گناه داشت گول ظاهرشو نخور اون شیطانم درس میده
ات: کوکی گشنمه ( حالت کیوت)
کوک: بیبیما گشنشه بریم غذا بخوریم
سه روز بعد در همین روز ها ات حالش خوب نبود دوست پسرش به هر بهانه که جویی درست کرده بود به کمکش میرفت
صبح
ات بیدار شد کوک کوک کوک کجایی
اومد بیرون چادر دید کوک مثل چی داره با جویی میخنده
ات ناراحت شد و اومد طرف کوک بهش گفت همه چی خوبه
کوک عه ات بیداز شدی بیا صبحونه بخور
ات گسنم بود پس خوردم
کوک گفت من برم اب بیارم
جویی ببین دختره ی گاو انقدر نزدیک کوک نشو گمشو از اینجا برو کوک منو دوست داره مشخص نیست از زندگبمون برو نگاه کن من و. کوک دیشب عکس های بوس خود جویی و. کوک بود
ات: ا ای این چیه
جویی عو عزیرم به پ ت پ ت افتادی
ات محکم گوشیه جویی رو گرفت و به سمت کوک رفت
با گریه ات: کوک این چیه ها مگه تو بهم قول ندادی به عشقم صدمه نمیزنی ها کنارم میمونی این عکسا چیه ها
کوک بخدا اینا
ات: همه چی مشخصه
ات داشت میدوید داشت از اینجا دور میشد تو دلش نباید دوباره بهش اعتماد میکردم
کوک داشت داد میزد و. داشت دنبال ات میرفت
ویو ات واقعا چطور تونست من عاشقم ولی اون اصن براش مهم نیس همین جورییی داشتم گریه میکردم میدویدم انقد گریه کرده بودم که چشام کبود شد نگاه دو رو برم کردم اینجا رو نمیشناختم یه صندلی دیدم روش کلی برگ بود اونجا کلی برگ ریخته
یه صداهاییی میمود ولی اشنا نبود دوباره شروع کردم گریه کردن این دفعه گم شده بودمـ
ویو راویی یه دختره کوچولو داخل یه جنگل که هیچکس اونجا نبود زانو هاشو گرفته بود گریه میکرد داد میزد
ات: کوک بیا دنبالم لطفا کسی اینجا نیست
یهو مردی رو دیدم پشت من بود قیافش مشخص نبود پشت کرده بود گفت من هستم
داد زدم گفتم تویی کیی روشو برگردوندن نمیشناختم پسره خوش قیافه ای بود گفت صدا تو شندیم اومدم پیشت کع ببرمت پیش کوک مگه همه نمیخوای ات گفت اره پس بیا
ات_گفت من باهات نمیام
همون لحظه اون پسره ات رو بی هوش کرد و سیاهیییی
امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه دوستون دارم بای
داشتیم قدم میزدیم که دیدم جویی بود دقیقا با یه پسر دیگه تو این کمپ اومده بود پس بگو دیروز چی میخواست بگه
فلش بگ
جویی: کوک میای فردا ساعت ۷بر
پرید تو حرفش کوک: نه نمیام کار دارم
پایان فلش بگ
کوک دست ات رو گرفت از اونجا رفت داشتن قدم میزدن در باره همه چی صحبت میکردن
درباره ازدواجشون صحبت میکنن
کوک: میخوام بعد این کمپ یه هفته ای بریم جشن نامزدی بگیریم میخوام نامزد اقای جئون جونگ کوک خواننده ی بی تی اس رو به هم نشون بدم میخوام به ارمی هام بگم که کوک چه نامزدی داره
ات: مطمئنی میخوای بگی به ارمی ها
کوک: اره اونا عاشقت میشن منتظر حاصل عشقمون میمونن
ات: حاصل عشقمون
کوک بچمون نمیخوای ازم بچه دار بشی (سرد ناراحت)
ات اره چرا کنه بچه دار بشیم ولی کوک
کوک جانم
ات قول بده قول بده که دوباره ترکم نکنی قول بده دوباره رهام نکنی میدونی که بهت یه فرصت دوباره دادم من عاشقت بودم و. هستم ولی لطفا دوباره به عشقم صدمه نزن باش
کوک: قسم میخورم دیگه نزارم کوچولوم دوباره صدمه ببینه دوباره عشقش اسیب ببینه بهت قول میدم تا اخرش کنارتم
ات: اخرش، اخر چی کوک اخر چی
کوک: اخرش تا لحظه مرگم ولت نمیکنم ا
ات: یه خنده تلخی از حرفش زدم وگفتم دور از جونت بانی
ات: منم بهت قول میدم تا لحظه مرگم پیشت بمونم تا زمانی که خودت خواستی
کوک: من همیشه میخوام کنارم باشی همسرم بشی و بوسی رو پشونیه ات میزاره
همون لحظه جویی
کوک و ات رو مییبنه و به طرف کوک و ات میره
جویی اوپااااا اینجا چکار میکنی این دختره کیه
کوک: وایی جویی باز که اومدی
ات: خانم معرفی نمیکنی کوک
کوک عه اره این خانم
جویی: خودم زبون دارم من دختر خاله کوکم که قراره باهم ازدواج کنیم
ات: ازدواج کنید بغض
کوک: بهتره خفشی جویی نه خیرم اینجوری نبست این دختر خالی مزاحمم منه همیشه مزاحمه ن قرار من باهاش ازدواج کنم نه چیزی فقط تخیل ذهنشه اینطور نیس جویی پوزخنده نگاه عصبی و حرصی
جویی: اره ولی تخیل ذهن من
کوک اره تخیل ذهن تو پدر بزرگ گفت باید ازدواج کنیم منم بهش گفتم من با کسی که هروز با یه پسره هستش نمیمونم اونم قبول کرد بقیش ساخته ذهن کثیف تو الانم دوست پسر جدیدت کارت داره برو تنهامون بزار
جویی رفت
ات منتظر بود کوک تعریف کنه
کوک: فک کنم همشو شنیدیی
ات: من خوشم نمیاد
کوک: از چی خوشت نمیاد
ات: ٠ این دختره همش بیاد پیشت از سرت رهاش کن کوک تو بهم قول دادی
کوک: قول میدم بهت
ات خوب جوابش دادی ولی گناه داشت
کوک: چی گناه داشت گول ظاهرشو نخور اون شیطانم درس میده
ات: کوکی گشنمه ( حالت کیوت)
کوک: بیبیما گشنشه بریم غذا بخوریم
سه روز بعد در همین روز ها ات حالش خوب نبود دوست پسرش به هر بهانه که جویی درست کرده بود به کمکش میرفت
صبح
ات بیدار شد کوک کوک کوک کجایی
اومد بیرون چادر دید کوک مثل چی داره با جویی میخنده
ات ناراحت شد و اومد طرف کوک بهش گفت همه چی خوبه
کوک عه ات بیداز شدی بیا صبحونه بخور
ات گسنم بود پس خوردم
کوک گفت من برم اب بیارم
جویی ببین دختره ی گاو انقدر نزدیک کوک نشو گمشو از اینجا برو کوک منو دوست داره مشخص نیست از زندگبمون برو نگاه کن من و. کوک دیشب عکس های بوس خود جویی و. کوک بود
ات: ا ای این چیه
جویی عو عزیرم به پ ت پ ت افتادی
ات محکم گوشیه جویی رو گرفت و به سمت کوک رفت
با گریه ات: کوک این چیه ها مگه تو بهم قول ندادی به عشقم صدمه نمیزنی ها کنارم میمونی این عکسا چیه ها
کوک بخدا اینا
ات: همه چی مشخصه
ات داشت میدوید داشت از اینجا دور میشد تو دلش نباید دوباره بهش اعتماد میکردم
کوک داشت داد میزد و. داشت دنبال ات میرفت
ویو ات واقعا چطور تونست من عاشقم ولی اون اصن براش مهم نیس همین جورییی داشتم گریه میکردم میدویدم انقد گریه کرده بودم که چشام کبود شد نگاه دو رو برم کردم اینجا رو نمیشناختم یه صندلی دیدم روش کلی برگ بود اونجا کلی برگ ریخته
یه صداهاییی میمود ولی اشنا نبود دوباره شروع کردم گریه کردن این دفعه گم شده بودمـ
ویو راویی یه دختره کوچولو داخل یه جنگل که هیچکس اونجا نبود زانو هاشو گرفته بود گریه میکرد داد میزد
ات: کوک بیا دنبالم لطفا کسی اینجا نیست
یهو مردی رو دیدم پشت من بود قیافش مشخص نبود پشت کرده بود گفت من هستم
داد زدم گفتم تویی کیی روشو برگردوندن نمیشناختم پسره خوش قیافه ای بود گفت صدا تو شندیم اومدم پیشت کع ببرمت پیش کوک مگه همه نمیخوای ات گفت اره پس بیا
ات_گفت من باهات نمیام
همون لحظه اون پسره ات رو بی هوش کرد و سیاهیییی
امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه دوستون دارم بای
۱۴.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.