عشق یا بردگی(پارت دوازده)

+اشکالی نداره فقط لطفاً دیگه تکراریش نکنید خیلی حالش بد شده

*برمی‌گرده پیش کیوکا*

+ کیوکا تصمیممو گرفتم امشب فرار می‌کنم مطمئنی برای تو مشکلی پیش نمیاد

&منو ببین من چیزی نمی‌شه انقدر نگرانم نباش بچه که نیستم برو استراحت کن باید تا شب سر حال باشی

*نقشه رو میده دست*

& این همه بگیر با این حت‌تر می‌تونی از اینجا بری ساعت ۲ شب خاموشیه راحت می‌تونی فرار کنی شبشم توی هتل بمون من مطمئن می‌شم که نیاین دنبالت

+اما پس تو چی

&گفتم که نگرانم نباش بدون تو من نیازی به من ندارن

+ازت ممنونم کیوکا خیلی ممنونم بدون تو نمی‌دونستم چیکار کنم
دیگه برو استراحت کن منم میرم


*ویدیو توکا*

رفتم تو اتاق چشمامو بستم واقعاً گیج بودم ولو رو تخت و به لحظه فرار فکر می‌کرد خیلی احساس خوبی داشت اینکه آزاد بودم اما از طرفیم نگران کیوکا بودم با رفتنم چه بلایی سرش اومد چشمام سنگین شده کم کم خوابم وقتی بیدار شدم ساعت یک بود وسایلمو برداشتم از خونه زدم بیرون رسیدم به هتل انگار نقشه جواب داد کسی دنبالم نبود اتاق گرفتم ولی قبل از اینکه برم به طبقه خودم نشستم رو صندلی تا یکم استراحت کنم و یه چیزی بخورم که مردی به سمتم اومد و کنارم نشست


(فسیلایه گل براتون پارت اوردم)