سرنوشت اجتناب ناپذیر P15
نوشیدنی هارو خریدیم و تو پارک کنار رودخونه روی
صندلی مشغول نوشیدن شدیم
بعد از اینکه هر کدوممون ۲ بطری تموم کردیم و
مطمئن شدم که ظرفیت هامون تکمیله ، برای مینگهائو
تاکسی گرفتم و فرستادمش خونه
مثل اینکه ظرفیتم زیاد بود چون هوشیاریمو کامل از
دست نداده بودم
32
هنگام نوشیدن حرفی بینمون رد و بدل نشده بود و هر
کی تو حال خودش بود
بعد از اینکه مینگهائو رو راهی کردم به سمت صندلی
برگشتم و یوکی که منو دید اومد جلوم ایستاد و با
حالت کیوت و مست گفت
یوکی_ اوه ..... اینکه دوست پسر خودمه ..... لوکاس
منه
ولی بعدش غافلگیر شدم چون با گریه ادامه داد
یوکی_ ولی دیگه مال من نیست ..... از من گرفتنش
با شنیدن این حرف قلبم تیر کشید با گفتن جمله ی
بعدش ۳ تا سطل آب یخ روی سرم ریخته شد و خون
به مغزم نرسید
یوکی_ بیا بهم بزنیم
با همون چشمای اشکیش بهم خیره شده بود و تیرهای
تیز بی رحمانه به قلبم برخورد میکردن
میخواستم زمین و زمان رو بهم بریزم و مقصر رو
نفرین کنم ولی حیف که نمیتونستم
خواستم بغلش کنم ولی نذاشت و یه قدم به عقب
برداشت
33
بلند تر داد زد
یوکی_ اینجوری نکن .... وگرنه ..... وگرنه دل
کندنو برام سختش میکنی
فریادش حواس آدم های انگشت شماری رو که
اطرافمون بودن رو به طرف ما سوق داد
چند ثانیه بدون هیچ حرفی بینمون گذشت
هیچ چیز نمیتونست آرومم کنه جز اینکه برگردیم به ۳
روز پیش و بی دغدغه بهم خیره میشدیم و همو
میبوسیدیم ..
صندلی مشغول نوشیدن شدیم
بعد از اینکه هر کدوممون ۲ بطری تموم کردیم و
مطمئن شدم که ظرفیت هامون تکمیله ، برای مینگهائو
تاکسی گرفتم و فرستادمش خونه
مثل اینکه ظرفیتم زیاد بود چون هوشیاریمو کامل از
دست نداده بودم
32
هنگام نوشیدن حرفی بینمون رد و بدل نشده بود و هر
کی تو حال خودش بود
بعد از اینکه مینگهائو رو راهی کردم به سمت صندلی
برگشتم و یوکی که منو دید اومد جلوم ایستاد و با
حالت کیوت و مست گفت
یوکی_ اوه ..... اینکه دوست پسر خودمه ..... لوکاس
منه
ولی بعدش غافلگیر شدم چون با گریه ادامه داد
یوکی_ ولی دیگه مال من نیست ..... از من گرفتنش
با شنیدن این حرف قلبم تیر کشید با گفتن جمله ی
بعدش ۳ تا سطل آب یخ روی سرم ریخته شد و خون
به مغزم نرسید
یوکی_ بیا بهم بزنیم
با همون چشمای اشکیش بهم خیره شده بود و تیرهای
تیز بی رحمانه به قلبم برخورد میکردن
میخواستم زمین و زمان رو بهم بریزم و مقصر رو
نفرین کنم ولی حیف که نمیتونستم
خواستم بغلش کنم ولی نذاشت و یه قدم به عقب
برداشت
33
بلند تر داد زد
یوکی_ اینجوری نکن .... وگرنه ..... وگرنه دل
کندنو برام سختش میکنی
فریادش حواس آدم های انگشت شماری رو که
اطرافمون بودن رو به طرف ما سوق داد
چند ثانیه بدون هیچ حرفی بینمون گذشت
هیچ چیز نمیتونست آرومم کنه جز اینکه برگردیم به ۳
روز پیش و بی دغدغه بهم خیره میشدیم و همو
میبوسیدیم ..
۷۹۱
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.