"پشیمونم"p11
برام نوتیف اومد ، رفتم سمت گوشی و برشداشتمش .. درن بود برام رزومه جعلی رو ارسال کرده بود و زیرش نوشته بود " این از طریق خوده سازمان درست شده پس مشکلی پیش نمیاد ".
فایل رزومه رو کپی کردم و ایمیلش کردم برای شرکت "استار" .. فقط خدا خدا میکردم که قبول شم.
درحال رامن خوردن بودم با بدی بی جون ؛ که پیام پذیرش برای مصاحبه برام ارسال شد با دیدنش دهنم تا بناگوش باز شد و دستی زدم به هم و داد کشیدم گفتم: "همینهه!"
یه کت شلوار رسمی پوشیدم و کیفمو انداختم رو دوشم ، بعد برداشتن چیز میز و چند تا ورقه بلاخره زدم بیرون.
وارد شرکت شدم و رفتم قسمت اتاق مصاحبه ولی هرچقدر دور و برمو نگاه میکردم کسی نبود ، من بودمو بازم من!
حرکت کردم سمت مسئول اونجا و با چشم اشارهی کردم به دور و بر و گفتم: "ببخشید! میتونم یه سوالی بپرسم؟"
_بله بفرمائید!
_احیانا کسی دیگه ای برای مصاحبه نمیاد؟ فقط منم؟ آخه معمولا همیشه برای مصاحبه یه چند نفری هستن!
_بله درست میگید! اما رئیس فقط رزومه شمارو بررسی کردن و به ما دستور دادن که فقط به شما بگیم.
نیشم داشت کم کم باز میشد که خودمو جمع کردم و جلوش تعظیمی کردم که برم بشینم تا صدام کنن ؛ هم خواستم بشینم یکی از کنار اتاق رد شد که یه حسی گرفتم .. راه رفتنش آشنا بود برام!
زود از اتاق خارج شدم و رفتم تو راهرو که بله جونگکوک بود .. تا خواستم برم دنبالش و بازخواستش کنم صدام کردن.
_لعنتتتتت!(با حرص - زیر لبی)
یعنی این اینجا چیکار میکرد؟ تو شرکت جونسون! دیشبم که تو مهمونی بود ، یعنی چخبره؟ .. درن راست میگفت که یجای کار میلنگه اما اصلا دلم نمیخواست جونگکوک تو پروبالم بپیچه.
بعد در زدن وارد اتاق جونسون شدم که با غرور دستاشو کرده بود تو جیبش و عین بُتن جلوم واستاده بود جوری که انگار از دیدنش تعجب کردم گفتم: "اع شما!"
لبخندی زد و رفت پشت میزش نشست.
_اره منم! چیه تعجب کردی؟
گوشه لباش موقعه حرف زدن میرفت بالا انگار خوشحال بود ؛ هعی خیال خوش! فکر نمیکردم اون مهمونی اینقدر تاثیر بزاره.
_تعجب که جای خود داره! اما جدا از اینا شما رزومه منو چک کردید ، نتیجه رو میشه بهم بگید؟
دستاشو رو میزش گذاشت و بهم مالید.
_یعنی معلوم نیست؟
گوشه لبام داشت کم کم میرفت بالا ، نمیدونم چرا از همچی چیزی خوشحال شده بودم .. سرمو انداختم پایین و یع تعظیمی کردم.
_من همه تلاشمو میکنم!
با خوشحالی از اتاقش زدم بیرون ؛ باید از فردا کارمو شروع میکردم .. از شرکت اومدم بیرون که چشم به جونگکوک خورد که داشت میرفت سمت ماشینش ، هم در ماشین رو باز کرد توسط من کوبیده شد و محکم بستمش.
با خونسردی برگشت سمتم ، اصلا براش مهم نبود حتی قبل از اینکه برگرده طرفم و بفهمه من کیم!
_چی میخوای؟
دستمو زدم به شونش و زدمش به ماشین و گفتم: "اینجا چیکار میکنی؟"
نگاهی به دستم کرد که رو شونش بود و برگشت به خودم نگاه کرد و جدی گفت: "دستتو بکش!"
_و دیگه بدون اجازه بهم دست نزن ! حتی اگه پلیش یه ملت بودی!
دستمو آروم کشیدم پایین و موهامو دادم کنار یه جورایی شرمنده شده بودم ، انگار کارام زیاده روی بود!
حسی بدی گرفتم و بدون هیچ حرفی برگشتم برم که مچ دستمو گرفت و کشیدم که افتادم تو بغلش ، از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو اورد جای گردنم که نفساش قلقلکم میداد .. همه داشتن بد بد نگاهمون میکردن که متوجه موقعیت شدم ؛ از تعجب زیادی یادم رفته بود که اروم گفتم: " چیکار میکنی دستاتو بکش!(جدی)"
سرشو جای گوشم نزدیک کرد و آروم زمزمه کرد: " وارد بازی کثیفی شدی ناهی!"
و ادامه داد: " این ماموریتِ تو احتمالا با مرگت تموم شه"
و خندهی خیلی وحشتناکی کرد و دستاش شل شد ؛ تنم یجورایی مور مور شد و یکم ترس وجودمو گرفت که خودمو جمع کردم و جدی برگشتم سمتش و این دفعه من رفتم جای گوشش و مث خودش زمزمه کردم: " اینو همون اول که ترو دیدم فهمیدم ، اما با مرگ من تموم نمیشه جئون جونگکوک!"
و برگشتم طرف صورتش و با فاصله ای خیلی کمی گفتم: " همین بازی کثیفو من تمومش میکنم"
و بعدش یه نگاهی کردم به لباش و لبامو خیس کردم که متوجه شد ، برگشتم به چشاش نگاه کردم و نیشخند زدم و راهمو کشیدم رفتم.
همونطوری که میرفتم زیر لبی گفتم: "نمیتونی راحت از من رد شی"
_و این دلیل بُرد منه!
فایل رزومه رو کپی کردم و ایمیلش کردم برای شرکت "استار" .. فقط خدا خدا میکردم که قبول شم.
درحال رامن خوردن بودم با بدی بی جون ؛ که پیام پذیرش برای مصاحبه برام ارسال شد با دیدنش دهنم تا بناگوش باز شد و دستی زدم به هم و داد کشیدم گفتم: "همینهه!"
یه کت شلوار رسمی پوشیدم و کیفمو انداختم رو دوشم ، بعد برداشتن چیز میز و چند تا ورقه بلاخره زدم بیرون.
وارد شرکت شدم و رفتم قسمت اتاق مصاحبه ولی هرچقدر دور و برمو نگاه میکردم کسی نبود ، من بودمو بازم من!
حرکت کردم سمت مسئول اونجا و با چشم اشارهی کردم به دور و بر و گفتم: "ببخشید! میتونم یه سوالی بپرسم؟"
_بله بفرمائید!
_احیانا کسی دیگه ای برای مصاحبه نمیاد؟ فقط منم؟ آخه معمولا همیشه برای مصاحبه یه چند نفری هستن!
_بله درست میگید! اما رئیس فقط رزومه شمارو بررسی کردن و به ما دستور دادن که فقط به شما بگیم.
نیشم داشت کم کم باز میشد که خودمو جمع کردم و جلوش تعظیمی کردم که برم بشینم تا صدام کنن ؛ هم خواستم بشینم یکی از کنار اتاق رد شد که یه حسی گرفتم .. راه رفتنش آشنا بود برام!
زود از اتاق خارج شدم و رفتم تو راهرو که بله جونگکوک بود .. تا خواستم برم دنبالش و بازخواستش کنم صدام کردن.
_لعنتتتتت!(با حرص - زیر لبی)
یعنی این اینجا چیکار میکرد؟ تو شرکت جونسون! دیشبم که تو مهمونی بود ، یعنی چخبره؟ .. درن راست میگفت که یجای کار میلنگه اما اصلا دلم نمیخواست جونگکوک تو پروبالم بپیچه.
بعد در زدن وارد اتاق جونسون شدم که با غرور دستاشو کرده بود تو جیبش و عین بُتن جلوم واستاده بود جوری که انگار از دیدنش تعجب کردم گفتم: "اع شما!"
لبخندی زد و رفت پشت میزش نشست.
_اره منم! چیه تعجب کردی؟
گوشه لباش موقعه حرف زدن میرفت بالا انگار خوشحال بود ؛ هعی خیال خوش! فکر نمیکردم اون مهمونی اینقدر تاثیر بزاره.
_تعجب که جای خود داره! اما جدا از اینا شما رزومه منو چک کردید ، نتیجه رو میشه بهم بگید؟
دستاشو رو میزش گذاشت و بهم مالید.
_یعنی معلوم نیست؟
گوشه لبام داشت کم کم میرفت بالا ، نمیدونم چرا از همچی چیزی خوشحال شده بودم .. سرمو انداختم پایین و یع تعظیمی کردم.
_من همه تلاشمو میکنم!
با خوشحالی از اتاقش زدم بیرون ؛ باید از فردا کارمو شروع میکردم .. از شرکت اومدم بیرون که چشم به جونگکوک خورد که داشت میرفت سمت ماشینش ، هم در ماشین رو باز کرد توسط من کوبیده شد و محکم بستمش.
با خونسردی برگشت سمتم ، اصلا براش مهم نبود حتی قبل از اینکه برگرده طرفم و بفهمه من کیم!
_چی میخوای؟
دستمو زدم به شونش و زدمش به ماشین و گفتم: "اینجا چیکار میکنی؟"
نگاهی به دستم کرد که رو شونش بود و برگشت به خودم نگاه کرد و جدی گفت: "دستتو بکش!"
_و دیگه بدون اجازه بهم دست نزن ! حتی اگه پلیش یه ملت بودی!
دستمو آروم کشیدم پایین و موهامو دادم کنار یه جورایی شرمنده شده بودم ، انگار کارام زیاده روی بود!
حسی بدی گرفتم و بدون هیچ حرفی برگشتم برم که مچ دستمو گرفت و کشیدم که افتادم تو بغلش ، از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو اورد جای گردنم که نفساش قلقلکم میداد .. همه داشتن بد بد نگاهمون میکردن که متوجه موقعیت شدم ؛ از تعجب زیادی یادم رفته بود که اروم گفتم: " چیکار میکنی دستاتو بکش!(جدی)"
سرشو جای گوشم نزدیک کرد و آروم زمزمه کرد: " وارد بازی کثیفی شدی ناهی!"
و ادامه داد: " این ماموریتِ تو احتمالا با مرگت تموم شه"
و خندهی خیلی وحشتناکی کرد و دستاش شل شد ؛ تنم یجورایی مور مور شد و یکم ترس وجودمو گرفت که خودمو جمع کردم و جدی برگشتم سمتش و این دفعه من رفتم جای گوشش و مث خودش زمزمه کردم: " اینو همون اول که ترو دیدم فهمیدم ، اما با مرگ من تموم نمیشه جئون جونگکوک!"
و برگشتم طرف صورتش و با فاصله ای خیلی کمی گفتم: " همین بازی کثیفو من تمومش میکنم"
و بعدش یه نگاهی کردم به لباش و لبامو خیس کردم که متوجه شد ، برگشتم به چشاش نگاه کردم و نیشخند زدم و راهمو کشیدم رفتم.
همونطوری که میرفتم زیر لبی گفتم: "نمیتونی راحت از من رد شی"
_و این دلیل بُرد منه!
۱۰.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.