ازدواج اجباری صفحه ۷ پارت ۷
______________
*پرش زمانی به ساعت ۷*
ویو ا/ت
بیدار شدم دیدم ساعت هفته😳
کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم خوب خوابیدیا
ا/ت: اهوم خوب چه کاری هست در خدمتم
اجوما: صبح بهم کمک کردی بسه برو به کارات برس
ا/ت: اجوما من همیشه یه کاری میکردم تو خونه یا غذا درست میکردم یا تمیزکاری عادت ندارم بی کار باشم
اجوما: از دست تو باشه بیا کمک غذا درست کنیم
داشتم با اجوما غذا درست میکردیم که زنگ در خورد اجوما در رو باز کرد
اجوما: آقای کیم خوش اومدید جین: سلام ممنون
اجوما:سلام عزیزم خوبی؟
الکس: دلام خوبم ملسی😁(بله جین ازدواج کرده و صاحب یک فرزند ۳ ساله است به نام الکس😂)
اجوما: بفرمایید داخل*اومدن داخل*
ا/ت: سلام خوش اومدید
جین: عاا تو باید زن آینده ی نامجون باشی درسته؟
ا/ت: بله
جین: منم جینم و اینم پسرم الکسه
الکس: دلام
ا/ت: سلام عزیزم منم ا/ت هستم ..... با اجازتون من برم نامجون رو صدا کنم
جین: باشه*خنده* /معلومه دختر خوبیه/
ا/ت: نامجون نامجون
نامجون:هان بزار بخوابم
ا/ت: مهمون داریم
نامجون: چی کیه؟(مثل جت بلند شد)
ا/ت: گفت اسمش جینه
نامجون: به بلاخره این داشمون به ما سر زد باشه تو برو منم الان میام
ا/ت: باشه
رفتم پایین
جین: نامجون نیومد؟
نامجون: چرا اومدم
جین: به داش گلمون بلاخره اومد*رفت بغلش* خواب بودی مگه نه*اروم*
نامجون: زدی تو خال
جین: تنبل شدیا فکر کنم نباید اون روز میزاشتم با شوگا بخوابی
نامجون: نه بابا به خاطر کارای عروسی خسته شدیم
بعد از گفتن این جمله ی نامجون رفتم آشپز خونه غذا رو آماده کردم که صدای بچه ای گفت ببخسیل(ببخشید)
برگشتم دیدم همون پسره هست
ا/ت: جانم؟
الکس: سیل کاکول دالید؟
ا/ت: شیر کاکائو میخوایی؟
الکس: اله
ا/ت : خوب بزار ببینم اجوما
اجوما: بله
ا/ت: شیر کاکائو دارم الکس شیر کاکائو میخواد
اجوما: البته *در یخچال رو باز کرد و یه بطری در اورد*
الکس: اخجوننننن
از اجوما بطری رو گرفتم و کمی شیر براش ریختم
ا/ت: بفرما
الکس: ملسی
جین: الکسسس(داد)
الکس: بله بابایی * با دو رفت بیرون*
ایی این بچه چه کیوته خودااااا
خوب بسه برم سراغ کارم داشتم غذا درست میکردم که صدای الکس رو باز شنیدم : خاله
ا/ت: بله عزیزم
الکس : دالی چیکال میکنی؟
ا/ت : غذا درست میکنم
الکس : میشه منم ببینم؟
ا/ت: اگه از دور نگاه کنی البته چون خطرناکه
الکس: ملسیی*رفت لپشو بوس کرد*
ا/ت: میدونستی خیلی خوردنی هستی؟
الکس: اله😁
ا/ت: خوببب اها بیا اینجا بشین از گاز و اینا هم فاصله داره *بلندش کرد و گذاشتش روی یه صندلی* تا وقتی غذا تموم نشده نمیایی این سمت باشه؟ خطر داره
الکس: چسببببب(چشمم من وقتی بچه بودم میگفتم چسب🥺😂)
دیگه اخرای غذا بود که یه دستی دیدم برگشتم دیدم الکسه یه لحظه از دستش عصبی شدم ولی سریع اروم شدم خوب بچس دیدم میخواد به قابلمه دست بزنه
ا/ت: الکس نههه
سریع بغلش کردم که باعث شد قابلمه بیفته رو پام ایییی خیلی داد
ا/ت: جیغغغ
نامجون: ا/ت چیشده
جین: چه خبره
الکس: خاله خاله🥺
ا/ت: م...من خوبم
جین: بچه رو بده من
الکس رو بهش دادم و نامجون اومد و قابلمه رو برداشت بغضم گرفت ولی عادت داشتم به این دردها
نامجون: خوبی پات درد میکنه؟
ا/ت: ا...اره خوبم ببخشید غذاها
نامجون: بیخیال غذا اونو میتونیم سفارش بدیم تو حالت خوبه؟
ا/ت: اره
الکس: خاله ببخسیل(گریه)
بلند شدم و رفتم سمتش
ا/ت: اشکالی نداره عزیزم گریه نکن تقصیر من بود هواسم نبود
الکس: اگه به حلفت گوس میدادم اینجولی نمیسد(گریه)
ا/ت: عه گریه نکن دیگه گفتم هواس من نبود گریه نکن دیگه منم گریم میگیره
الکس: باسه ولی ببخسیل*اشکاش رو پاک میکنه*
جین: معذرت میخوام مطمعنی حالت خوبه
ا/ت: اشکالی نداره اره خوبم حالا غذا رو چیکار کنیم
اجوما: باید نون و پنیر بخوریم
*همه خندیدن ولی ا/ت ناراحت شد*
نامجون: نخیر سفارش میدم خوب چی میخواید؟
*هرکی یه چی گفت*
بعد چند مین زنگ در خورد و غذاها اومدن که دیدم جین و الکس تو آشپزخونه ان و صدای گریه ی الکس میاد رفتم آشپزخونه که دیدم جین داره دعواش میکنه
جین: چندبار بهت گفتم نرو آشپزخونه خطرناکه ها؟ شانس آوردی ا/ت سریع گرفتت وگرنه سوخته بودی ولی باعث اینم شدی ا/ت پاش آسیب ببینه
الکس: ببخسیل من هق نمیخواستم(گریه اروم)
جین: بیا ببینم *بغلش کرد* ولی دیگه نرو آشپزخونه باشه؟
الکس: باسه
ا/ت:ببخشید غذا امادست
*پرش زمانی به ساعت ۷*
ویو ا/ت
بیدار شدم دیدم ساعت هفته😳
کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم خوب خوابیدیا
ا/ت: اهوم خوب چه کاری هست در خدمتم
اجوما: صبح بهم کمک کردی بسه برو به کارات برس
ا/ت: اجوما من همیشه یه کاری میکردم تو خونه یا غذا درست میکردم یا تمیزکاری عادت ندارم بی کار باشم
اجوما: از دست تو باشه بیا کمک غذا درست کنیم
داشتم با اجوما غذا درست میکردیم که زنگ در خورد اجوما در رو باز کرد
اجوما: آقای کیم خوش اومدید جین: سلام ممنون
اجوما:سلام عزیزم خوبی؟
الکس: دلام خوبم ملسی😁(بله جین ازدواج کرده و صاحب یک فرزند ۳ ساله است به نام الکس😂)
اجوما: بفرمایید داخل*اومدن داخل*
ا/ت: سلام خوش اومدید
جین: عاا تو باید زن آینده ی نامجون باشی درسته؟
ا/ت: بله
جین: منم جینم و اینم پسرم الکسه
الکس: دلام
ا/ت: سلام عزیزم منم ا/ت هستم ..... با اجازتون من برم نامجون رو صدا کنم
جین: باشه*خنده* /معلومه دختر خوبیه/
ا/ت: نامجون نامجون
نامجون:هان بزار بخوابم
ا/ت: مهمون داریم
نامجون: چی کیه؟(مثل جت بلند شد)
ا/ت: گفت اسمش جینه
نامجون: به بلاخره این داشمون به ما سر زد باشه تو برو منم الان میام
ا/ت: باشه
رفتم پایین
جین: نامجون نیومد؟
نامجون: چرا اومدم
جین: به داش گلمون بلاخره اومد*رفت بغلش* خواب بودی مگه نه*اروم*
نامجون: زدی تو خال
جین: تنبل شدیا فکر کنم نباید اون روز میزاشتم با شوگا بخوابی
نامجون: نه بابا به خاطر کارای عروسی خسته شدیم
بعد از گفتن این جمله ی نامجون رفتم آشپز خونه غذا رو آماده کردم که صدای بچه ای گفت ببخسیل(ببخشید)
برگشتم دیدم همون پسره هست
ا/ت: جانم؟
الکس: سیل کاکول دالید؟
ا/ت: شیر کاکائو میخوایی؟
الکس: اله
ا/ت : خوب بزار ببینم اجوما
اجوما: بله
ا/ت: شیر کاکائو دارم الکس شیر کاکائو میخواد
اجوما: البته *در یخچال رو باز کرد و یه بطری در اورد*
الکس: اخجوننننن
از اجوما بطری رو گرفتم و کمی شیر براش ریختم
ا/ت: بفرما
الکس: ملسی
جین: الکسسس(داد)
الکس: بله بابایی * با دو رفت بیرون*
ایی این بچه چه کیوته خودااااا
خوب بسه برم سراغ کارم داشتم غذا درست میکردم که صدای الکس رو باز شنیدم : خاله
ا/ت: بله عزیزم
الکس : دالی چیکال میکنی؟
ا/ت : غذا درست میکنم
الکس : میشه منم ببینم؟
ا/ت: اگه از دور نگاه کنی البته چون خطرناکه
الکس: ملسیی*رفت لپشو بوس کرد*
ا/ت: میدونستی خیلی خوردنی هستی؟
الکس: اله😁
ا/ت: خوببب اها بیا اینجا بشین از گاز و اینا هم فاصله داره *بلندش کرد و گذاشتش روی یه صندلی* تا وقتی غذا تموم نشده نمیایی این سمت باشه؟ خطر داره
الکس: چسببببب(چشمم من وقتی بچه بودم میگفتم چسب🥺😂)
دیگه اخرای غذا بود که یه دستی دیدم برگشتم دیدم الکسه یه لحظه از دستش عصبی شدم ولی سریع اروم شدم خوب بچس دیدم میخواد به قابلمه دست بزنه
ا/ت: الکس نههه
سریع بغلش کردم که باعث شد قابلمه بیفته رو پام ایییی خیلی داد
ا/ت: جیغغغ
نامجون: ا/ت چیشده
جین: چه خبره
الکس: خاله خاله🥺
ا/ت: م...من خوبم
جین: بچه رو بده من
الکس رو بهش دادم و نامجون اومد و قابلمه رو برداشت بغضم گرفت ولی عادت داشتم به این دردها
نامجون: خوبی پات درد میکنه؟
ا/ت: ا...اره خوبم ببخشید غذاها
نامجون: بیخیال غذا اونو میتونیم سفارش بدیم تو حالت خوبه؟
ا/ت: اره
الکس: خاله ببخسیل(گریه)
بلند شدم و رفتم سمتش
ا/ت: اشکالی نداره عزیزم گریه نکن تقصیر من بود هواسم نبود
الکس: اگه به حلفت گوس میدادم اینجولی نمیسد(گریه)
ا/ت: عه گریه نکن دیگه گفتم هواس من نبود گریه نکن دیگه منم گریم میگیره
الکس: باسه ولی ببخسیل*اشکاش رو پاک میکنه*
جین: معذرت میخوام مطمعنی حالت خوبه
ا/ت: اشکالی نداره اره خوبم حالا غذا رو چیکار کنیم
اجوما: باید نون و پنیر بخوریم
*همه خندیدن ولی ا/ت ناراحت شد*
نامجون: نخیر سفارش میدم خوب چی میخواید؟
*هرکی یه چی گفت*
بعد چند مین زنگ در خورد و غذاها اومدن که دیدم جین و الکس تو آشپزخونه ان و صدای گریه ی الکس میاد رفتم آشپزخونه که دیدم جین داره دعواش میکنه
جین: چندبار بهت گفتم نرو آشپزخونه خطرناکه ها؟ شانس آوردی ا/ت سریع گرفتت وگرنه سوخته بودی ولی باعث اینم شدی ا/ت پاش آسیب ببینه
الکس: ببخسیل من هق نمیخواستم(گریه اروم)
جین: بیا ببینم *بغلش کرد* ولی دیگه نرو آشپزخونه باشه؟
الکس: باسه
ا/ت:ببخشید غذا امادست
۲۵.۲k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.