فیک: mester park
فیک: mester park
Part:8
کاملیا:خب جیمینی من میخوام اینجا بمونم جا داری؟
جیمین:آره کوک بهش نشون بده
کوک:اوکی
کاملیا و کوک رفتن
لیا:من امشب یواشکی میرم تو اتاق خودم
جیمین:هرجور راحتی لیا{لبخند}ممنونم که کمکم کردی
لیا:خواهش میکنم
که یهوکوک با عجله اومد اینجا
کوک:جیمین جیمین بدبخت شدیم
جیمین:باز چیشد{کلافه}
کوک:این عوضی میخواد چهار روز اینجا باشهههه
هوپی:من برمیگردم خونه خودم...
شوگا:اوف اوف اوف
تهیونگ:من آخر باهاش دعوا میوفتم
جین:یعنی هر روز قراره حرص بخوریم؟
نامجون:بچه ها اون فقط ۱۷سالشه بسه
همه بجز لیا:خفه شو
نامجون:مسخرش کردم احمقا
همه بازم بجز لیا:اها
لیا:یعنی من....وای هیونا چی میشه؟کل کارا میوفته دست این
کوک:وایسا من باتو کار دارم
لیا:براچی؟
کوک:صبح که من فهمیدم هیونا رو بردی
لیا:اها اون خب میدونی
جیمین:کار خوبی کردی
کوک: ........
شوگا:برین کنار چندشا
لیا:یادتون باشه من هنوز یه خدمتکارم
جین:یادمونه شوگا توعم هیس
شوگا:شب خوش
جیمین:شب بخیر شوگولی
لیا:شب بخیر شوگولی{ادای جیمینو در میاره}
جیمین:عهه{چشاشو بزرگ میکنه و میخنده}
لیا:{میخنده و بلندمیشه}
جیمین:الان بیا تو اتاقم بعدا اگه خواستی برو
لیا:آمم باشه
همه:شب بخیر
هرکدوم رفتن تو اتاق خودشون
.
.
.
.
.
.
ساعت تقربیا ۲شب بود لیا بیدار بود
به جیمین نگا کرده بود
خواب خواب بود
پس تصمیم گرفت یواش یواش بره
انقدر خوابش میومد ولی نخوابید چونسختش بود
تقربیا داشت این مدت کل اتاق جیمینو دید میزد
رفت سمت در و یواش بازش کرد
یواش یواش رفت بیرون و در رو اروم بست
یواش یواش رفت سمت پله ها
از پله آروم آروم میرفت پایین که رسید به آخرین پله
سریع اومد پایین و رفت سمت اتاق خودش و هیونا
در اتاقو باز کرد و که یهو دید جونگکوک رو هیونا خیمه زده و دارن همو نگاه میکنن
از شک زبونش بند اومده بود
جونگکوک با تعجب نگاش میکرد
هیونا هم با ترس
که یهو لیا در رو بست و از اتاق سریع از پله ها اومد بالا و رفت سمت اتاق جیمین
اصلا یادش رفتهبود جیمین خوابه
سریع در رو باز کرد و رفت داخل در رو هم بست
صدای در زیاد بلند نبودولی جیمین بیدار شده بود
جیمین:چته؟{صدای گرفته}
لیا بدون اینکه حرف بزنه به یه نقطه نامشخص خیره شده بود
جیمین:الو؟زنده ای؟
جیمین که صدایی از لیا نشنید یکم نگران شده بود
خودش بزور بلندکرد
جیمین:تسخیر شدی؟!الو براچی جواب نمیدی؟
که یهو لیا سمت جیمین برگشت و دوتا بازو هاشو با دستاش گرفت و چشماشو بست
جیمین:نگو که میخوای بوسم کنی!!!من آمادگیشو ندارم
لیا چشماشو باز کرد
لیا:جیمین بوسه چه صیغه ایه؟!
جیمین:چیزی شده؟!
لیا:جیمین تو اگه کسی که مثل برادره واست رو وقتی یه دختر روش خیمه زده ببینی چه واکنشی نشون میدی؟
Part:8
کاملیا:خب جیمینی من میخوام اینجا بمونم جا داری؟
جیمین:آره کوک بهش نشون بده
کوک:اوکی
کاملیا و کوک رفتن
لیا:من امشب یواشکی میرم تو اتاق خودم
جیمین:هرجور راحتی لیا{لبخند}ممنونم که کمکم کردی
لیا:خواهش میکنم
که یهوکوک با عجله اومد اینجا
کوک:جیمین جیمین بدبخت شدیم
جیمین:باز چیشد{کلافه}
کوک:این عوضی میخواد چهار روز اینجا باشهههه
هوپی:من برمیگردم خونه خودم...
شوگا:اوف اوف اوف
تهیونگ:من آخر باهاش دعوا میوفتم
جین:یعنی هر روز قراره حرص بخوریم؟
نامجون:بچه ها اون فقط ۱۷سالشه بسه
همه بجز لیا:خفه شو
نامجون:مسخرش کردم احمقا
همه بازم بجز لیا:اها
لیا:یعنی من....وای هیونا چی میشه؟کل کارا میوفته دست این
کوک:وایسا من باتو کار دارم
لیا:براچی؟
کوک:صبح که من فهمیدم هیونا رو بردی
لیا:اها اون خب میدونی
جیمین:کار خوبی کردی
کوک: ........
شوگا:برین کنار چندشا
لیا:یادتون باشه من هنوز یه خدمتکارم
جین:یادمونه شوگا توعم هیس
شوگا:شب خوش
جیمین:شب بخیر شوگولی
لیا:شب بخیر شوگولی{ادای جیمینو در میاره}
جیمین:عهه{چشاشو بزرگ میکنه و میخنده}
لیا:{میخنده و بلندمیشه}
جیمین:الان بیا تو اتاقم بعدا اگه خواستی برو
لیا:آمم باشه
همه:شب بخیر
هرکدوم رفتن تو اتاق خودشون
.
.
.
.
.
.
ساعت تقربیا ۲شب بود لیا بیدار بود
به جیمین نگا کرده بود
خواب خواب بود
پس تصمیم گرفت یواش یواش بره
انقدر خوابش میومد ولی نخوابید چونسختش بود
تقربیا داشت این مدت کل اتاق جیمینو دید میزد
رفت سمت در و یواش بازش کرد
یواش یواش رفت بیرون و در رو اروم بست
یواش یواش رفت سمت پله ها
از پله آروم آروم میرفت پایین که رسید به آخرین پله
سریع اومد پایین و رفت سمت اتاق خودش و هیونا
در اتاقو باز کرد و که یهو دید جونگکوک رو هیونا خیمه زده و دارن همو نگاه میکنن
از شک زبونش بند اومده بود
جونگکوک با تعجب نگاش میکرد
هیونا هم با ترس
که یهو لیا در رو بست و از اتاق سریع از پله ها اومد بالا و رفت سمت اتاق جیمین
اصلا یادش رفتهبود جیمین خوابه
سریع در رو باز کرد و رفت داخل در رو هم بست
صدای در زیاد بلند نبودولی جیمین بیدار شده بود
جیمین:چته؟{صدای گرفته}
لیا بدون اینکه حرف بزنه به یه نقطه نامشخص خیره شده بود
جیمین:الو؟زنده ای؟
جیمین که صدایی از لیا نشنید یکم نگران شده بود
خودش بزور بلندکرد
جیمین:تسخیر شدی؟!الو براچی جواب نمیدی؟
که یهو لیا سمت جیمین برگشت و دوتا بازو هاشو با دستاش گرفت و چشماشو بست
جیمین:نگو که میخوای بوسم کنی!!!من آمادگیشو ندارم
لیا چشماشو باز کرد
لیا:جیمین بوسه چه صیغه ایه؟!
جیمین:چیزی شده؟!
لیا:جیمین تو اگه کسی که مثل برادره واست رو وقتی یه دختر روش خیمه زده ببینی چه واکنشی نشون میدی؟
۳.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.