"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 13
ویو ا/ت
چشمامو اروم باز کردم صبح شده بود بت گوشیم ی نگاهی انداختم دیدم ساعت 7 نیم
پاشدم رفتم صورتمو شستم موهامو شونه کردم از اتاقم اومدم بیرون از پله ها رفتم پایین.دیدم همه دور میز جمعا رفتم سلام کردم.
ا/ت: سلام به همگی..فکنم امروز من فقط دیر بیدار شدم؟..
م.ا/ت: سلام دخترم..نه خواهرتم همین الان اومد پایین.
ب.ا/ت: سلام دخترم. از مادرت شنیدم که با کیم تهیونگ قرار میزاری..
ا/ت:بله بابا من باهاش قرار میزارم.
ب.ا/ت:اهان از قرار دیروز باهاش اشنا شدی؟؟..
ا/ت: اره بابا دیروز که رفتم سرقرار ازش خوشم اومد اونم همینطور امروزم ساعت 5 باهاش قرار دارم..
ب.ا/ت: اوهوم که اینطور اون پسر جذاب و خوبیه امیدوارم کیم تهیونگ داماد خانواده ما بشه..
داشتم چایی میخورم کت پرید تو گلوم..
ا/ت:(سرفه)(سرفه)چی؟؟!.
ب.ا/ت: ا/ت خوبی؟.
ا/ت: اره بابا یزره چاییش داغ بود*دندون نمایی*
یوجین:خیلی خب من دیگه باید برم دانشگام دیر میشه خداحافظ همگی.
ا/ت م.ا/ت ب.ا/ت: خداحافظ.
یویجن رفت دانشگاه همیشه زودتر از بقیه میرفت که جیمین رو ببینه:)
ساعت دیگه تقریبا 8 شده بود زعد از تموم کردن صبحونه از پله ها رفتم بالا پو اتاقم لباسامو عوض کردم ی ارایش ملایم هم کردم رفتم پایین..
ب.ا/ت: ا/ت کجا میری؟
ا/ت: دارم میرم رستوران.
ب.ا/ت: وایستا برسونمت.
ا/ت:باشه.
با بابام رفتم رستوران تو راه داشتیم باهم حرف میزدیم...
ب.ا/ت: ا/ت دیگه بهتر بیای شرکت تا کی میخوای توی رستوران کار کنی اونجا بدون تو هم خوبه ولی شرکت نه..
ا/ت: باشه بابا دیگه از فردا میام شرکت کار میکنم..
دوست نداشتم برم شرکت کار کنم چون مکسم اونجا کار میکنه.
زیاد دوس ندارم که با مکس روبه رو شم تا وقتی که ازدواج کنم در غیر اینصورت...
پارت 13
ویو ا/ت
چشمامو اروم باز کردم صبح شده بود بت گوشیم ی نگاهی انداختم دیدم ساعت 7 نیم
پاشدم رفتم صورتمو شستم موهامو شونه کردم از اتاقم اومدم بیرون از پله ها رفتم پایین.دیدم همه دور میز جمعا رفتم سلام کردم.
ا/ت: سلام به همگی..فکنم امروز من فقط دیر بیدار شدم؟..
م.ا/ت: سلام دخترم..نه خواهرتم همین الان اومد پایین.
ب.ا/ت: سلام دخترم. از مادرت شنیدم که با کیم تهیونگ قرار میزاری..
ا/ت:بله بابا من باهاش قرار میزارم.
ب.ا/ت:اهان از قرار دیروز باهاش اشنا شدی؟؟..
ا/ت: اره بابا دیروز که رفتم سرقرار ازش خوشم اومد اونم همینطور امروزم ساعت 5 باهاش قرار دارم..
ب.ا/ت: اوهوم که اینطور اون پسر جذاب و خوبیه امیدوارم کیم تهیونگ داماد خانواده ما بشه..
داشتم چایی میخورم کت پرید تو گلوم..
ا/ت:(سرفه)(سرفه)چی؟؟!.
ب.ا/ت: ا/ت خوبی؟.
ا/ت: اره بابا یزره چاییش داغ بود*دندون نمایی*
یوجین:خیلی خب من دیگه باید برم دانشگام دیر میشه خداحافظ همگی.
ا/ت م.ا/ت ب.ا/ت: خداحافظ.
یویجن رفت دانشگاه همیشه زودتر از بقیه میرفت که جیمین رو ببینه:)
ساعت دیگه تقریبا 8 شده بود زعد از تموم کردن صبحونه از پله ها رفتم بالا پو اتاقم لباسامو عوض کردم ی ارایش ملایم هم کردم رفتم پایین..
ب.ا/ت: ا/ت کجا میری؟
ا/ت: دارم میرم رستوران.
ب.ا/ت: وایستا برسونمت.
ا/ت:باشه.
با بابام رفتم رستوران تو راه داشتیم باهم حرف میزدیم...
ب.ا/ت: ا/ت دیگه بهتر بیای شرکت تا کی میخوای توی رستوران کار کنی اونجا بدون تو هم خوبه ولی شرکت نه..
ا/ت: باشه بابا دیگه از فردا میام شرکت کار میکنم..
دوست نداشتم برم شرکت کار کنم چون مکسم اونجا کار میکنه.
زیاد دوس ندارم که با مکس روبه رو شم تا وقتی که ازدواج کنم در غیر اینصورت...
۴.۴k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.