دلنوشته من 2
دلنوشته من 2
"شکنجه روحی"
گاهی وقت ها بین خودم و آدم های اطرافم فرسنگ هافاصله میبینم، شاید این زائیده ی ذهن من باشد و شاید هم ...
به هر حال خیلی بیشتر از حرف های کلیشه ایی این روز ها هیچ کسی از هیچ راهی مرا نمیفهمد .
و یا نه میفهمند نیازهایم را ،خواسته هایم را ولی ،ولی چیز هایی هست مثل یک حس یک حس مشترک که گویا نوعی وحی است آن حس را نمی یابم.
چگونه آدم هایی هستند که فیلمی تراژدی را تماشا میکنند ولی فقط آن را میبینند ،تصویری انتزاعی را نگاه کرده ولی گویا فقط مینگرند ،کتاب شعر قدیمی را ورق زده و فقط بند بندش را میخوانند و آهنگ عاشقانه ایی را گوش میدهند ولی فقط گوشش میدهند
و حال چرا من با تماشای آن فیلم چنان با شخصیت عجین شده و احساس همدردی میکنم که برای تسلای خاطرش آهسته نجوا میکنم درد تو درد من است . و یک اثر هنری انچنان مرا به وجد می اورد که دلم میخواهد خطی از ان اثر بودم و با خواندن شعری در حوالی اش قدم زنان به هیجان می آیم که نمی توانم خود درونی ام را کنترل کنم و گاه موسیقی روح مرا چنان تسخیر خود میکند که ارضا شدن روحم را احساس میکنم و وای از این حالت ..
این همان احساسیت که مانده ام چگونه بیانش کنم که کلمات نیز حسم را نمیفهمند و فقط با زبان بی زبانی میگویم ببینید این لعنتی هارا ببینید ...و این منم که میخواهم فریاد بزنم ای انسان چگونه میتوانی چنین راحت از کنار این نت ها و رنگ ها رد شوی اینهاا دیوانه و مسست نمیکنند ؟ و آه گاهی دلم میگیرد از این همه بی تفاوتی ...
#الهام
"شکنجه روحی"
گاهی وقت ها بین خودم و آدم های اطرافم فرسنگ هافاصله میبینم، شاید این زائیده ی ذهن من باشد و شاید هم ...
به هر حال خیلی بیشتر از حرف های کلیشه ایی این روز ها هیچ کسی از هیچ راهی مرا نمیفهمد .
و یا نه میفهمند نیازهایم را ،خواسته هایم را ولی ،ولی چیز هایی هست مثل یک حس یک حس مشترک که گویا نوعی وحی است آن حس را نمی یابم.
چگونه آدم هایی هستند که فیلمی تراژدی را تماشا میکنند ولی فقط آن را میبینند ،تصویری انتزاعی را نگاه کرده ولی گویا فقط مینگرند ،کتاب شعر قدیمی را ورق زده و فقط بند بندش را میخوانند و آهنگ عاشقانه ایی را گوش میدهند ولی فقط گوشش میدهند
و حال چرا من با تماشای آن فیلم چنان با شخصیت عجین شده و احساس همدردی میکنم که برای تسلای خاطرش آهسته نجوا میکنم درد تو درد من است . و یک اثر هنری انچنان مرا به وجد می اورد که دلم میخواهد خطی از ان اثر بودم و با خواندن شعری در حوالی اش قدم زنان به هیجان می آیم که نمی توانم خود درونی ام را کنترل کنم و گاه موسیقی روح مرا چنان تسخیر خود میکند که ارضا شدن روحم را احساس میکنم و وای از این حالت ..
این همان احساسیت که مانده ام چگونه بیانش کنم که کلمات نیز حسم را نمیفهمند و فقط با زبان بی زبانی میگویم ببینید این لعنتی هارا ببینید ...و این منم که میخواهم فریاد بزنم ای انسان چگونه میتوانی چنین راحت از کنار این نت ها و رنگ ها رد شوی اینهاا دیوانه و مسست نمیکنند ؟ و آه گاهی دلم میگیرد از این همه بی تفاوتی ...
#الهام
۲.۹k
۱۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.