Love warning
part:12
ویو کوک: کارم تموم شده بود حالا باید برم با یه دختر دیوونه سر و کله بزنم رفتم داخل اتاقش ولی خبری ازش نبود یعنی کجا رفته یهو چشمم به در حمام خورد رفتم سمتش در از داخل قفل بود فهمیدم داخله نکنه بلایی سر خودش آورده..... چند بار صداش زدم ولی جوابی نداد در روشکستم و دیدم که رگ دستشو زده.... هه دختره ی نادون فکر کرده با این کار دست از سرش بر میدارم به خدمه ها گفتم ببرنش بیمارستان خودم هم رفتم یه دوش گرفتم و با یه شرتک که تا بالای زانوم بود خوابیدم
روز بعد
ویو لیا: زنده بودم..... خودم اینو نمیخواستم. اَههه لعنت به اونی که منو اوارده اینجا.. سرم هارو از دستم کندم دونفر داخل اتاق بودن یه پسره و یه دختر هم بیهوش روی تخت بود دیدم که پسره داشت موهاشو نوازش میکرد و اروم میمیگفت'لطفا بیدار شو. منو تنها نزار' معلوم بود نامزد یا زن و شوهرن یه نگاهی به خودم انداختم که تنها بودم اگه میمردم هم کسی یادم نمیکرد صد درصد مادر و پدرم هم فکر میکنن مردم. بلند شدن و زدم بیرون که دیدم خان جلوی در بود داشت میومد سمتم بهم ابرو بالا پروند و با عصبانیت بهم زل زد. سریع دویدم تا شاید بتونم از دستش فرار کنم ولی زود متوجه شد و مچ اون یکی دستمو گرفت و گفت:
کوک:داری چه گوهی میخوری(اروم ولی عصبانی)
لیا: به توچه
کوک: به من چه هااااا(داد)
لیا: خانمممم پرستاررر لطفا کمکم کنید... این میخواد منو ببره(داد)
کوک: دهنتو ببند
(پرستار رو با + نشون میدم)
+اینجا چه خبره.....
لیا: این میخواد منو با خودش ببره
+برگرد اتاقت چرا سرم رو کندی؟!!!
لیا: ولی.....
کوک: ساکت باش.
+ این آقا همراهی شما هستند چرا طوری رفتار میکنید که انگار عزرائیل اومده بالا سرتون!
کوک: (خنده)
لیا: من این حرومزاده رو نمیشناسم
کوک: (چشم غره)
+ لطفا استراحت کنید
ویولیا: بهم آرامبخش زد و چشمام گرم خواب شدن
چند ساعت بعد
ویولیا:....
ادامه دارد....
ویو کوک: کارم تموم شده بود حالا باید برم با یه دختر دیوونه سر و کله بزنم رفتم داخل اتاقش ولی خبری ازش نبود یعنی کجا رفته یهو چشمم به در حمام خورد رفتم سمتش در از داخل قفل بود فهمیدم داخله نکنه بلایی سر خودش آورده..... چند بار صداش زدم ولی جوابی نداد در روشکستم و دیدم که رگ دستشو زده.... هه دختره ی نادون فکر کرده با این کار دست از سرش بر میدارم به خدمه ها گفتم ببرنش بیمارستان خودم هم رفتم یه دوش گرفتم و با یه شرتک که تا بالای زانوم بود خوابیدم
روز بعد
ویو لیا: زنده بودم..... خودم اینو نمیخواستم. اَههه لعنت به اونی که منو اوارده اینجا.. سرم هارو از دستم کندم دونفر داخل اتاق بودن یه پسره و یه دختر هم بیهوش روی تخت بود دیدم که پسره داشت موهاشو نوازش میکرد و اروم میمیگفت'لطفا بیدار شو. منو تنها نزار' معلوم بود نامزد یا زن و شوهرن یه نگاهی به خودم انداختم که تنها بودم اگه میمردم هم کسی یادم نمیکرد صد درصد مادر و پدرم هم فکر میکنن مردم. بلند شدن و زدم بیرون که دیدم خان جلوی در بود داشت میومد سمتم بهم ابرو بالا پروند و با عصبانیت بهم زل زد. سریع دویدم تا شاید بتونم از دستش فرار کنم ولی زود متوجه شد و مچ اون یکی دستمو گرفت و گفت:
کوک:داری چه گوهی میخوری(اروم ولی عصبانی)
لیا: به توچه
کوک: به من چه هااااا(داد)
لیا: خانمممم پرستاررر لطفا کمکم کنید... این میخواد منو ببره(داد)
کوک: دهنتو ببند
(پرستار رو با + نشون میدم)
+اینجا چه خبره.....
لیا: این میخواد منو با خودش ببره
+برگرد اتاقت چرا سرم رو کندی؟!!!
لیا: ولی.....
کوک: ساکت باش.
+ این آقا همراهی شما هستند چرا طوری رفتار میکنید که انگار عزرائیل اومده بالا سرتون!
کوک: (خنده)
لیا: من این حرومزاده رو نمیشناسم
کوک: (چشم غره)
+ لطفا استراحت کنید
ویولیا: بهم آرامبخش زد و چشمام گرم خواب شدن
چند ساعت بعد
ویولیا:....
ادامه دارد....
۷.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.