part6
#part6
جونگ کوک ویو
بعد خرید میخواستم یه چیزایی رو به ا.ت بگم برای همین گفته بودم رو نیکمت بشینه تا من بیام..
بعد اینکه خرید هارو تو ماشین گذاشتم رفتم پیش ا.ت حرفامو بهش گفتم که اونم گف حرف داره.
موقع زدن حرفاش گریه میکرد عصبانی بود.
اعصبام از حرفاش خورد شده بود که یه سیلی بهش زدم
بعدم از اونجا دور شدم..
تو راه بودم میخواستم برم بار که بابای ا/ت زنگ زد..
حوصله ی هیچکدومشون رو نداشتم برای همین جواب ندادم
چند بار پشت سره هم زنگ زد بعد اون بابام زنگ زد
اعصابم خورد شد ماشین یه جا نگه داشتم و تلفنم رو جواب دادم
-بله بابا چیه
▪کجایی؟
-میخوام برم بار
▪لازم نکرده زود بیا به بیمارستان
-برای چی؟
▪واسه چی اون دخترو تنها اونجا ول کردی چرا صورتش قرمزه؟سیلی زدی بهش مگه نگفتم باهاش خوب رفتار کن مشکل قلبی داره چرا به حرفام گوش نمیدی‹با کمی داد›
-مگه چی شده؟
▪میخواستی چی بشه بعد رفتن تو مثل اینکه ا.ت قلبش درد میگیره و از حال میره الانم حالش خوب نیست زود بیا اینجا
-هوف باشه دارم میام بای
گوشی رو قطع کردم و به سمت بیمارستان حرکت کردم..
بعد از 15 مین رسیدم بیمارستان که بابای ا.ت اومد جلو خواست سیلی بزنه که منصرف شد و رفت نشست
منم رفتم پیششون که بابام شروع کرد به حرف زدن
▪دختره رو چیکارش کردی که هر کاری میکنن نمیتونن برشگردونن
-کاریش نکردم
*اگه کاریش نکردی الان برای چی دکترا میگن احتمال داره بره کما؟‹با داد›
-چ..ی..کما برای چی؟
▪قلبش ضعیف بود الانم بدتر شده بدنش ضعیفه نمیتونه اون همه درد رو تحمل کنه دکترا میگن اگه برنگرده میره کما..
-رو اعصابم بود منم کنترلمو از دست دادم یه سیلی زدم بهش
*تو غلط کردی رو دختر من دست بلند کردی‹با داد›
▪اقای پارک اروم باشی..
-حرف بابام تموم نشده بود که دکتر اومد
که بابام و اقای پارک رفتن پیشش منم پشت سرشون رفتم
*اقای دکتر حال دخترم چطوره؟
÷حالشون خوبه خداروشکر بدنشون تونست تحمل کنه مواظبش باشین نزارین ناراحت شه یا عصبی واسه قلبش ضرر داره و اینکه اگه خوب مواظبش نباشین هی حالش اینطوری شه ممکنه فلج شه چون بدنش ضعیفه و اینم به زور تحمل کرد‹منظورش دردشه›
جونگ کوک ویو
بعد خرید میخواستم یه چیزایی رو به ا.ت بگم برای همین گفته بودم رو نیکمت بشینه تا من بیام..
بعد اینکه خرید هارو تو ماشین گذاشتم رفتم پیش ا.ت حرفامو بهش گفتم که اونم گف حرف داره.
موقع زدن حرفاش گریه میکرد عصبانی بود.
اعصبام از حرفاش خورد شده بود که یه سیلی بهش زدم
بعدم از اونجا دور شدم..
تو راه بودم میخواستم برم بار که بابای ا/ت زنگ زد..
حوصله ی هیچکدومشون رو نداشتم برای همین جواب ندادم
چند بار پشت سره هم زنگ زد بعد اون بابام زنگ زد
اعصابم خورد شد ماشین یه جا نگه داشتم و تلفنم رو جواب دادم
-بله بابا چیه
▪کجایی؟
-میخوام برم بار
▪لازم نکرده زود بیا به بیمارستان
-برای چی؟
▪واسه چی اون دخترو تنها اونجا ول کردی چرا صورتش قرمزه؟سیلی زدی بهش مگه نگفتم باهاش خوب رفتار کن مشکل قلبی داره چرا به حرفام گوش نمیدی‹با کمی داد›
-مگه چی شده؟
▪میخواستی چی بشه بعد رفتن تو مثل اینکه ا.ت قلبش درد میگیره و از حال میره الانم حالش خوب نیست زود بیا اینجا
-هوف باشه دارم میام بای
گوشی رو قطع کردم و به سمت بیمارستان حرکت کردم..
بعد از 15 مین رسیدم بیمارستان که بابای ا.ت اومد جلو خواست سیلی بزنه که منصرف شد و رفت نشست
منم رفتم پیششون که بابام شروع کرد به حرف زدن
▪دختره رو چیکارش کردی که هر کاری میکنن نمیتونن برشگردونن
-کاریش نکردم
*اگه کاریش نکردی الان برای چی دکترا میگن احتمال داره بره کما؟‹با داد›
-چ..ی..کما برای چی؟
▪قلبش ضعیف بود الانم بدتر شده بدنش ضعیفه نمیتونه اون همه درد رو تحمل کنه دکترا میگن اگه برنگرده میره کما..
-رو اعصابم بود منم کنترلمو از دست دادم یه سیلی زدم بهش
*تو غلط کردی رو دختر من دست بلند کردی‹با داد›
▪اقای پارک اروم باشی..
-حرف بابام تموم نشده بود که دکتر اومد
که بابام و اقای پارک رفتن پیشش منم پشت سرشون رفتم
*اقای دکتر حال دخترم چطوره؟
÷حالشون خوبه خداروشکر بدنشون تونست تحمل کنه مواظبش باشین نزارین ناراحت شه یا عصبی واسه قلبش ضرر داره و اینکه اگه خوب مواظبش نباشین هی حالش اینطوری شه ممکنه فلج شه چون بدنش ضعیفه و اینم به زور تحمل کرد‹منظورش دردشه›
۱۷.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.