فیک کوک جدایی پارت آخر
از زبان ا/ت
فلش آورد داد بهم گفت آره دلم میخواست دوباره برگردی من دوستت دارم ا/ت ازت خواهش میکنم که برگرد هر کاری بگی میکنم ولی میخوام ی چیزی رو بهت بگم من هیچوقت بچه نمیخوام توهم اگه منو دوست داری نخواه با این حرفش دلم شکست ی من هیچوقت نباید مادر بشم گفتم باشه
۳ سال بعد از زبان ا/ت
الان ۳ ساله که من و جونگ کوک ازدواج کردیم و من برای کادوی تولدش بهش خرگوش هدیه دادم که اسمش چیکو هست صبح که باشدم هم حالت تهوع داشتم هم دل پیچه پاشدم رفتم دستشویی کارام رو کردم و کوکی رو بغل گرفتم کوکی خانم قراره ی نینی خوشگل بدنیا بیاره جونگ کوک خونه نبود رفته بود شرکت و بد هم بید میرفت کمپانی کار داشت منم زنگ زدم دکترم بیاد تا ببینه من چمه دکتر گفت که من سه ماهه باردار هستم اونم نه یکی بلکه دو تا
شب از زبان جونگ کوک
کارام تموم شد گفتم که امشب با ا/ت بریم بیرون رفتم خونه و ا/ت همه چی رو برام گفت
از زبان ا/ت
همه چی رو بهش گفتم و گفت نباید این بچه به دنیا بیاد من از اولش هم بهت گفته بودم تو هم قبول کردی گفتم آره کردم ولی نمیدونستم کار به اینجا میکشه رفتم تو اتاقم و در رو بستم خواب بودم که با صدای ملایم لیسا از خواب بیدار شدم لیسا گفت مبارکه بلاخره دارم خاله میشم
گفتم شایدم نشی گفت چرا مگه جونگ کوک بچه رو نمیخواد گفتم آره از اولش هم همین شرط رو گذاشته بود و من الان چیکار کنم با دوتا بچهای که سه ماه توی شکمهه
ها لیسا رفت
شب از زبان ا/ت
از صبح تا الان هیچی نخوردم در باز شد جونگ کوک بود
از زبان جونگ کوک
رفتم داخل اتاقش دیدم داره باهاشون حرف میزنه دلم نمیومد که بگم بچه ها رو نگه نداره و رفتم باهاش حرف زدم
از زبان ا/ت
بلاخره راضی کردمش فردا صبح رفتم تنهایی برای سونوگرافی و فهمیدم دوتا دختر خوشگل دارم و امروزم برای کوکی نوبت گرفته بودم تا بره پیش دکترش و ببینیم چی میگه قرار شد جونگ کوک رو سوپرایز کنم اول کوکی رو بردیم دکتر و دکتر گفتش که فردا باید حتما بچش به دنیا بیاد رفتیم خونه به کوک گفتم بیاد دیدم با چیکو اومد منم رفتم کوکی خانم رو آوردم پرسید حالش خوب میشه گفتم راستش برات دو تا سوپرایز دارن اولی اینکه فردا قراره ی عضو جدید بیاد به خونمون خیلی خوش حال شد و گفت سوپرایز دوم گفتم سوپرایز دوم اینکه شش ماه دیگه دوتا دختر خوشگل بدنیا میآید
فردا صبح از زبان نویسنده
فردا صبح کوکی رو بردن تا بچش رو بدنیا بیاره و اسمش رو گذاشتن پشمک (دختر بود بچه ی کوکی)
۶ ماه بعد موقع زایمان ا/ت
از زبان جونگ کوک
ا/ت رو بیهوش بردن اتاق عمل تا دختر هامون به دنیا بیان و اومدن اسم یکی شو رو گذاشتیم سولی و اون یکی رو هم دال منو ا/ت از اینکه شماها بچه هامونین خوشحالیم
۳ سال بعد از زبان ا/ت
سولی و دال خیلی بزرگ شدن و خیلی هم خوشگل ی روز داشتم تو آشپزخونه غذا درست میکردم که یهو سولی اومد ازم پرسید که بچه چطور تولید میشه گفتم اینا به شما مربوط نیست بدو برو تو اتاق بدو رفت پیش جونگ کوک که داشت گیم بازی میکرد گفت بابا بچه چطور تولید میشه جونگ کوک گفت عزیزم بچه..... جونگ کوکککککک خفه شو سولی رفت پیشه دال و گفت من عاشق مامان و بابامم
دال گفت منم
تموم شد بلاخره 🖤🤍
استایل دوم کوکی و استایل سوم هم چیکو🖤💜
فلش آورد داد بهم گفت آره دلم میخواست دوباره برگردی من دوستت دارم ا/ت ازت خواهش میکنم که برگرد هر کاری بگی میکنم ولی میخوام ی چیزی رو بهت بگم من هیچوقت بچه نمیخوام توهم اگه منو دوست داری نخواه با این حرفش دلم شکست ی من هیچوقت نباید مادر بشم گفتم باشه
۳ سال بعد از زبان ا/ت
الان ۳ ساله که من و جونگ کوک ازدواج کردیم و من برای کادوی تولدش بهش خرگوش هدیه دادم که اسمش چیکو هست صبح که باشدم هم حالت تهوع داشتم هم دل پیچه پاشدم رفتم دستشویی کارام رو کردم و کوکی رو بغل گرفتم کوکی خانم قراره ی نینی خوشگل بدنیا بیاره جونگ کوک خونه نبود رفته بود شرکت و بد هم بید میرفت کمپانی کار داشت منم زنگ زدم دکترم بیاد تا ببینه من چمه دکتر گفت که من سه ماهه باردار هستم اونم نه یکی بلکه دو تا
شب از زبان جونگ کوک
کارام تموم شد گفتم که امشب با ا/ت بریم بیرون رفتم خونه و ا/ت همه چی رو برام گفت
از زبان ا/ت
همه چی رو بهش گفتم و گفت نباید این بچه به دنیا بیاد من از اولش هم بهت گفته بودم تو هم قبول کردی گفتم آره کردم ولی نمیدونستم کار به اینجا میکشه رفتم تو اتاقم و در رو بستم خواب بودم که با صدای ملایم لیسا از خواب بیدار شدم لیسا گفت مبارکه بلاخره دارم خاله میشم
گفتم شایدم نشی گفت چرا مگه جونگ کوک بچه رو نمیخواد گفتم آره از اولش هم همین شرط رو گذاشته بود و من الان چیکار کنم با دوتا بچهای که سه ماه توی شکمهه
ها لیسا رفت
شب از زبان ا/ت
از صبح تا الان هیچی نخوردم در باز شد جونگ کوک بود
از زبان جونگ کوک
رفتم داخل اتاقش دیدم داره باهاشون حرف میزنه دلم نمیومد که بگم بچه ها رو نگه نداره و رفتم باهاش حرف زدم
از زبان ا/ت
بلاخره راضی کردمش فردا صبح رفتم تنهایی برای سونوگرافی و فهمیدم دوتا دختر خوشگل دارم و امروزم برای کوکی نوبت گرفته بودم تا بره پیش دکترش و ببینیم چی میگه قرار شد جونگ کوک رو سوپرایز کنم اول کوکی رو بردیم دکتر و دکتر گفتش که فردا باید حتما بچش به دنیا بیاد رفتیم خونه به کوک گفتم بیاد دیدم با چیکو اومد منم رفتم کوکی خانم رو آوردم پرسید حالش خوب میشه گفتم راستش برات دو تا سوپرایز دارن اولی اینکه فردا قراره ی عضو جدید بیاد به خونمون خیلی خوش حال شد و گفت سوپرایز دوم گفتم سوپرایز دوم اینکه شش ماه دیگه دوتا دختر خوشگل بدنیا میآید
فردا صبح از زبان نویسنده
فردا صبح کوکی رو بردن تا بچش رو بدنیا بیاره و اسمش رو گذاشتن پشمک (دختر بود بچه ی کوکی)
۶ ماه بعد موقع زایمان ا/ت
از زبان جونگ کوک
ا/ت رو بیهوش بردن اتاق عمل تا دختر هامون به دنیا بیان و اومدن اسم یکی شو رو گذاشتیم سولی و اون یکی رو هم دال منو ا/ت از اینکه شماها بچه هامونین خوشحالیم
۳ سال بعد از زبان ا/ت
سولی و دال خیلی بزرگ شدن و خیلی هم خوشگل ی روز داشتم تو آشپزخونه غذا درست میکردم که یهو سولی اومد ازم پرسید که بچه چطور تولید میشه گفتم اینا به شما مربوط نیست بدو برو تو اتاق بدو رفت پیش جونگ کوک که داشت گیم بازی میکرد گفت بابا بچه چطور تولید میشه جونگ کوک گفت عزیزم بچه..... جونگ کوکککککک خفه شو سولی رفت پیشه دال و گفت من عاشق مامان و بابامم
دال گفت منم
تموم شد بلاخره 🖤🤍
استایل دوم کوکی و استایل سوم هم چیکو🖤💜
۳.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۲