کوئین مافیا پارت18
دیدم همون پسرس که چندروز پیش باهاش دعوا کردم با بادیگاردا رفتم دم در اتاق بابام خواستم دربزنم که اون پسره(منظورش کوکه) اومد دم در اتاق بابام
هانا: اینجا چیکارداری؟
کوک: کار دارم، خودت اینجا چیکار داری
هانا: اومدم بابامو ببینم
کوک: بابات؟ 😳
هانا: ارع بابام، تعجب کردی؟
کوک: هانا خودتی؟ 🥺
هانا: چی داری میگی؟
کوک: یعنی دوست بچگیتو یادت نمیاد؟
هانا: دوست بچگیم؟ 😳
کوک: ارع، بعد دستبندشو نشونش داد
هانا: یعنی، یعنی تو کوکی؟ 😳
کوک: ارع، بیا بغلم دلم برات تنگ شده 🥹
هانا: منم دلم برات تنگ شده،(هم دیگرو محکم بغل کردن)
هانا: تو چرا انقد جذاب شدی؟
کوک: جذاب بودم
هانا: عنوزم اعتماد به سقفتو داری
کوک: حقیقتو میگم
کوک: بیشعور عوضی میدونی بعد اینکه تو رفتی چقد حالم بد بودانقد دلم برات تنگ شد که شبا گریه میکردم(گریش گرف هانا رو دوباره بغل کرد)
هانا: منم همینطور فقط من گریه نمیکردم، کوکو ازخودش جداکرد اشکاشو پاک کرد
هانا: مردگنده ای شدی ولی هنوزم بچه دماغویی
کوک: خودتی
هانا: خودتی
کوک: خودتی
یدفعه در اتاق بابام باز شد بابام بایه مرده اومدن بیرون
وودوک: هنوزم مث قبلنید تغییری نکردید
هانا: چی؟
وودوک: هانا عمو وودوکت رو نمیشناسی؟
هانا: الکی؟
وودوک: نع راس میگم (هانا رو بغل کرد)
هانا: اخه چرا نگفتین؟
جون کی: نقشه وودوک بود گف غافلگیرتون کنیم
کوک: چه غافلگیری ما چندساله همو ندیدیم بعد بهمون نگفتید که همو بشناسیم
وودوک: حالا که همو دیدین دیگه، بعد چشمش خورد به دست هانا
وودوک: هانا بازم دعوا کردی؟
هانا: چی؟
وودوک دست هانا رو اوورد جلو
جون کی: باز واسع چی دعوا کردی؟
کوک: هانا هنوزم شر درس میکنی
هانا: ارع چون حال میده
هانا: دیشب رفتیم بار با بچه ها چندتا پسر اومدن مزاحم دخترا شدن ماهم کا همیشمونو کردیم، بعد گوشی هانا زنگ خورد سویون بود
مکالمه هانا وسویون
هانا: همین تازه از دانشگاه درومدم بازچی شده؟
سویون: خدااااا تو سلام کردن بلد نیستی دختر؟
هانا: نع
سویون: فیلم دعوای دیشب فضای مجازی رو ترکونده
هانا: جدا؟
سویون: ارع خوب شد ماسک زده بودیم قیافمون معلوم نیس
هانا:چون ما زیاد ازین کارا میکنیم میدونیم باید چیکار کنیم
سویون: برو ببین چه کردیم به فضای مجازی، خدافظ
هانا: خدافظ
بعد سریع رفت تو اینستا دید بله اینترنت پرشده از فیلم دعوای دیشبشون هانا داشت فیلمو نگاه میکرد باباش، وودوک، کوک هم داشتن نگا میکردن
کوک: هانا عجب ضربه ای زدی خدایی
جون کی: دخترم بیا بریو تو اتاق حرف بزنیم
رفتیم داخل اتاق بابام
وودوک: جون کی نگفتم هانا یکم دیوونس
هانا: ممنون از تعریفت
جون کی: هانا تو کلاس رزمی چیزی رفتی؟
هانا: نع فقط عمو یول وقتی کوچیک بودیم به منو کوک حرکات رزمی یاد داد
جون کی: باشه
کوک: خب چرا گفتین من بیام
تانا: ارع چیکارمون داشتین
جون کی: خواستیم بیاین که بهتون بگیم که اشاره به کوک تو کوکی اشاره به هانا توهم هانایی
وودوک: راس میگه
کوک: خب پس ما بریم؟
وودوک: ارع، هانا که تازع از روسیه برگشته زیاد جاهای کره رو نمیشناسه برید باهم بگردید
هانا: راس میگه بریم
کوک: خب پاشو بریم
هانا: باب به بادیگاردا بگو دنبالم نیان
جون کی: باشه
وودوک: وایی شما کی انقد بزرگ شدین
هانا: وقتی شما خواب بودین
وودوک: باورکن دلم برا زبون درازیات خیلی تنگ شدت بود
کوک: بریم دیگه
پاشدن باهم رفتن بیرون از اتاق سوار اسانسور شدن رفتن پارکینگ سوار ماشین کوک شدن رفتن...
هانا: اینجا چیکارداری؟
کوک: کار دارم، خودت اینجا چیکار داری
هانا: اومدم بابامو ببینم
کوک: بابات؟ 😳
هانا: ارع بابام، تعجب کردی؟
کوک: هانا خودتی؟ 🥺
هانا: چی داری میگی؟
کوک: یعنی دوست بچگیتو یادت نمیاد؟
هانا: دوست بچگیم؟ 😳
کوک: ارع، بعد دستبندشو نشونش داد
هانا: یعنی، یعنی تو کوکی؟ 😳
کوک: ارع، بیا بغلم دلم برات تنگ شده 🥹
هانا: منم دلم برات تنگ شده،(هم دیگرو محکم بغل کردن)
هانا: تو چرا انقد جذاب شدی؟
کوک: جذاب بودم
هانا: عنوزم اعتماد به سقفتو داری
کوک: حقیقتو میگم
کوک: بیشعور عوضی میدونی بعد اینکه تو رفتی چقد حالم بد بودانقد دلم برات تنگ شد که شبا گریه میکردم(گریش گرف هانا رو دوباره بغل کرد)
هانا: منم همینطور فقط من گریه نمیکردم، کوکو ازخودش جداکرد اشکاشو پاک کرد
هانا: مردگنده ای شدی ولی هنوزم بچه دماغویی
کوک: خودتی
هانا: خودتی
کوک: خودتی
یدفعه در اتاق بابام باز شد بابام بایه مرده اومدن بیرون
وودوک: هنوزم مث قبلنید تغییری نکردید
هانا: چی؟
وودوک: هانا عمو وودوکت رو نمیشناسی؟
هانا: الکی؟
وودوک: نع راس میگم (هانا رو بغل کرد)
هانا: اخه چرا نگفتین؟
جون کی: نقشه وودوک بود گف غافلگیرتون کنیم
کوک: چه غافلگیری ما چندساله همو ندیدیم بعد بهمون نگفتید که همو بشناسیم
وودوک: حالا که همو دیدین دیگه، بعد چشمش خورد به دست هانا
وودوک: هانا بازم دعوا کردی؟
هانا: چی؟
وودوک دست هانا رو اوورد جلو
جون کی: باز واسع چی دعوا کردی؟
کوک: هانا هنوزم شر درس میکنی
هانا: ارع چون حال میده
هانا: دیشب رفتیم بار با بچه ها چندتا پسر اومدن مزاحم دخترا شدن ماهم کا همیشمونو کردیم، بعد گوشی هانا زنگ خورد سویون بود
مکالمه هانا وسویون
هانا: همین تازه از دانشگاه درومدم بازچی شده؟
سویون: خدااااا تو سلام کردن بلد نیستی دختر؟
هانا: نع
سویون: فیلم دعوای دیشب فضای مجازی رو ترکونده
هانا: جدا؟
سویون: ارع خوب شد ماسک زده بودیم قیافمون معلوم نیس
هانا:چون ما زیاد ازین کارا میکنیم میدونیم باید چیکار کنیم
سویون: برو ببین چه کردیم به فضای مجازی، خدافظ
هانا: خدافظ
بعد سریع رفت تو اینستا دید بله اینترنت پرشده از فیلم دعوای دیشبشون هانا داشت فیلمو نگاه میکرد باباش، وودوک، کوک هم داشتن نگا میکردن
کوک: هانا عجب ضربه ای زدی خدایی
جون کی: دخترم بیا بریو تو اتاق حرف بزنیم
رفتیم داخل اتاق بابام
وودوک: جون کی نگفتم هانا یکم دیوونس
هانا: ممنون از تعریفت
جون کی: هانا تو کلاس رزمی چیزی رفتی؟
هانا: نع فقط عمو یول وقتی کوچیک بودیم به منو کوک حرکات رزمی یاد داد
جون کی: باشه
کوک: خب چرا گفتین من بیام
تانا: ارع چیکارمون داشتین
جون کی: خواستیم بیاین که بهتون بگیم که اشاره به کوک تو کوکی اشاره به هانا توهم هانایی
وودوک: راس میگه
کوک: خب پس ما بریم؟
وودوک: ارع، هانا که تازع از روسیه برگشته زیاد جاهای کره رو نمیشناسه برید باهم بگردید
هانا: راس میگه بریم
کوک: خب پاشو بریم
هانا: باب به بادیگاردا بگو دنبالم نیان
جون کی: باشه
وودوک: وایی شما کی انقد بزرگ شدین
هانا: وقتی شما خواب بودین
وودوک: باورکن دلم برا زبون درازیات خیلی تنگ شدت بود
کوک: بریم دیگه
پاشدن باهم رفتن بیرون از اتاق سوار اسانسور شدن رفتن پارکینگ سوار ماشین کوک شدن رفتن...
۱۶.۹k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.