منطقه ممنوعه عشق پارت ۵۸
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:58
به در تکیه دادم و رو زمین لیز خوردم.
برخورد قطره های اشکم به صورت زخمیم و سوزش سیلی که درد زخممو چند برابر کرده بود بیشتر از دلی که شکسته بود نبود.
با لباس عروس زیر دوش رفتم.
تاحالا کدوم عروسی شب عروسیش سیلی میخوره؟من خوردم. مثل یه خونبس بودم که بخاطر مال و اموال خانوادم مجبور به زندگی با یه مرد شدم مردی که تموم زندگیم بود ولی تموم زندگی اون اتیش نفرت و انتقام بود.
بخاطر یه اشتباه کوچیک تا عمر دارم باید زجر میکشیدم؟
لباسمو عوض کردم و یه تاب پوشیدم سعی کرده گریه نکنم که تقع ای به در خورد.
جونگکوک: ات درو باز میکنی؟ میخام لباسمو عوض کنم.
حرفی نزدم که گفت
جونگکوک: ات من اینجوری نمیتونم بخابم فقط بایه شرتـ..ک میخابم.
دوباره چیزی نگفم که گفت
جونگکوک: باز میکنی یا درو بشکنم؟🙄
لگدی به در زد که درو باز کردم و اون تعادلشو از دست داد و افتاد روم.
رو زمین پخش و خیره ی هم بودیم.
با عجز نالیدم.
ات: بلند شو.
نوچی کردو سرشو تو گلوم فرو برد و نفسشو داد بیرون.
برخورد نفسای گرمش به بـ..دنـ..م تنمو میلرزوند.
ولی حس نفرتمو کم نمیکرد.
ات:تمومش کن.
لـ..بشو به لاله گوشم چسبوند و به فــ..اکی ترین حالتی که میتونست گفت.
جونگکوک: حس بـ...دنـ..ت زیر من بهم میفهمونه که بهت نیاز دارم بیب!
حالم ازش بهم میخورد.
پوزخندی زدمو گفتم:
ات:ولی وقتی تو نزدیکم میشی احساس میکنم عزرائیل میخاد روحمو بکشه!
گوشمو با زبونش خـ...یـ...س کرد که باعث شد چندشم بشه
دستشو رو پاهای لخـ...تم نوازش وار تکون میداد که باعث شد به التماس بیوفتم.
ات:خاهش میکنم این بازی کثیفو تموم کن داری حالمو بد میکنی!
سرشو بلند کردو تو چشام نگاه کرد.
و با چندش ترین صدایی که میتونست از خودش در بیاره گفت.
جونگکوک: یادم نمیاد گفته باشی لمست نکنم!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکه کرد.
لـ...بـ..اشو رو لـ..بـ..ام گذاشت و مـ..ک های ارومی میزد. تا تحـ...ریـ...کم کنه!
ولی از اینکه بزور بهم دست میزنه حسم بهش کم میشد.
دستشو از روی تاب روی شکمم نوازش وار تکون داد و کـ..مـ..رم رو اسیر دستاش کرد.
دیگه تحملم تموم شد و...
اینم پارت ۵۸😮💨 خسته شدم اوف
پارت:58
به در تکیه دادم و رو زمین لیز خوردم.
برخورد قطره های اشکم به صورت زخمیم و سوزش سیلی که درد زخممو چند برابر کرده بود بیشتر از دلی که شکسته بود نبود.
با لباس عروس زیر دوش رفتم.
تاحالا کدوم عروسی شب عروسیش سیلی میخوره؟من خوردم. مثل یه خونبس بودم که بخاطر مال و اموال خانوادم مجبور به زندگی با یه مرد شدم مردی که تموم زندگیم بود ولی تموم زندگی اون اتیش نفرت و انتقام بود.
بخاطر یه اشتباه کوچیک تا عمر دارم باید زجر میکشیدم؟
لباسمو عوض کردم و یه تاب پوشیدم سعی کرده گریه نکنم که تقع ای به در خورد.
جونگکوک: ات درو باز میکنی؟ میخام لباسمو عوض کنم.
حرفی نزدم که گفت
جونگکوک: ات من اینجوری نمیتونم بخابم فقط بایه شرتـ..ک میخابم.
دوباره چیزی نگفم که گفت
جونگکوک: باز میکنی یا درو بشکنم؟🙄
لگدی به در زد که درو باز کردم و اون تعادلشو از دست داد و افتاد روم.
رو زمین پخش و خیره ی هم بودیم.
با عجز نالیدم.
ات: بلند شو.
نوچی کردو سرشو تو گلوم فرو برد و نفسشو داد بیرون.
برخورد نفسای گرمش به بـ..دنـ..م تنمو میلرزوند.
ولی حس نفرتمو کم نمیکرد.
ات:تمومش کن.
لـ..بشو به لاله گوشم چسبوند و به فــ..اکی ترین حالتی که میتونست گفت.
جونگکوک: حس بـ...دنـ..ت زیر من بهم میفهمونه که بهت نیاز دارم بیب!
حالم ازش بهم میخورد.
پوزخندی زدمو گفتم:
ات:ولی وقتی تو نزدیکم میشی احساس میکنم عزرائیل میخاد روحمو بکشه!
گوشمو با زبونش خـ...یـ...س کرد که باعث شد چندشم بشه
دستشو رو پاهای لخـ...تم نوازش وار تکون میداد که باعث شد به التماس بیوفتم.
ات:خاهش میکنم این بازی کثیفو تموم کن داری حالمو بد میکنی!
سرشو بلند کردو تو چشام نگاه کرد.
و با چندش ترین صدایی که میتونست از خودش در بیاره گفت.
جونگکوک: یادم نمیاد گفته باشی لمست نکنم!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکه کرد.
لـ...بـ..اشو رو لـ..بـ..ام گذاشت و مـ..ک های ارومی میزد. تا تحـ...ریـ...کم کنه!
ولی از اینکه بزور بهم دست میزنه حسم بهش کم میشد.
دستشو از روی تاب روی شکمم نوازش وار تکون داد و کـ..مـ..رم رو اسیر دستاش کرد.
دیگه تحملم تموم شد و...
اینم پارت ۵۸😮💨 خسته شدم اوف
۷.۱k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.