پارت داریم.حمایت فراموش نشه.
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
بعد این که حاظر شدم سویچ ماشین رو برادشتم و به سمت خونه ارسلان اینا حرکت کردم.
بعد ۲۰مین جلوی خونشون نگر داشتم و شماره ارسلان رو گرفتم.
(شروع مکالمه)
(ارسلان)الو...
(من)بپر بیرون تیززز
(پایان مکالمه)
بعد ۵مین ارسلان آومد و سوار ماشین شد.
(ارسلان)چرا بی هوا قطع میکنی.؟
گوشیم رو برداشتم و بهش زنگ زدم با تعجب به گوشیش نگاه میکرد که با اشاره بهش فهموندم جواب بده.
گوشی رو جواب داد و گذاش دم گوشش.
(من)هواااااااا
(ارسلان)ها؟
گوشی رو قطع کردم و گفتم
(من)بیا حالا با هوا قطع کردم
چش قری رفت که خندی کردم و ماشین رو به حرکت در آوردم.
حرفی بینمون رد و بدل نشد.
بعد ۱۵مین رسیدیم مطب دکتر حاتمی.
ماشین رو گوشی پارک کردم و با ارسلان وارد مطب شدیم.
روبه روی میز منشی وایسادیم.
(من)سلام خانوم خسته نباشید من وقت داشتم برای این ساعت.
(منشی)سلام عزیزم ممنون
خانوم رحیمی
(من)بعله.
(منشی) لطفاً چند دقیقه منتظر باشید.
و بعد تلفن کنار دستش رو برداشت و تماس گرفت.
(منشی)ببخشید اقای دکتر خانوم رحیمی اومدن.
..........
(منشی)بعله حتما.
تماس رو قطع کرد و رو به ما گفت.
(منشی)میتونید برید داخل.
(من)ممنون.
با ارسلان وارد اتاق شدیم و بعد سلام علیک با دکتر حاتمی روی مبل های که روبه روی میزش بود نشستیم.
(دکتر)خوب بفرماید مشکلتون چیه.
اشاره ای یه ارسلان کردم که ارسلان شروع کرد به حرف زدن.
(ارسلان)نمیدونم چند وقته وقته که این بیماری رو دارم ولی درست روز تصادف فهمیدم یعنی شخصیت دومم اونجا خودش رو بهم نشون داد.
(دکتر)خوب میتونی بگی چیکار کرد.
(ارسلان)آره من اون روز رفتم بام و روی یه نیمکت نشستم یهو انکار این من نبودم که به بدنم دستور میدادم.
ناخواسته داشتم به لبیع سخره که حفاظ نداشت نزدیک میشدم و انکار شخصیت دوم قصد داشت منو از سخره پرت کنه پایین.
ولی خوب من به خودم اومدم و عقب گشیدم.
(دکتر)بعدش دیگه ظاهر نشد؟
(ارسلان) چرا ظاهر شد.
همون موقع من با شک زیاد سوار ماشین شدم و تو آینه ماشین نگاهی به خودم انداختم.
اونجا بود که دوباره ظاهر شد و حرف های عجیب میزد.
و دوباره رفت.
.یه بار هم قبل تصادف که اون به بدنم دستور میداد و اون باعث تصادفم شد.
(دکتر)پس اون سه بار خودش رو نشون داده؟
(ارسلان)بعله.
ارسلان نگاهی به من کرد و دوباره ازم گرفتش.
(دکتر)خوب خانوم رحیمی میشه لطفاً بیرون منتظر باشید.
(من)بع...بعله.
نگاهی به ارسلان کردم و از جام بلند شدم و بعد از اتاق رفتم بیرون.
پارت _۴۶
دیانا
بعد این که حاظر شدم سویچ ماشین رو برادشتم و به سمت خونه ارسلان اینا حرکت کردم.
بعد ۲۰مین جلوی خونشون نگر داشتم و شماره ارسلان رو گرفتم.
(شروع مکالمه)
(ارسلان)الو...
(من)بپر بیرون تیززز
(پایان مکالمه)
بعد ۵مین ارسلان آومد و سوار ماشین شد.
(ارسلان)چرا بی هوا قطع میکنی.؟
گوشیم رو برداشتم و بهش زنگ زدم با تعجب به گوشیش نگاه میکرد که با اشاره بهش فهموندم جواب بده.
گوشی رو جواب داد و گذاش دم گوشش.
(من)هواااااااا
(ارسلان)ها؟
گوشی رو قطع کردم و گفتم
(من)بیا حالا با هوا قطع کردم
چش قری رفت که خندی کردم و ماشین رو به حرکت در آوردم.
حرفی بینمون رد و بدل نشد.
بعد ۱۵مین رسیدیم مطب دکتر حاتمی.
ماشین رو گوشی پارک کردم و با ارسلان وارد مطب شدیم.
روبه روی میز منشی وایسادیم.
(من)سلام خانوم خسته نباشید من وقت داشتم برای این ساعت.
(منشی)سلام عزیزم ممنون
خانوم رحیمی
(من)بعله.
(منشی) لطفاً چند دقیقه منتظر باشید.
و بعد تلفن کنار دستش رو برداشت و تماس گرفت.
(منشی)ببخشید اقای دکتر خانوم رحیمی اومدن.
..........
(منشی)بعله حتما.
تماس رو قطع کرد و رو به ما گفت.
(منشی)میتونید برید داخل.
(من)ممنون.
با ارسلان وارد اتاق شدیم و بعد سلام علیک با دکتر حاتمی روی مبل های که روبه روی میزش بود نشستیم.
(دکتر)خوب بفرماید مشکلتون چیه.
اشاره ای یه ارسلان کردم که ارسلان شروع کرد به حرف زدن.
(ارسلان)نمیدونم چند وقته وقته که این بیماری رو دارم ولی درست روز تصادف فهمیدم یعنی شخصیت دومم اونجا خودش رو بهم نشون داد.
(دکتر)خوب میتونی بگی چیکار کرد.
(ارسلان)آره من اون روز رفتم بام و روی یه نیمکت نشستم یهو انکار این من نبودم که به بدنم دستور میدادم.
ناخواسته داشتم به لبیع سخره که حفاظ نداشت نزدیک میشدم و انکار شخصیت دوم قصد داشت منو از سخره پرت کنه پایین.
ولی خوب من به خودم اومدم و عقب گشیدم.
(دکتر)بعدش دیگه ظاهر نشد؟
(ارسلان) چرا ظاهر شد.
همون موقع من با شک زیاد سوار ماشین شدم و تو آینه ماشین نگاهی به خودم انداختم.
اونجا بود که دوباره ظاهر شد و حرف های عجیب میزد.
و دوباره رفت.
.یه بار هم قبل تصادف که اون به بدنم دستور میداد و اون باعث تصادفم شد.
(دکتر)پس اون سه بار خودش رو نشون داده؟
(ارسلان)بعله.
ارسلان نگاهی به من کرد و دوباره ازم گرفتش.
(دکتر)خوب خانوم رحیمی میشه لطفاً بیرون منتظر باشید.
(من)بع...بعله.
نگاهی به ارسلان کردم و از جام بلند شدم و بعد از اتاق رفتم بیرون.
پارت _۴۶
۷.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.