مافیا من...
مافیا من...
پارت:2
فیک جیمین "فصل دو"
همشون نشسته بودن سر میز شام و داشتم غذا میخوردن
÷جیمین بعد از شام یادم بیار اون پرونده هارو بهت نشون بدم
+باشه
-کارا خوب پیش میره
+اره خوبن
÷ات نیستی ببینی اینقدر دختر تو شرکت هست که فک کنم فقط منو جیمین پسریم
به جیمین نگاه کردم و گفتم:
-که اینطور اونطوری ک معلومه باید خودم بیام دست ب کار شم
÷تازه نیستی ببینی واسه جیمین ناز میکنن
-مگ نمیدونن زن دارع
÷چرا میدونن اما دیگه چی بگم
+تهیونگ(با حرص
-نه بزار بگه تا منم از کاراتون با خبر باشم
÷خلاصه ک اینقدر به خودشون میرسن ک فک میکنم از شب قبلش گیر موهاشون بودن
-خودم میام شرکتتون موهاشون رو یکی یکی میکنم
جیمین داشت از خنده میمرد اما جلو خودشون گرفته بود
÷منم میام کمکت انگار ن انگار من مجردم
+اره تو راست میگی دختری ت شرکت مونده ک ت باهاش نبوده باشی
÷خب...
+چی شد دیگه روی حرف من که نمیتونی دروغ بگی
-تهیونگ از تو انتظار نداشتم واقعا که
÷مادر زن ب خدا دروغ میگه من غیر از دختر شما کسی رو نمیبینم
+هی هی هی اروم چ خبره اینجا من به ت دختر نمیدم
÷یاا ات میبینی چی میگه
-حالا غذاتون رو بخورین بعدا درمورد اینا حرف میزنیم
+دستور از بالا صادر شد همه ساکت
خندیدم و با سر حرفش رو تایید کردم
بعد از تمام شدن شام و جمع کردن ظرف ها با کمک تهیونگ
ات رفت پیش دخترش جیمین و تهیونگ هم رفتن درمورد پرونده و کارای شرکت حرف بزنن
داشت بچه روتوی بغلش خواب میکرد که دستی دور کمرم حلقه شد
+خوابیده(اروم
-اوهوم
سرش رو گذاشت روی شونم و گفت:
+خیلی دوست دارم
لینا رو گذاشتم توی جاش و برگشتم سمتش
-منم دوست دارم
بوسه ای ب لبم زد
-تهیونگ رفت؟
+اوهوم
-میشه بریم بخوابیم میدونم توهم خستته
+فکر خوبیه....ادامه دارد
پارت:2
فیک جیمین "فصل دو"
همشون نشسته بودن سر میز شام و داشتم غذا میخوردن
÷جیمین بعد از شام یادم بیار اون پرونده هارو بهت نشون بدم
+باشه
-کارا خوب پیش میره
+اره خوبن
÷ات نیستی ببینی اینقدر دختر تو شرکت هست که فک کنم فقط منو جیمین پسریم
به جیمین نگاه کردم و گفتم:
-که اینطور اونطوری ک معلومه باید خودم بیام دست ب کار شم
÷تازه نیستی ببینی واسه جیمین ناز میکنن
-مگ نمیدونن زن دارع
÷چرا میدونن اما دیگه چی بگم
+تهیونگ(با حرص
-نه بزار بگه تا منم از کاراتون با خبر باشم
÷خلاصه ک اینقدر به خودشون میرسن ک فک میکنم از شب قبلش گیر موهاشون بودن
-خودم میام شرکتتون موهاشون رو یکی یکی میکنم
جیمین داشت از خنده میمرد اما جلو خودشون گرفته بود
÷منم میام کمکت انگار ن انگار من مجردم
+اره تو راست میگی دختری ت شرکت مونده ک ت باهاش نبوده باشی
÷خب...
+چی شد دیگه روی حرف من که نمیتونی دروغ بگی
-تهیونگ از تو انتظار نداشتم واقعا که
÷مادر زن ب خدا دروغ میگه من غیر از دختر شما کسی رو نمیبینم
+هی هی هی اروم چ خبره اینجا من به ت دختر نمیدم
÷یاا ات میبینی چی میگه
-حالا غذاتون رو بخورین بعدا درمورد اینا حرف میزنیم
+دستور از بالا صادر شد همه ساکت
خندیدم و با سر حرفش رو تایید کردم
بعد از تمام شدن شام و جمع کردن ظرف ها با کمک تهیونگ
ات رفت پیش دخترش جیمین و تهیونگ هم رفتن درمورد پرونده و کارای شرکت حرف بزنن
داشت بچه روتوی بغلش خواب میکرد که دستی دور کمرم حلقه شد
+خوابیده(اروم
-اوهوم
سرش رو گذاشت روی شونم و گفت:
+خیلی دوست دارم
لینا رو گذاشتم توی جاش و برگشتم سمتش
-منم دوست دارم
بوسه ای ب لبم زد
-تهیونگ رفت؟
+اوهوم
-میشه بریم بخوابیم میدونم توهم خستته
+فکر خوبیه....ادامه دارد
۴۴.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.