پارت¹⁷~
(سیلاممممم اومدم با پارت ۱۷😐🌈)
جیمین رفته بیرون پس بهتره برم دنبالش ...رفتی سمت اون میزو دستت و گذاشتی روی اون دکمه و باز مثل قبل در باز شد یواش رفتی داخل راه رو تاریک و گذشتی و وارد اتاق شدی ....بازم مثل قبل چراغ ها خیلی قشنگ روشن شدن ....ایندفعه فقط برای دیدن اون عکس اخر اومده بودی برای همین خیلی سریع رفتی سمت اون تابلو.....هنوز کامل نور روش نیفتاده بود وقتی افتاد و تابلو معلوم شد....نفس تو سینت حبس شد با دیدن اون چیزی که دیدی وارد شک شدی ....اون بود.....توهم بودی ....عکس بچیگیات فقط اون میتونه ثابت کنه چی شده سریع از اتاق زدی بیرون راه رو گذشتی و در و بستی ....یه لباس عادی پوشیدی تا بری بیرون دستگیره درو هی فشار میدادی ولی باز نمیشد شروع کردی داد زدن
ا/ت: یکیییی در و باز کنهههه ....باشماهامممم ....یونهییییییییی......جولیااااا
یه دفعه در با شدت زیادی باز شد که باعث شد بیافتی زمین ....خیلی سریع بلند شدی تا بری که خدمتکاره جلوت و گرفت ....همونی بود که برات قرص اورده بود ....
خدمتکار: کجا هرزه جدید ارباب هااا
ا/ت: هرزه خودتی عوضی بکش کنار
بعد این حرف یه تنه بهش زدی و از اتاق زدی بیرون ...مسافت راه رو میدویدی .....از در بزرگ عمارت که زدی بیرون یه تاکسی گرفتی و رفتی به سمت خونه خودت ......بعد چن مین رسیدی پول تاکسی حساب کردی و رفتی داخل خونه
*****
کل خونه رو زیر و رو کردی ولی نبود ....همه جا رو گشتی و پیداش نکردی ناامید میخواستی از در خونه بزنی بیرون که
ا/ت: داخلل گلدوننن
مطمئنا اونجاست سریع رفتی طبقه بالا تو اتاقت یه گلدون کوچولو بغل تخت بود که همیشه چیزای مهم و اونجا جاساز می کردی .....رفتی سمتش و سر رو تهش کردی و چیزایی که توش بود ریختن زمین ...یه گردنبد و یه عکس اون عکس و بارها دیده بودی ...عکس بچگیت ولی هیچ فرقی برات نداشت ولی .....امروز فرق داره ...امروز انگار یکی دیگ تو اون عکسه یکی که هویت پیدا کرده ....اشک تو چشمات جمع شد تازه متوجه موضوع شده بودی همونجا پاهات و بغل کردی و شروع کردی به هق زدن ......
دوسه ساعتی میشه که اینجا نشسته بودی و از هیچی خبر نداشتی ......دیگ هوا تاریک شده بود
جیمین ویو
جیمین: همینی که گفتم یا جنس ها رو میاری یا از صفحه روزگار محو میشی....(قطع تلفن )
مرتیکه نفهم خیلی دوس داره بره اون دنیا
جیمین: اقاییی لیییی
اقای لی در اتاق و باز میکنه : بله قربان
جیمین: ماشین و اماده کن
اقای لی : چشم قربان
بعد چن مین ماشین اماده جلوی ساختمون بزرگ شرکت بود ....جیمین سوار ماشین شد و ماشین حرکت کرد سمت عمارت .....
****
من و نگاه نکنید مافیا مینویسم من روحیه لطیفی دارم 🌈🌈🌈😐پس کامنت بزارید تا نکشتمتون🎃🎎
جیمین رفته بیرون پس بهتره برم دنبالش ...رفتی سمت اون میزو دستت و گذاشتی روی اون دکمه و باز مثل قبل در باز شد یواش رفتی داخل راه رو تاریک و گذشتی و وارد اتاق شدی ....بازم مثل قبل چراغ ها خیلی قشنگ روشن شدن ....ایندفعه فقط برای دیدن اون عکس اخر اومده بودی برای همین خیلی سریع رفتی سمت اون تابلو.....هنوز کامل نور روش نیفتاده بود وقتی افتاد و تابلو معلوم شد....نفس تو سینت حبس شد با دیدن اون چیزی که دیدی وارد شک شدی ....اون بود.....توهم بودی ....عکس بچیگیات فقط اون میتونه ثابت کنه چی شده سریع از اتاق زدی بیرون راه رو گذشتی و در و بستی ....یه لباس عادی پوشیدی تا بری بیرون دستگیره درو هی فشار میدادی ولی باز نمیشد شروع کردی داد زدن
ا/ت: یکیییی در و باز کنهههه ....باشماهامممم ....یونهییییییییی......جولیااااا
یه دفعه در با شدت زیادی باز شد که باعث شد بیافتی زمین ....خیلی سریع بلند شدی تا بری که خدمتکاره جلوت و گرفت ....همونی بود که برات قرص اورده بود ....
خدمتکار: کجا هرزه جدید ارباب هااا
ا/ت: هرزه خودتی عوضی بکش کنار
بعد این حرف یه تنه بهش زدی و از اتاق زدی بیرون ...مسافت راه رو میدویدی .....از در بزرگ عمارت که زدی بیرون یه تاکسی گرفتی و رفتی به سمت خونه خودت ......بعد چن مین رسیدی پول تاکسی حساب کردی و رفتی داخل خونه
*****
کل خونه رو زیر و رو کردی ولی نبود ....همه جا رو گشتی و پیداش نکردی ناامید میخواستی از در خونه بزنی بیرون که
ا/ت: داخلل گلدوننن
مطمئنا اونجاست سریع رفتی طبقه بالا تو اتاقت یه گلدون کوچولو بغل تخت بود که همیشه چیزای مهم و اونجا جاساز می کردی .....رفتی سمتش و سر رو تهش کردی و چیزایی که توش بود ریختن زمین ...یه گردنبد و یه عکس اون عکس و بارها دیده بودی ...عکس بچگیت ولی هیچ فرقی برات نداشت ولی .....امروز فرق داره ...امروز انگار یکی دیگ تو اون عکسه یکی که هویت پیدا کرده ....اشک تو چشمات جمع شد تازه متوجه موضوع شده بودی همونجا پاهات و بغل کردی و شروع کردی به هق زدن ......
دوسه ساعتی میشه که اینجا نشسته بودی و از هیچی خبر نداشتی ......دیگ هوا تاریک شده بود
جیمین ویو
جیمین: همینی که گفتم یا جنس ها رو میاری یا از صفحه روزگار محو میشی....(قطع تلفن )
مرتیکه نفهم خیلی دوس داره بره اون دنیا
جیمین: اقاییی لیییی
اقای لی در اتاق و باز میکنه : بله قربان
جیمین: ماشین و اماده کن
اقای لی : چشم قربان
بعد چن مین ماشین اماده جلوی ساختمون بزرگ شرکت بود ....جیمین سوار ماشین شد و ماشین حرکت کرد سمت عمارت .....
****
من و نگاه نکنید مافیا مینویسم من روحیه لطیفی دارم 🌈🌈🌈😐پس کامنت بزارید تا نکشتمتون🎃🎎
۸۰.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.