پارت ۹
+یونا منو عصبی نکن دوباره
_مگه نگفتی منو تو هیچ نسبتی با هم نداریم تو هم داداش من نیستی پس مجبور نیستم به تو جواب پس بدم فهمیدی هر جا هم دلم بخواد میرم حالا ببین
+اع اینطوریه خیلی خب باشه برو ببینم چجوری میخوای بری اگه جرعتشو داری پاتو ازدر این خونه بزار بیرون جفت پاهاتو قلم میکنم
_هه نکشیمون جومونگ میرم خوبم میرم از تو هم نمیترسم فهمیدی این شاخ بازی ها رو هم برای من در نیار حالم ازت به هم میخوره جونکوک
+چ....چی تو الان چی گفتی
_گفتم حالم ازت به هم میخوره از اتاق منم برو بیرون دیگه نمیخوام بهم نزدیک بشی فهمیدی
بدون هیچ حرفی رفت بیرون میتونستم از قیافش ببینم که چقدر ناراحت شد وقتی اونجوری باهاش حرف زدم ولی به درک مهم نیس وقتی من جونکوک رو داداش خودم میدونستم و با چه ذوقی همیشه به خودم میگفتم داداش دارم ولی وقتی جونکوک منو اون روز اینطوری خرد کرد و گفت من داداش تو نیستم قلب من از الان جونکوک بیشتر شکست پس به درک چرا باید برام مهم باشه
برش زمانی به عصر ساعت ۵
از زبان یونا:
هوووف ساعت ۵ بود و من هنوز آماده نبودم باید ساعت ۷ میرفتم سریع رفتم حموم و یه دوش ۴۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون روتین پوستی مو انجام دادم و لباسمو پوشیدم و آرایش کردم و موهامو حالت دادم و ریختم دورم و کفشای پاشنه بلند مشکیمو پوشیدم لباسم به شدت باز بود بابام کاری باهام نداشت برای همین هر جوری میخواستم میگشتم ولی میدونستم جونکوک حرصش میگیره بازترین لباسی که داشتم رو پوشیدم و از اتاقم اومدم بیرون جونکوک رو مبل نشسته بود و مشروب میخورد وقتی منو دید سر تا پاهامو یه نگاه کرد و یه پوزخند مسخره زد ایششش پسره هیز از مامان خدافظی کردم و خواستم برم بیرون که جونکوک گفت
+میخوای برسونمت خوشگله
_نخیر خودم میتونم برم
سوییچ ماشینمو گرفتم جلوش و بعد با یه نیش خند از اونجا رفتم سوار ماشینم شدم و راه افتادم به سمت خونه دوستم.....
از زبان کوک:
آه دختره بیشعور هر کاری میکنه تا حرص منو در بیاره چه لباس بازی هم پوشیده بود صب کن به حسابت میرسم یونا خانوم کع از من حالت به هم میخوره اره (پوزخند) به بادیگارد شخصیم زنگ زدم و گفتم ردشو بزنه اونم همین کارو کرد و لوکسشنو فرستاد برام الان میام سراغت یونا آبجی کوچولوم (نیشخند)
سریع زدم بیرون از خونه و سوار لامبور گینیم شدم و به سمت جایی که یونا بود حرکت کردم ....
۲۰ دقیقه بعد رسیدم ازماشین پیاده شدم قبلش رفتم عمارت خودم و لباسامو با یه کت و شلوار جذاب عوض کردم و موهامو ریخته بودم جلو چشمام تا زیاد چهرم پیدا نباشه ......
_مگه نگفتی منو تو هیچ نسبتی با هم نداریم تو هم داداش من نیستی پس مجبور نیستم به تو جواب پس بدم فهمیدی هر جا هم دلم بخواد میرم حالا ببین
+اع اینطوریه خیلی خب باشه برو ببینم چجوری میخوای بری اگه جرعتشو داری پاتو ازدر این خونه بزار بیرون جفت پاهاتو قلم میکنم
_هه نکشیمون جومونگ میرم خوبم میرم از تو هم نمیترسم فهمیدی این شاخ بازی ها رو هم برای من در نیار حالم ازت به هم میخوره جونکوک
+چ....چی تو الان چی گفتی
_گفتم حالم ازت به هم میخوره از اتاق منم برو بیرون دیگه نمیخوام بهم نزدیک بشی فهمیدی
بدون هیچ حرفی رفت بیرون میتونستم از قیافش ببینم که چقدر ناراحت شد وقتی اونجوری باهاش حرف زدم ولی به درک مهم نیس وقتی من جونکوک رو داداش خودم میدونستم و با چه ذوقی همیشه به خودم میگفتم داداش دارم ولی وقتی جونکوک منو اون روز اینطوری خرد کرد و گفت من داداش تو نیستم قلب من از الان جونکوک بیشتر شکست پس به درک چرا باید برام مهم باشه
برش زمانی به عصر ساعت ۵
از زبان یونا:
هوووف ساعت ۵ بود و من هنوز آماده نبودم باید ساعت ۷ میرفتم سریع رفتم حموم و یه دوش ۴۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون روتین پوستی مو انجام دادم و لباسمو پوشیدم و آرایش کردم و موهامو حالت دادم و ریختم دورم و کفشای پاشنه بلند مشکیمو پوشیدم لباسم به شدت باز بود بابام کاری باهام نداشت برای همین هر جوری میخواستم میگشتم ولی میدونستم جونکوک حرصش میگیره بازترین لباسی که داشتم رو پوشیدم و از اتاقم اومدم بیرون جونکوک رو مبل نشسته بود و مشروب میخورد وقتی منو دید سر تا پاهامو یه نگاه کرد و یه پوزخند مسخره زد ایششش پسره هیز از مامان خدافظی کردم و خواستم برم بیرون که جونکوک گفت
+میخوای برسونمت خوشگله
_نخیر خودم میتونم برم
سوییچ ماشینمو گرفتم جلوش و بعد با یه نیش خند از اونجا رفتم سوار ماشینم شدم و راه افتادم به سمت خونه دوستم.....
از زبان کوک:
آه دختره بیشعور هر کاری میکنه تا حرص منو در بیاره چه لباس بازی هم پوشیده بود صب کن به حسابت میرسم یونا خانوم کع از من حالت به هم میخوره اره (پوزخند) به بادیگارد شخصیم زنگ زدم و گفتم ردشو بزنه اونم همین کارو کرد و لوکسشنو فرستاد برام الان میام سراغت یونا آبجی کوچولوم (نیشخند)
سریع زدم بیرون از خونه و سوار لامبور گینیم شدم و به سمت جایی که یونا بود حرکت کردم ....
۲۰ دقیقه بعد رسیدم ازماشین پیاده شدم قبلش رفتم عمارت خودم و لباسامو با یه کت و شلوار جذاب عوض کردم و موهامو ریخته بودم جلو چشمام تا زیاد چهرم پیدا نباشه ......
۱۵.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.