ₚ₆
ا/ت ویو:
همه نشستیم سر میز که آقای کیم من رو معرفی کردو همه غذا خوردیم که موقع غذا متوجه شدم کیم تهیونگ نمیتونه دستشو درست خم کنه و با هر لقمه صورتشو جم میکنه
*پرش به بعد از شام
ا/ت ویو:آقای کیم از من خواست پیش یجی بمونم تا فردا برای من یک اتاق درست کنه رفتم سمت اتاق که دیدم صدای اخ اخ گفتن ریزی میاد در اتاق تهیونگ باز بود روی تخت با بازوی خونی نشسته بود و سعی میکرد بازوشو ضدعفونی کنه وقتی دیدم نمیتونه کلافه شدم موهامو بستم و هوف کلافه ای سر دادم بدون در زدن وارد اتاق شدم به پنبه بتادین زدم و آروم روی بازو تهیونگ کشیدمش خیلی متعجب بم نگاه میکرد که یک گاز رو باز کردم ناگهانی حرف زد
تهیونگ: خیلی دلت میخواد توجه منو جلب کنی؟ از تو نمایشگاه تا اینجا و خودتو چسبوندن به خانواده و خواهرم با خنده تحقیر امیزش آروم بهم نزدیک شد من هم رفتم عقب عقب که خوردم به کمد همون کمدی که توش خوابیدم
تهیونگ: امشب دیگه تو کمد نخواب بیا رو تخت بخواب نظرت چیه؟
با این حرفش ناخودآگاه دستمو بلند کردم و زدم تو گوشش گاز رو دور دستاش محکم پیچیدم و گفتم: چند بار بگم من مثل هرزه های دور و برت نیستم به زودی هم با روشن شدن حقایق برای همیشه از اینجا میرم نیازی هم به توجه آدم های کثیفی مثل تو ندارم پس کافیه مدتی تحملم کنی یعنی تحملم انقدر سخته؟ دستشو ول کردم و بهش طعنه زدمو از اتاق بیرون رفتم نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو اتاق یجی
تهیونگ ویو*
رفتار و حرفاش خیلی عجیب بود ولی باید بهش یک درس درست بدم که دیگه با این حجم گستاخی با من برخورد نکنه دختره ی…
ا/ت ویو*
یجی :ا/ت چیشده عزیزم؟باز رنگت پریده
ا/ت: نه دلم برای خواهر و خانوادم تنگ شده
یجی:خواهرت چندسالشه؟ از تو کوچیک تره؟
ا/ت: ۲۴ یجی تو چند سالته
یجی: پس میتونم خواهر دومت باشم چو همسن منه
راستی اگر یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی چرا موندی؟
ا/ت:باید خواهرمو پیدا کنم همونی که گفتی همسنشی اون وقتی گم شد مامان بابام طلاق گرفتن بابام افسرده شد مامانم هم مجبور شد روزی دو شیفت بدون بابا کار کنه و کلا خانواده ما از هم پاشید من باور دارم اگر برگرده میتونه خانواده ما رو کامل کنه راستش بابام طبقه بالا ما زندگی میکنه و من مجبورم هر روز بین طبقات رفت امد کنم فقط چون مامانم بابام رو مقصر میدونه ولی اگه خواهرم برگرده این جنگ تموم میشه
یجی : یعنی میگی خواهرت یک خدمتکار شده؟یا عروس مافیا شده؟
ا/ت: منم دنبال جواب این سوالم ولی انگار اون مرد عوضی از موش و گربه بازی خوشش میاد
یجی روی تخت ولو شد و گفت:نگران نباش پیدا میشه وای ساعت ۱۱عه بگیر بخواب فردا کلی کار داری ناسلامتی روز اولته دستیار پارک
همه نشستیم سر میز که آقای کیم من رو معرفی کردو همه غذا خوردیم که موقع غذا متوجه شدم کیم تهیونگ نمیتونه دستشو درست خم کنه و با هر لقمه صورتشو جم میکنه
*پرش به بعد از شام
ا/ت ویو:آقای کیم از من خواست پیش یجی بمونم تا فردا برای من یک اتاق درست کنه رفتم سمت اتاق که دیدم صدای اخ اخ گفتن ریزی میاد در اتاق تهیونگ باز بود روی تخت با بازوی خونی نشسته بود و سعی میکرد بازوشو ضدعفونی کنه وقتی دیدم نمیتونه کلافه شدم موهامو بستم و هوف کلافه ای سر دادم بدون در زدن وارد اتاق شدم به پنبه بتادین زدم و آروم روی بازو تهیونگ کشیدمش خیلی متعجب بم نگاه میکرد که یک گاز رو باز کردم ناگهانی حرف زد
تهیونگ: خیلی دلت میخواد توجه منو جلب کنی؟ از تو نمایشگاه تا اینجا و خودتو چسبوندن به خانواده و خواهرم با خنده تحقیر امیزش آروم بهم نزدیک شد من هم رفتم عقب عقب که خوردم به کمد همون کمدی که توش خوابیدم
تهیونگ: امشب دیگه تو کمد نخواب بیا رو تخت بخواب نظرت چیه؟
با این حرفش ناخودآگاه دستمو بلند کردم و زدم تو گوشش گاز رو دور دستاش محکم پیچیدم و گفتم: چند بار بگم من مثل هرزه های دور و برت نیستم به زودی هم با روشن شدن حقایق برای همیشه از اینجا میرم نیازی هم به توجه آدم های کثیفی مثل تو ندارم پس کافیه مدتی تحملم کنی یعنی تحملم انقدر سخته؟ دستشو ول کردم و بهش طعنه زدمو از اتاق بیرون رفتم نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو اتاق یجی
تهیونگ ویو*
رفتار و حرفاش خیلی عجیب بود ولی باید بهش یک درس درست بدم که دیگه با این حجم گستاخی با من برخورد نکنه دختره ی…
ا/ت ویو*
یجی :ا/ت چیشده عزیزم؟باز رنگت پریده
ا/ت: نه دلم برای خواهر و خانوادم تنگ شده
یجی:خواهرت چندسالشه؟ از تو کوچیک تره؟
ا/ت: ۲۴ یجی تو چند سالته
یجی: پس میتونم خواهر دومت باشم چو همسن منه
راستی اگر یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی چرا موندی؟
ا/ت:باید خواهرمو پیدا کنم همونی که گفتی همسنشی اون وقتی گم شد مامان بابام طلاق گرفتن بابام افسرده شد مامانم هم مجبور شد روزی دو شیفت بدون بابا کار کنه و کلا خانواده ما از هم پاشید من باور دارم اگر برگرده میتونه خانواده ما رو کامل کنه راستش بابام طبقه بالا ما زندگی میکنه و من مجبورم هر روز بین طبقات رفت امد کنم فقط چون مامانم بابام رو مقصر میدونه ولی اگه خواهرم برگرده این جنگ تموم میشه
یجی : یعنی میگی خواهرت یک خدمتکار شده؟یا عروس مافیا شده؟
ا/ت: منم دنبال جواب این سوالم ولی انگار اون مرد عوضی از موش و گربه بازی خوشش میاد
یجی روی تخت ولو شد و گفت:نگران نباش پیدا میشه وای ساعت ۱۱عه بگیر بخواب فردا کلی کار داری ناسلامتی روز اولته دستیار پارک
۵.۰k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.