ادامه part 47
( لطفاً دوتا را لایک کنید 🤍 ☺️ ✨)
کوک ویو
وقتی من را دیدن از سر جاشون بلند شدن و ...
کوک : بالاخره پیدات کردم ا.ت بیا بریم ( و دست ا.ت را گرفت که ا.ت دستش را پس زد )
ا.ت : ولم کن ... من با تو جایی نمیام من اینجا پیش همسرمم ( و رفت سمت سونگ می )
کوک : ا.ت چرت و پرت نگو همسرت منم نه اون مرتیکه
سونگ می: دیدی کوک ا.ت مال منه و مال من میمونه
کوک : خفه شو عوضی ... ا.ت گفتم بیا بریم ( داد )
ا.ت : منم گفتم که نمیخوام .. من اینجا پیش کسیم که من را میخواد الانم از اینجا گمشوو بیرون ... نمیخوام ببینمت
کوک : ( نیشخند) ( به بادیگارد علامت میده که بره و سونگ می را بگیره و بادیگارد هم رفت و سونگ می را گرفت و برد داخل ون )
کوک : بیا بریم ا.ت
ا.ت : من داخل اون خونه نمیام .. نمیفهمی
کوک: باشه نیا به زور میبرمت ( رفت سمت ا.ت و گذاشتش روی کولش )
ا.ت : وللمم کنن ( داد )
کوک : ( رفت سمت ماشین و ا.ت را گذاشت پایین تا سوار بشه که یهو ا.ت گفت)
ا.ت : من مال سونگ میم و دیگه تو را نمیخوام.. فهمیدی کسی که مالش را از من بیشتر دوست داره را نمیخوام ( سرد و عصبی)
کوک : (کوک با حرف ا.ت خیلی عصبی شد و نمیدونست داره چیکار میکنه و ا.ت را سیلی زد و گفت) سوار شوو
ا.ت : ... ( سوار ماشین شد )
کوک ویو
هه باورم نمیشد که این ا.ته ... این اون ا.تی نبود که من دوستش داشتم خییلی عوض شده بود و انگار دیگه من را دوست نداشت ... ا.ت خواست سوار ماشین بشه که یهو بهم گفت که من مالم را بیشتر ازش دوست دارم با این حرفش خیلی عصبی شدم و کنترلم دست خودم نبود و یه سیلی بهش زدم که دیگه چیزی نگفت و سوار ماشین شد
بعد از چند دقیقه رسیدیم عمارت و همه پیاده شدیم و من به بادیگارد ها گفتم که سونگ می را ببرن اتاق شکنجه .. و رفتم سمت در خونه و در را زدم که یهو دیدم اجوما در را باز کرد
کوک : اجوما ( تعجب)
اجوما : سلام پسرم
کوک : سلام اجوما خوبی کی برگشتی
اجوما : چند دقیقه پیش اومدم ... کجا بودین
کوک : چیزی نیست
اجوما : باشه پسرم بیاین داخل
کوک : باشه ( و ا.ت و کوک اومدن داخل و ا.ت بدون هیچ حرفی رفت داخل اتاقش )
کوک ویو
اووفف عجب روزی بود ... رفتم داخل اتاقم و یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون و لباس پوشیدم وبه دوتا بادیگارد گفتم که جلوی در اتاق ا.ت وایسن که مبادا فکر فرار به سرش بزنه ورفتم سمت اتاق شکنجه که سونگ می داخلش بود وارد شدم و دیدم مایکل هم اونجا ست و سونگ می را بستن به یه صندلی
کوک : خب ... حالا نوبت توعه ..
سونگ می : ( نیشخند ) میخوای چیکار کنی هان ... عصبی شدی که ا.ت مال منه
کوک : ( نیشخند) عوضی ا.ت مال تونیست این را توی مغزت فرو کن
سونگ می : چه به خوای چه نخوای ا.ت مال منه و اون با خواسته خودش باهام ازدواج کرد..
کوک : ( خیلی عصبانی شد و سونگ می را به مشت و لگد گرفت جوری که داشت از حال میرفت که مایکل مانعش شد و گفت)
مایکل: قربان بس کنید ما به زندش بیشتر از مردش نیاز داریم
کوک : ( نفس نفس) باشه .. ( و از اتاق اومد بیرون )
ا.ت ویو
بدون اینکه حرفی بزنم اومدم داخل اتاقم و خودم را پرت کردم روی تخت... و سیاهی مطلق.. بعد از چند ساعت از خواب بیدار شدم ..تنگی نفس داشتم ... از اتاق اومدم بیرون و دیدم دوتا بادیگارد جلوی در ایستادن خواستم برم پایین که جلوم را گرفتن
بادیگارد ۱ : متاسفم خانم ولی ارباب دستور دادن که از اتاقتون نیاین بیرون
ا.ت : یعنی چی از اتاقم نیام بیرون هان .. برو به اون ارباب عوضیت بگو که من به هوا نیاز دارم ( داد )
کوک : (صدا را شنید و اومد بالا و به بادیگارد گفت ) به ا.ت بگید که نمیتونه از اتاقش خارج بشه
بادیگارد ۱ : شنیدید که خانم
ا.ت : ( نیشخند ) فکر میکردم سونگ می عوضیه اما الان میبینم تو از اون عوضی تری ( و رفت داخل اتاقش)
کوک : ( خیلی عصبی شد و اومد پایین و رفت پیش اجوما ) اجوما
اجوما : بله پسرم
کوک : حق نداری تا دو روز به ا.ت غذا بدین ( عصبی )
اجوما : اما ..
کوک : همین که گفتم ( عصبی)
اجوما : باشه
( شب )
بادیگارد ۲ ویو
زن ارباب خیلی خوشگل و خوش اندام بود ... با خودم گفتم که اون انگار ارباب را دوست نداره پس امشب فرصت خوبی برام ... شب شده بود و همه خواب بودن... به اون یکی بادیگارد گفتم که من حواسم هست و بره ب
خوابه و اونم قبول کرد و رفت و منم وارد اتاق ا.ت شدم و .....
پارت ۴۷ تموم شد ✨🤍✨🫠🪐
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸🤍🌸
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹
شرط:
لایک : ۴۰
کامنت : ۳۰
کوک ویو
وقتی من را دیدن از سر جاشون بلند شدن و ...
کوک : بالاخره پیدات کردم ا.ت بیا بریم ( و دست ا.ت را گرفت که ا.ت دستش را پس زد )
ا.ت : ولم کن ... من با تو جایی نمیام من اینجا پیش همسرمم ( و رفت سمت سونگ می )
کوک : ا.ت چرت و پرت نگو همسرت منم نه اون مرتیکه
سونگ می: دیدی کوک ا.ت مال منه و مال من میمونه
کوک : خفه شو عوضی ... ا.ت گفتم بیا بریم ( داد )
ا.ت : منم گفتم که نمیخوام .. من اینجا پیش کسیم که من را میخواد الانم از اینجا گمشوو بیرون ... نمیخوام ببینمت
کوک : ( نیشخند) ( به بادیگارد علامت میده که بره و سونگ می را بگیره و بادیگارد هم رفت و سونگ می را گرفت و برد داخل ون )
کوک : بیا بریم ا.ت
ا.ت : من داخل اون خونه نمیام .. نمیفهمی
کوک: باشه نیا به زور میبرمت ( رفت سمت ا.ت و گذاشتش روی کولش )
ا.ت : وللمم کنن ( داد )
کوک : ( رفت سمت ماشین و ا.ت را گذاشت پایین تا سوار بشه که یهو ا.ت گفت)
ا.ت : من مال سونگ میم و دیگه تو را نمیخوام.. فهمیدی کسی که مالش را از من بیشتر دوست داره را نمیخوام ( سرد و عصبی)
کوک : (کوک با حرف ا.ت خیلی عصبی شد و نمیدونست داره چیکار میکنه و ا.ت را سیلی زد و گفت) سوار شوو
ا.ت : ... ( سوار ماشین شد )
کوک ویو
هه باورم نمیشد که این ا.ته ... این اون ا.تی نبود که من دوستش داشتم خییلی عوض شده بود و انگار دیگه من را دوست نداشت ... ا.ت خواست سوار ماشین بشه که یهو بهم گفت که من مالم را بیشتر ازش دوست دارم با این حرفش خیلی عصبی شدم و کنترلم دست خودم نبود و یه سیلی بهش زدم که دیگه چیزی نگفت و سوار ماشین شد
بعد از چند دقیقه رسیدیم عمارت و همه پیاده شدیم و من به بادیگارد ها گفتم که سونگ می را ببرن اتاق شکنجه .. و رفتم سمت در خونه و در را زدم که یهو دیدم اجوما در را باز کرد
کوک : اجوما ( تعجب)
اجوما : سلام پسرم
کوک : سلام اجوما خوبی کی برگشتی
اجوما : چند دقیقه پیش اومدم ... کجا بودین
کوک : چیزی نیست
اجوما : باشه پسرم بیاین داخل
کوک : باشه ( و ا.ت و کوک اومدن داخل و ا.ت بدون هیچ حرفی رفت داخل اتاقش )
کوک ویو
اووفف عجب روزی بود ... رفتم داخل اتاقم و یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون و لباس پوشیدم وبه دوتا بادیگارد گفتم که جلوی در اتاق ا.ت وایسن که مبادا فکر فرار به سرش بزنه ورفتم سمت اتاق شکنجه که سونگ می داخلش بود وارد شدم و دیدم مایکل هم اونجا ست و سونگ می را بستن به یه صندلی
کوک : خب ... حالا نوبت توعه ..
سونگ می : ( نیشخند ) میخوای چیکار کنی هان ... عصبی شدی که ا.ت مال منه
کوک : ( نیشخند) عوضی ا.ت مال تونیست این را توی مغزت فرو کن
سونگ می : چه به خوای چه نخوای ا.ت مال منه و اون با خواسته خودش باهام ازدواج کرد..
کوک : ( خیلی عصبانی شد و سونگ می را به مشت و لگد گرفت جوری که داشت از حال میرفت که مایکل مانعش شد و گفت)
مایکل: قربان بس کنید ما به زندش بیشتر از مردش نیاز داریم
کوک : ( نفس نفس) باشه .. ( و از اتاق اومد بیرون )
ا.ت ویو
بدون اینکه حرفی بزنم اومدم داخل اتاقم و خودم را پرت کردم روی تخت... و سیاهی مطلق.. بعد از چند ساعت از خواب بیدار شدم ..تنگی نفس داشتم ... از اتاق اومدم بیرون و دیدم دوتا بادیگارد جلوی در ایستادن خواستم برم پایین که جلوم را گرفتن
بادیگارد ۱ : متاسفم خانم ولی ارباب دستور دادن که از اتاقتون نیاین بیرون
ا.ت : یعنی چی از اتاقم نیام بیرون هان .. برو به اون ارباب عوضیت بگو که من به هوا نیاز دارم ( داد )
کوک : (صدا را شنید و اومد بالا و به بادیگارد گفت ) به ا.ت بگید که نمیتونه از اتاقش خارج بشه
بادیگارد ۱ : شنیدید که خانم
ا.ت : ( نیشخند ) فکر میکردم سونگ می عوضیه اما الان میبینم تو از اون عوضی تری ( و رفت داخل اتاقش)
کوک : ( خیلی عصبی شد و اومد پایین و رفت پیش اجوما ) اجوما
اجوما : بله پسرم
کوک : حق نداری تا دو روز به ا.ت غذا بدین ( عصبی )
اجوما : اما ..
کوک : همین که گفتم ( عصبی)
اجوما : باشه
( شب )
بادیگارد ۲ ویو
زن ارباب خیلی خوشگل و خوش اندام بود ... با خودم گفتم که اون انگار ارباب را دوست نداره پس امشب فرصت خوبی برام ... شب شده بود و همه خواب بودن... به اون یکی بادیگارد گفتم که من حواسم هست و بره ب
خوابه و اونم قبول کرد و رفت و منم وارد اتاق ا.ت شدم و .....
پارت ۴۷ تموم شد ✨🤍✨🫠🪐
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸🤍🌸
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹
شرط:
لایک : ۴۰
کامنت : ۳۰
۳۲.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.