گس لایتر/ ادامه پارت ۲۳۶
*****************************************
از وقتی بایول رفته بود روی صندلیش توی اتاق نشسته بود و مدام دیدارشون رو بعد از یک ماه مرور میکرد....
نگاهش فرق کرده بود... وقتی توی چشمای جونگکوک نگاه میکرد اثری از مهر و عطوفتش دیده نمیشد...
موقع دیدنش طوری دلسرد شده بود که به سادگی جونگ هون رو رها کرد و رفت...
خودش رو سرزنش میکرد که چرا قدر اون همه عشق رو نمیدونست و از دستش داد... چقدر زود به حرف نامو رسید که در مورد چنین روزی بهش هشدار داده بود...
مقصر بدخلقی و تلخی بایول مطلقا خودش بود...
ذهنش در بن بست بسر میبرد و راهی نمیشناخت که دوباره بهش نزدیک بشه... چون بایول فقط ازش ناراحت نبود... بلکه ازش متنفر بود!
اون همه خشم و نفرت رو نمیشد یک شبه از دل کسی پاک کرد!...
در اتاقش باز شد و کسی وارد شد... برگشت و در حالیکه از به هم ریختن رشته افکارش ناراحت بود با دیدن ایل دونگ متعجب شد!....
حسی از شوخ طبعی و خوشمزگی درونش وجود نداشت و کاملا به حالت تأسف باری باهاش حرف زد....
جونگکوک: هنوزم یاد نگرفتی در بزنی!
ایل دونگ: توام هنوز بلد نیستی بهم سلام کنی!
جونگکوک: برای چی اومدی اینجا؟ مگه ازم متنفر نیستی؟
ایل دونگ: هستم... هنوزم ازت شاکیم... ولی اومدم تمام حرصمو سر تو خالی کنم.... بعد از اون گندی که زدی من خونه نشین شدم و الان یه رفیق الکلی بیکار داری که ازت متنفرم هست!
جونگکوک: من... نمیتونم باهات کلنجار برم... برو!...
با کف پاش به در ضربه زد و بستش...
دستشو توی جیبش گذاشت و جلوتر رفت...
ایل دونگ: نشنیدی چی گفتم؟ گفتم بیکارم
جونگکوک: مگه من اخراجت کردم؟
ایل دونگ: نه... ولی ازم تقاضا کن برگردم
جونگکوک: گمشو!!... رفیق!!
ایل دونگ: اکی... تاثیرگذار بود!....
چشماشو روی هم فشار داد و نفسشو کلافه بیرون داد...
جونگکوک: میخوام تنها باشم!
ایل دونگ: جئون... اینقدر تظاهر نکن که خیلی قوی هستی... میدونم داری بخاطر کارای اشتباهت غصه میخوری... ولی بنظرم هنوز فرصت برگشت داری!....
ایل دونگ همیشه معتمدش بود... سالهای سال بود که از بیشتر مسائلش باخبر بود و هرگز به رفاقتشون خیانتی نکرده بود... جونگکوک توی دلش به ایل دونگ حق میداد که ازش متنفر باشه... چون کسیو ازش گرفته بود که عاشقش بود... جدا از این، رفاقت چند ساله ی سالمشون رو لکه دار کرده بود... پس اگر تقصیری هم بود از جانب جونگکوک بود!
با تصور اینکه این همون آدم خوبیه که همیشه میشناخت ناخودآگاه چند کلمه ای از دهنش بیرون اومد...
جونگکوک: ولی آدمی که به طوفان میزنه و حتی جون سالم به در میبره دیگه اون آدمی نیست که قبل از طوفان بوده...
هیچی مثل قبل نمیشه ایل دونگ!...
از وقتی بایول رفته بود روی صندلیش توی اتاق نشسته بود و مدام دیدارشون رو بعد از یک ماه مرور میکرد....
نگاهش فرق کرده بود... وقتی توی چشمای جونگکوک نگاه میکرد اثری از مهر و عطوفتش دیده نمیشد...
موقع دیدنش طوری دلسرد شده بود که به سادگی جونگ هون رو رها کرد و رفت...
خودش رو سرزنش میکرد که چرا قدر اون همه عشق رو نمیدونست و از دستش داد... چقدر زود به حرف نامو رسید که در مورد چنین روزی بهش هشدار داده بود...
مقصر بدخلقی و تلخی بایول مطلقا خودش بود...
ذهنش در بن بست بسر میبرد و راهی نمیشناخت که دوباره بهش نزدیک بشه... چون بایول فقط ازش ناراحت نبود... بلکه ازش متنفر بود!
اون همه خشم و نفرت رو نمیشد یک شبه از دل کسی پاک کرد!...
در اتاقش باز شد و کسی وارد شد... برگشت و در حالیکه از به هم ریختن رشته افکارش ناراحت بود با دیدن ایل دونگ متعجب شد!....
حسی از شوخ طبعی و خوشمزگی درونش وجود نداشت و کاملا به حالت تأسف باری باهاش حرف زد....
جونگکوک: هنوزم یاد نگرفتی در بزنی!
ایل دونگ: توام هنوز بلد نیستی بهم سلام کنی!
جونگکوک: برای چی اومدی اینجا؟ مگه ازم متنفر نیستی؟
ایل دونگ: هستم... هنوزم ازت شاکیم... ولی اومدم تمام حرصمو سر تو خالی کنم.... بعد از اون گندی که زدی من خونه نشین شدم و الان یه رفیق الکلی بیکار داری که ازت متنفرم هست!
جونگکوک: من... نمیتونم باهات کلنجار برم... برو!...
با کف پاش به در ضربه زد و بستش...
دستشو توی جیبش گذاشت و جلوتر رفت...
ایل دونگ: نشنیدی چی گفتم؟ گفتم بیکارم
جونگکوک: مگه من اخراجت کردم؟
ایل دونگ: نه... ولی ازم تقاضا کن برگردم
جونگکوک: گمشو!!... رفیق!!
ایل دونگ: اکی... تاثیرگذار بود!....
چشماشو روی هم فشار داد و نفسشو کلافه بیرون داد...
جونگکوک: میخوام تنها باشم!
ایل دونگ: جئون... اینقدر تظاهر نکن که خیلی قوی هستی... میدونم داری بخاطر کارای اشتباهت غصه میخوری... ولی بنظرم هنوز فرصت برگشت داری!....
ایل دونگ همیشه معتمدش بود... سالهای سال بود که از بیشتر مسائلش باخبر بود و هرگز به رفاقتشون خیانتی نکرده بود... جونگکوک توی دلش به ایل دونگ حق میداد که ازش متنفر باشه... چون کسیو ازش گرفته بود که عاشقش بود... جدا از این، رفاقت چند ساله ی سالمشون رو لکه دار کرده بود... پس اگر تقصیری هم بود از جانب جونگکوک بود!
با تصور اینکه این همون آدم خوبیه که همیشه میشناخت ناخودآگاه چند کلمه ای از دهنش بیرون اومد...
جونگکوک: ولی آدمی که به طوفان میزنه و حتی جون سالم به در میبره دیگه اون آدمی نیست که قبل از طوفان بوده...
هیچی مثل قبل نمیشه ایل دونگ!...
۳۸.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.