فیک جونگکوک ارباب سختگیر
پارت :9
ویو ات:
یهو ی دستی رو دور کمرم احساس کردم میخاستم جیغ بزنم ک یهو دستش رو گذاشت روی دهنم برگرشتم دیدم
-ارباب شما اینجا چیکار میکنید
-شما مستین
+اوم من مست نیستم
-چرا ارباب شما مستین
+نگو ارباب بگو جونگکوک
-اربا..
-الان چی شد!
--باورم نمیشه اون الان داره منو میبوسه ب خودم ک اومدم هولش دادم عقب و بهش سیلی زدم
-شما فکر کردید کی هستین ک منو میبوسین ک دیدم رفت
-خودم ناراحت شدم ک چرا بهش سیلی زدم ولی اون حق نداشت اولین بوسه ی منو متعلق به خودش کنه
ویو جونگکوک:
+از خواب بیدار شدم ک یادم اومد ک دیشب ات رو بوسیدم و اون بهم سیلی زد
همون موقع لینا اومد توی اتاق و گفت:
# ارباب صبحانه حاضره
+باشه ولی قبلش به ات بگو بیاد تو اتاقم
#چشم
ویو ات:
-داشتم گردگیری میکردم ک لینا اومد و گفت:
# هی ات ارباب جئون کارت داره
-باشه
-باز چی میخاد
رفتم در زدم:
+بیا تو
-بفرمایید با من کاری داشتین
+بیا اینجا
-رفتن جلوش وایسادم ک گفت:
+واسه رفتار دیشبم معذرت میخام دست خودم نبود
-اشکالی ندارع منم ببخشید که بهتون سیلی زدم
+تو اولین نفری هستی ک به من سیلی زده ولی تقصیر خودم بود
-باشه ولی بازم ببخشید یهو عصبانی شدم
+اشکالی نداره میتونی بری
-باشه
رفتم بیرون
ویو کوک:
+من زیاد اهل معذرت خواهی نیستم ولی انگار ناراحت شده بود
(دوباره یاد بوسمون افتادم ک لبخندی زدم)
+لباش خیلی نرم بود (چی دارم میگم اون دختر دشمنه منه)
+رفتم پایین و سر میز نشستم
+تهیونگ کجاست
#ارباب کیم هنوز خواب هستن
(جونگکوک و تهیونگ برادر واقعی نبودن ولی باهم بزرگ شده بودن و مثل برادر بودن)
+برو بیدارش کن بگو بیاد صبحانه بخوره
#چشم
ویو لینا:
#رفتن تو اتاق ارباب کیم
#چقدر خوشگله
#نگاهم روش قفل شده بود اومدم موهاشو نوازش کنم ک یهو .....
ایندفه خیلی زیاد نوشتم
شرط:
لایک:۲۵
کامنت:۲۰
تا فردا خماری 🗿🥸
ویو ات:
یهو ی دستی رو دور کمرم احساس کردم میخاستم جیغ بزنم ک یهو دستش رو گذاشت روی دهنم برگرشتم دیدم
-ارباب شما اینجا چیکار میکنید
-شما مستین
+اوم من مست نیستم
-چرا ارباب شما مستین
+نگو ارباب بگو جونگکوک
-اربا..
-الان چی شد!
--باورم نمیشه اون الان داره منو میبوسه ب خودم ک اومدم هولش دادم عقب و بهش سیلی زدم
-شما فکر کردید کی هستین ک منو میبوسین ک دیدم رفت
-خودم ناراحت شدم ک چرا بهش سیلی زدم ولی اون حق نداشت اولین بوسه ی منو متعلق به خودش کنه
ویو جونگکوک:
+از خواب بیدار شدم ک یادم اومد ک دیشب ات رو بوسیدم و اون بهم سیلی زد
همون موقع لینا اومد توی اتاق و گفت:
# ارباب صبحانه حاضره
+باشه ولی قبلش به ات بگو بیاد تو اتاقم
#چشم
ویو ات:
-داشتم گردگیری میکردم ک لینا اومد و گفت:
# هی ات ارباب جئون کارت داره
-باشه
-باز چی میخاد
رفتم در زدم:
+بیا تو
-بفرمایید با من کاری داشتین
+بیا اینجا
-رفتن جلوش وایسادم ک گفت:
+واسه رفتار دیشبم معذرت میخام دست خودم نبود
-اشکالی ندارع منم ببخشید که بهتون سیلی زدم
+تو اولین نفری هستی ک به من سیلی زده ولی تقصیر خودم بود
-باشه ولی بازم ببخشید یهو عصبانی شدم
+اشکالی نداره میتونی بری
-باشه
رفتم بیرون
ویو کوک:
+من زیاد اهل معذرت خواهی نیستم ولی انگار ناراحت شده بود
(دوباره یاد بوسمون افتادم ک لبخندی زدم)
+لباش خیلی نرم بود (چی دارم میگم اون دختر دشمنه منه)
+رفتم پایین و سر میز نشستم
+تهیونگ کجاست
#ارباب کیم هنوز خواب هستن
(جونگکوک و تهیونگ برادر واقعی نبودن ولی باهم بزرگ شده بودن و مثل برادر بودن)
+برو بیدارش کن بگو بیاد صبحانه بخوره
#چشم
ویو لینا:
#رفتن تو اتاق ارباب کیم
#چقدر خوشگله
#نگاهم روش قفل شده بود اومدم موهاشو نوازش کنم ک یهو .....
ایندفه خیلی زیاد نوشتم
شرط:
لایک:۲۵
کامنت:۲۰
تا فردا خماری 🗿🥸
۶۳.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.