رمان:عشق مافیایی من
رمان:عشق مافیایی من
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
Part 11
(پرش زمانی به یه هفته بعد)
صبح از خواب بلند شدم یکم نشستم رو تخت که تهیونگم بیدار شد...
تهیونگ:بیداری تو
ات:ارع دیگه
تهیونگ:یچیز چند وقت یادت رفته ها
ات:چی؟
تهیونگ:بوس
(ویو ات)اینو گفت سریع بلند شدم رفتم برم درو باز کنم که درو بست...
تهیونگ:کجا تا بوس ندی ولت نمیکنم
(ویو ات)لبامو گذاشتم رو لبش که زود ازش جدا شدم...
تهیونگ:افرین حالا شدی دختری که من میخام
ات:نه بابا حالا ول کن برم بیرون
تهیونگ:اوکی بریم
(ویو ات)صبحونه خوردیم یادم افتاد امروز روزیه که باید بریم برای تایین جنسیت بچت و فردا تولد تهیونگه سریع به رزی زنگ زدم...
رزی:سلام ات خوبی
ات:سلام مرسی تو خوبی رزی امروز قرار بود بریم تایین جنسیت بچه بیا دنبالم بریم
رزی:اوکی حاضر شو سه سوته دم درم
ات:باشه بای
(ویو ات)سریع لباسامو پوشیدم رفتم پایین دیدم تهیونگ گفت...
تهیونگ:کجا با عجله
ات:عع... خب... با رزی میرم بیرون
تهیونگ:کجا حالا؟
ات:عع چقد سوال میپرسی میریم بیرون دیگه خدافظ
تهیونگ:... خدافظ
(ویو تهیونگ)داشتم صبحونه میخوردم دیدم ات رفت بیرون خیلی مشکوک میزد..
(ویو ات)رفتم رزی رسیده بود..
ات:سلام بزن بریم
رزی:اوکی
(ویو ات)رسیدیم دکتر که نوبتم شد رفتیم داخل و دکتر گفت
دکتر:خب میخایین جنسیت بچه رو بدونین
ات:بله
دکتر:لطفا دراز بکشید رو تخت
ات:بله چشم
دکتر:خب فرزند شما یه دختر خیلی خوشگل و سالم هستش
(ویو ات)وقتی گفت دختره خیلی خوشحال شدم و رزی هم خوشحال شد..
ات:ممنون از لطفتون
دکتر:خاهش میکنم یه ۸ ماه دیگه تشریف بیارید برای بدنیا اوردن بچه
ات:چشم حتما خدافظ
دکتر:خدافظ
(ویو ات)اومدیم بیرون به رزی گفتم...
ات:وای دختره خیلی خشحالمممم
رزی:اره منم
ات:بیا بریم من خرید کنم واسه تولد فردای تهیونگ
رزی:باش بریم
(ویو ات)رفتیم یه پاساژ کلی خرید کردیم و بادکنک خریدیم تم قرار بود صورتی بشع چون بچمون دختر بود و بعد وسایلامونو خریدیم رفتیم یه کیک سه طبقه بزرگ سفارش دادیم یع پیرهن بلند صورتی هم برا خودم گرفتم و رفتیم بارزی کلی گشتیم که گفتم
ات:رزی
رزی:بله
ات:فردا بیا تولد توهم باشه
رزی:باشه میام
ات:مرسی ولی زودتر بیاها
رزی:باشه
(ویو ات)منو رسوند خونه که شب شده بود ساعت تقریبا ۱۰ بود دیدم تهیونگ رو کاناپه
ادامه پارت تو کامنت گذاشتم🙂
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
Part 11
(پرش زمانی به یه هفته بعد)
صبح از خواب بلند شدم یکم نشستم رو تخت که تهیونگم بیدار شد...
تهیونگ:بیداری تو
ات:ارع دیگه
تهیونگ:یچیز چند وقت یادت رفته ها
ات:چی؟
تهیونگ:بوس
(ویو ات)اینو گفت سریع بلند شدم رفتم برم درو باز کنم که درو بست...
تهیونگ:کجا تا بوس ندی ولت نمیکنم
(ویو ات)لبامو گذاشتم رو لبش که زود ازش جدا شدم...
تهیونگ:افرین حالا شدی دختری که من میخام
ات:نه بابا حالا ول کن برم بیرون
تهیونگ:اوکی بریم
(ویو ات)صبحونه خوردیم یادم افتاد امروز روزیه که باید بریم برای تایین جنسیت بچت و فردا تولد تهیونگه سریع به رزی زنگ زدم...
رزی:سلام ات خوبی
ات:سلام مرسی تو خوبی رزی امروز قرار بود بریم تایین جنسیت بچه بیا دنبالم بریم
رزی:اوکی حاضر شو سه سوته دم درم
ات:باشه بای
(ویو ات)سریع لباسامو پوشیدم رفتم پایین دیدم تهیونگ گفت...
تهیونگ:کجا با عجله
ات:عع... خب... با رزی میرم بیرون
تهیونگ:کجا حالا؟
ات:عع چقد سوال میپرسی میریم بیرون دیگه خدافظ
تهیونگ:... خدافظ
(ویو تهیونگ)داشتم صبحونه میخوردم دیدم ات رفت بیرون خیلی مشکوک میزد..
(ویو ات)رفتم رزی رسیده بود..
ات:سلام بزن بریم
رزی:اوکی
(ویو ات)رسیدیم دکتر که نوبتم شد رفتیم داخل و دکتر گفت
دکتر:خب میخایین جنسیت بچه رو بدونین
ات:بله
دکتر:لطفا دراز بکشید رو تخت
ات:بله چشم
دکتر:خب فرزند شما یه دختر خیلی خوشگل و سالم هستش
(ویو ات)وقتی گفت دختره خیلی خوشحال شدم و رزی هم خوشحال شد..
ات:ممنون از لطفتون
دکتر:خاهش میکنم یه ۸ ماه دیگه تشریف بیارید برای بدنیا اوردن بچه
ات:چشم حتما خدافظ
دکتر:خدافظ
(ویو ات)اومدیم بیرون به رزی گفتم...
ات:وای دختره خیلی خشحالمممم
رزی:اره منم
ات:بیا بریم من خرید کنم واسه تولد فردای تهیونگ
رزی:باش بریم
(ویو ات)رفتیم یه پاساژ کلی خرید کردیم و بادکنک خریدیم تم قرار بود صورتی بشع چون بچمون دختر بود و بعد وسایلامونو خریدیم رفتیم یه کیک سه طبقه بزرگ سفارش دادیم یع پیرهن بلند صورتی هم برا خودم گرفتم و رفتیم بارزی کلی گشتیم که گفتم
ات:رزی
رزی:بله
ات:فردا بیا تولد توهم باشه
رزی:باشه میام
ات:مرسی ولی زودتر بیاها
رزی:باشه
(ویو ات)منو رسوند خونه که شب شده بود ساعت تقریبا ۱۰ بود دیدم تهیونگ رو کاناپه
ادامه پارت تو کامنت گذاشتم🙂
۷.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.