دختر اشرافی شیطون ᎮᏗᏒᏖ 2
اجوما: خانوم و اقا تو سال منتظرتونن.
من: باشه
#Part_2
به طرف سالن رفتم.شوهر عمه و عمه جان خعــلی شیعک و مجلسی پشت میز غذاخوری نشسته
بودن ، اینکه میگم شیک و مجلسی ینی واقعا شیک و مجلسیا مثه اینکه دو سه تا عصا قورت داده باشن..
بدون هیچ قوزی..!
با صدای پر غرور و رسایی گفتم:صبحـــتون بخـیر!
عمه نگاه پر تحسینشو بهم دوخت و گفت:صبح بخیر هاناجان !
شوهر عمه با خنده گفت:بدو بیا که صبحونه از دهن افتــ....
یول با چشم غره ی عمه ساکت شد !
پشت میز نشستم...اوووق!!خـاویـار؟؟؟ نه! !!!
یا خـــدا من به کی بگم از خاویار متنفرم؟؟هان؟؟حتی اسمشم که میادا حالت
تهوع میگیرم !!
ی لیوان آب پرتغال خوردم و منتظر شدم تا شوهر عمه ام که من بهش میگم عمو از پشت میز بلند شه.تا عمو بلند شد منم خیلی شیک بلند شدمو تشکر کردم.
:ممنون بابت صبحونه.
جلدی از پله ها پریدم بالا مستقیم به سوی اتاق : اههههه گندش بزنن...آدم خفقان میگیره تو این خونه با رسم و رسومات....الله اکبررررر دهن آدمو وا میکننا...
عشق است بیرون!!!
لباسای بیرونیمو با یه مقنعه پوشیدمو پیش به سوی بیرونننن...
آخخ داشت یادم میرف یه یادداشت چسبوندم دم در اتاق (دانشگاه هستم..) همین!!!
چرا؟! دهنمو کج کردمو گفتم چون یه دختر اشرافی باید کم حرف باشه.....منم که حرف گوش کنننن.
از پله های بالکن اتاقم رفتم تو پارکینگ.قبل اینکه کسی منو این ریختی ببینه پریدم تو لکسوز البالوییم ..جوووون جیگرتو...
آخه به اعتقاد عمه جان یه دختر اشراف زاده نباید مثه من لباس بپوشه که !
شیشه های دودی ماشینو بالا دادم!از پارکینگ اومدم بیرون.
در حیاط رو با ریموت باز کردم و رفتم بیرون !
حـــالا شیشه ها پایین ...آهنگ بالاااا....ویـــژ!!!!!
برو که رفتیم سمت رفقا....!
من: باشه
#Part_2
به طرف سالن رفتم.شوهر عمه و عمه جان خعــلی شیعک و مجلسی پشت میز غذاخوری نشسته
بودن ، اینکه میگم شیک و مجلسی ینی واقعا شیک و مجلسیا مثه اینکه دو سه تا عصا قورت داده باشن..
بدون هیچ قوزی..!
با صدای پر غرور و رسایی گفتم:صبحـــتون بخـیر!
عمه نگاه پر تحسینشو بهم دوخت و گفت:صبح بخیر هاناجان !
شوهر عمه با خنده گفت:بدو بیا که صبحونه از دهن افتــ....
یول با چشم غره ی عمه ساکت شد !
پشت میز نشستم...اوووق!!خـاویـار؟؟؟ نه! !!!
یا خـــدا من به کی بگم از خاویار متنفرم؟؟هان؟؟حتی اسمشم که میادا حالت
تهوع میگیرم !!
ی لیوان آب پرتغال خوردم و منتظر شدم تا شوهر عمه ام که من بهش میگم عمو از پشت میز بلند شه.تا عمو بلند شد منم خیلی شیک بلند شدمو تشکر کردم.
:ممنون بابت صبحونه.
جلدی از پله ها پریدم بالا مستقیم به سوی اتاق : اههههه گندش بزنن...آدم خفقان میگیره تو این خونه با رسم و رسومات....الله اکبررررر دهن آدمو وا میکننا...
عشق است بیرون!!!
لباسای بیرونیمو با یه مقنعه پوشیدمو پیش به سوی بیرونننن...
آخخ داشت یادم میرف یه یادداشت چسبوندم دم در اتاق (دانشگاه هستم..) همین!!!
چرا؟! دهنمو کج کردمو گفتم چون یه دختر اشرافی باید کم حرف باشه.....منم که حرف گوش کنننن.
از پله های بالکن اتاقم رفتم تو پارکینگ.قبل اینکه کسی منو این ریختی ببینه پریدم تو لکسوز البالوییم ..جوووون جیگرتو...
آخه به اعتقاد عمه جان یه دختر اشراف زاده نباید مثه من لباس بپوشه که !
شیشه های دودی ماشینو بالا دادم!از پارکینگ اومدم بیرون.
در حیاط رو با ریموت باز کردم و رفتم بیرون !
حـــالا شیشه ها پایین ...آهنگ بالاااا....ویـــژ!!!!!
برو که رفتیم سمت رفقا....!
۵۵۸
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.