پسر عموی مغرور من●○
پسر عموی مغرور من●○
Chapter two P21
ا.ت ویو
رفتم اتاقی که کوک به من داده بود یه لباس مشکی همراه با دامن صورتی پوشیدم و یه آرایش ملیح کردم و از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین که دیدم کوک و جین و لیا دور هم نشستن رفتم بینشون که کوک گفت
کوک:توضیح میخوام
ا.ت:اوم از اول میگم اوایل کارم بود که به من یه پروژه سپردن پرونده کیم سوکجین بله برادر ناتنی گرامی خودمم اول توی شوک بودم اما بعد از اینکه از کاراش سردراوردم سعی کردم به بهترین نحو ممکن کارمو انجام بدم. بتونم به چشم رئیس بیام پس به عنوان جاسوس رفتم استرالیا به مدت ۱ سال و اونجا به کمک کسایی که میشناختم و دوستای جین به عمارتش نفوذ پیدا کردم و بعد این که
جین:بهم زربه زد و منو برد توی آمریکا انداخت زندان
کوک:عا مگه چیکار میکردی
جین:الکی منو گرفتن
ا.ت:اوم الکی بود قاچاق مواد و قتل های زنجیره ای یه چیز الکی بود الانم ایشون رو آوردم اینجا چون این آخرین باره ی که میبینش
کوک:چی
جین:هه من نمیام
ا.ت:اوم جین من که باهات کاری نداشتم خودت کارتو سخت کردی تورو میفرستم پیش مکس اونجا یه تصمیمی برات میگیرین الانم
ا.ت ویو
گوشیمو ورداشتم و به رانندم زنگ زدم بیاد اینو ببره پیش مکس بعد از اینکه برد سوالای این جنده خانوم شروع شد
لیا:تو چیکارعی
ا.ت:یعنی واقعا نفمیدی
ا.ت:اوم کوک واقعا دیگه این بی مغزه
لیا میخواست بهم حمله کنه که کوک گرفتش
رو به کوک گفتم
ا.ت:کوک ولش کن ببینم میخواد چیکار کنه
کوک ولش کرد که دیدم یه ایش گفت و رفت منم با صدای بلند گفتم
ا.ت:ایشششششش(اداشو دراورد)فقط اینو بلده
و بعد رفتم توی اتاقم و خودمو انداختم رو تخت و تا یکم بخوابم چون ساعت ۵ صبح کار داشتم
Chapter two P21
ا.ت ویو
رفتم اتاقی که کوک به من داده بود یه لباس مشکی همراه با دامن صورتی پوشیدم و یه آرایش ملیح کردم و از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین که دیدم کوک و جین و لیا دور هم نشستن رفتم بینشون که کوک گفت
کوک:توضیح میخوام
ا.ت:اوم از اول میگم اوایل کارم بود که به من یه پروژه سپردن پرونده کیم سوکجین بله برادر ناتنی گرامی خودمم اول توی شوک بودم اما بعد از اینکه از کاراش سردراوردم سعی کردم به بهترین نحو ممکن کارمو انجام بدم. بتونم به چشم رئیس بیام پس به عنوان جاسوس رفتم استرالیا به مدت ۱ سال و اونجا به کمک کسایی که میشناختم و دوستای جین به عمارتش نفوذ پیدا کردم و بعد این که
جین:بهم زربه زد و منو برد توی آمریکا انداخت زندان
کوک:عا مگه چیکار میکردی
جین:الکی منو گرفتن
ا.ت:اوم الکی بود قاچاق مواد و قتل های زنجیره ای یه چیز الکی بود الانم ایشون رو آوردم اینجا چون این آخرین باره ی که میبینش
کوک:چی
جین:هه من نمیام
ا.ت:اوم جین من که باهات کاری نداشتم خودت کارتو سخت کردی تورو میفرستم پیش مکس اونجا یه تصمیمی برات میگیرین الانم
ا.ت ویو
گوشیمو ورداشتم و به رانندم زنگ زدم بیاد اینو ببره پیش مکس بعد از اینکه برد سوالای این جنده خانوم شروع شد
لیا:تو چیکارعی
ا.ت:یعنی واقعا نفمیدی
ا.ت:اوم کوک واقعا دیگه این بی مغزه
لیا میخواست بهم حمله کنه که کوک گرفتش
رو به کوک گفتم
ا.ت:کوک ولش کن ببینم میخواد چیکار کنه
کوک ولش کرد که دیدم یه ایش گفت و رفت منم با صدای بلند گفتم
ا.ت:ایشششششش(اداشو دراورد)فقط اینو بلده
و بعد رفتم توی اتاقم و خودمو انداختم رو تخت و تا یکم بخوابم چون ساعت ۵ صبح کار داشتم
۱۸.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.