خاطرات بی رحم
باز هم در خاطرات بی رحمش گمشده بود
کیوت گفت:کوکی جون جونیم
با لحن مهربونی جواب داد: جونه کوکی همه عمرم
لب پایینش رو بیرون کشید و گفت: یه چی بگم قول میدی راستشو بهم بگی
با لبخنده قشنگی دستاشو دور صورتش قاب کرد و گفت: قوله قوله قشنگچه
آم میگم چرا اومدی یه دختر ایرانی گرفتی ها مگه تو خودت تایپ ایده آل خودت رو نداشتی... دیگه دوستش نداری؟
کمی از موهاش رو پشت گوشش داد و لبخند مهربونی زد و حواب سوالش رو داد: کیتنم اون واسه قبلا بود من الان حتی بهش فکر هم نمی کنم من حتی یه تار موی تو رو به هیچکدوم از دخترای کل جهان نمیدم
محکم به آغوش گرم مرد میره و ادامه میده: خیلی خوشبختم که تورو دارما
و تو همون حالت به خوابه شیرینی فرو میرن
گریه میکرد؟ نه نه دیگه گریه نمیکرد البته دیگه اشکی برای ریختن نداشت بست بود اونهمه برای بقیه اشک ریختن کافی بود دیگه باید بقیه دلشون به حاله دخترکِ بیچاره میسوخت نه این بی انصافی در حقش بود اون از مردِ زندگیش اون از خانواده تنیش و اون از خانواده ناتنیش حالا دیگه بسته تیغه بغل دستش رو برداشت و بعد از فشار دادنه اون با جیغه دردمندی با این زندگی وداع کرد....
کوک چی؟ شاید تا الان از کرده. ترک کردنه عشقش پشیمون شده بود و تمام این مدت در طبقه پایین در حاله زدن دره خونه بوده هوم و بعده جیغش در رو بشکونه و به داخل فضای خونین بیاد حالا تمام وجوده پسر پشیمونی و افسوس برای دیر رسیدنش باشه اما چه فایده اون الان اون بالا در حال گریست شاید دلیل بارون اومدن هم همین باشه نه؟
[نوشته: جئون امی]
ً
کیوت گفت:کوکی جون جونیم
با لحن مهربونی جواب داد: جونه کوکی همه عمرم
لب پایینش رو بیرون کشید و گفت: یه چی بگم قول میدی راستشو بهم بگی
با لبخنده قشنگی دستاشو دور صورتش قاب کرد و گفت: قوله قوله قشنگچه
آم میگم چرا اومدی یه دختر ایرانی گرفتی ها مگه تو خودت تایپ ایده آل خودت رو نداشتی... دیگه دوستش نداری؟
کمی از موهاش رو پشت گوشش داد و لبخند مهربونی زد و حواب سوالش رو داد: کیتنم اون واسه قبلا بود من الان حتی بهش فکر هم نمی کنم من حتی یه تار موی تو رو به هیچکدوم از دخترای کل جهان نمیدم
محکم به آغوش گرم مرد میره و ادامه میده: خیلی خوشبختم که تورو دارما
و تو همون حالت به خوابه شیرینی فرو میرن
گریه میکرد؟ نه نه دیگه گریه نمیکرد البته دیگه اشکی برای ریختن نداشت بست بود اونهمه برای بقیه اشک ریختن کافی بود دیگه باید بقیه دلشون به حاله دخترکِ بیچاره میسوخت نه این بی انصافی در حقش بود اون از مردِ زندگیش اون از خانواده تنیش و اون از خانواده ناتنیش حالا دیگه بسته تیغه بغل دستش رو برداشت و بعد از فشار دادنه اون با جیغه دردمندی با این زندگی وداع کرد....
کوک چی؟ شاید تا الان از کرده. ترک کردنه عشقش پشیمون شده بود و تمام این مدت در طبقه پایین در حاله زدن دره خونه بوده هوم و بعده جیغش در رو بشکونه و به داخل فضای خونین بیاد حالا تمام وجوده پسر پشیمونی و افسوس برای دیر رسیدنش باشه اما چه فایده اون الان اون بالا در حال گریست شاید دلیل بارون اومدن هم همین باشه نه؟
[نوشته: جئون امی]
ً
۲۴.۹k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.