سلاح سرد(پارت27)
*کیمین ویو*
وقتی داشتیم سوار قطار میشدیم حس کردم رفتار جینهو عوض شده...وقتی هم تو باشگاه بودیم تا همون 7تا پسر امدن یه جوری شد ..باید ازش سر دربیارم اینجوری نمیشه....وقتی سوار شدیم تو اتاقک قطار جاهارو تقسیم کردیم و استراحت میکردیم که دیدم جینهو ایرپادش گذاشت گوشش و زل زد به پنجره همه ی این رفتاراش تو این چندسال شناخته بودم اروم رفتم پیش ریونهو و بهش گفتم میخوام با جینهو حرف بزنم اونم جاش با من عوض کرد بقیه هم خواب بودن ..تا نشستم جینهو بیدار شد از خواب و ایرپادش در اورد و گوشیش گذاشت تو کیفش و دوباره به بیرون زل زد تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم...
کیمین:جینهو..
جینهو:هوم
کیمین:راستش میخوام ازت یه سوال بپرسم
جینهو:هوم بپرس..!
کیمین:راستش یه موضوعی ذهنم درگیر کرده ...بپرسم؟
جینهو:یاا چرا دق میدی ادمو بگو دیگه...چیشده؟
کیمین:جینهو من دقت کردم.....هروقت اون 7تا پسر میبینی یه جوری میشی چیشده ها ؟؟
جینهو:.........خب ....راستشو بخوای......اون پسره بود کوک...اون.......
کیمین:اون چی ها؟
جینهو:ببین کیمین باید بین خودمون بمونه ها!.....
کیمین:اوکی اوکی قول
جینهو:اون پسره که منو اون شب از بار برد خونشون..کوک
کیمین:خب
جینهو:اون بهم گفته که......................عاشقمه....
کیمین:اووووو!!!!!!!!!!!!!یاااااااا واقعاااااا(نسبتا بلند)
جینهو:هیسس اروم تر
کیمین:تعریف کن ببینم ...این همه مدت برا همین حالت خوب نبود؟؟
جینهو:خب راستشو بخوای اره..
کیمین:خیلی گاوی..خب بهم میگفتی دیگه
جینهو:دیگه نگفتم دیگه لطفا میشه الان ول کنی میخوام استراحت کنم که جون داشته باشم...
کیمین:اوکی اوکی
بعد از فهمیدن این قضیه از جام بلند شدم و رفتم سرجای خودم و ریونهو هم رفت جاش و همه خواب بودن منم خوابم نمیبرد پس تصمیم گرفتم برم رستوران توی قطار ...گوشیم برداشتم و اروم رفتم بیرون ...رفتم تو رستوران نسبتا شلوغ بود نشستم رو یه میز دونفره ویه چیزکیک سفارش دادم و منتظر شدم پس تصمیم گرفتم یکم تو گوشیم بچرخم...داشتم ویدیو های مسخره بازیمون که قبلا گرفته بودیم نگاه میکردم که ناخود اگاه یه لبخند نشست رو لبم ...واقعا نمیدونم اگه اونا نبودن زندگیم چی میشد...همون 10سال پیش زندگیم به کل تغییر کرد و کلی اتفاق تو زندگیم افتاد همش از اون روز نحس شروع شد....
وقتی داشتیم سوار قطار میشدیم حس کردم رفتار جینهو عوض شده...وقتی هم تو باشگاه بودیم تا همون 7تا پسر امدن یه جوری شد ..باید ازش سر دربیارم اینجوری نمیشه....وقتی سوار شدیم تو اتاقک قطار جاهارو تقسیم کردیم و استراحت میکردیم که دیدم جینهو ایرپادش گذاشت گوشش و زل زد به پنجره همه ی این رفتاراش تو این چندسال شناخته بودم اروم رفتم پیش ریونهو و بهش گفتم میخوام با جینهو حرف بزنم اونم جاش با من عوض کرد بقیه هم خواب بودن ..تا نشستم جینهو بیدار شد از خواب و ایرپادش در اورد و گوشیش گذاشت تو کیفش و دوباره به بیرون زل زد تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم...
کیمین:جینهو..
جینهو:هوم
کیمین:راستش میخوام ازت یه سوال بپرسم
جینهو:هوم بپرس..!
کیمین:راستش یه موضوعی ذهنم درگیر کرده ...بپرسم؟
جینهو:یاا چرا دق میدی ادمو بگو دیگه...چیشده؟
کیمین:جینهو من دقت کردم.....هروقت اون 7تا پسر میبینی یه جوری میشی چیشده ها ؟؟
جینهو:.........خب ....راستشو بخوای......اون پسره بود کوک...اون.......
کیمین:اون چی ها؟
جینهو:ببین کیمین باید بین خودمون بمونه ها!.....
کیمین:اوکی اوکی قول
جینهو:اون پسره که منو اون شب از بار برد خونشون..کوک
کیمین:خب
جینهو:اون بهم گفته که......................عاشقمه....
کیمین:اووووو!!!!!!!!!!!!!یاااااااا واقعاااااا(نسبتا بلند)
جینهو:هیسس اروم تر
کیمین:تعریف کن ببینم ...این همه مدت برا همین حالت خوب نبود؟؟
جینهو:خب راستشو بخوای اره..
کیمین:خیلی گاوی..خب بهم میگفتی دیگه
جینهو:دیگه نگفتم دیگه لطفا میشه الان ول کنی میخوام استراحت کنم که جون داشته باشم...
کیمین:اوکی اوکی
بعد از فهمیدن این قضیه از جام بلند شدم و رفتم سرجای خودم و ریونهو هم رفت جاش و همه خواب بودن منم خوابم نمیبرد پس تصمیم گرفتم برم رستوران توی قطار ...گوشیم برداشتم و اروم رفتم بیرون ...رفتم تو رستوران نسبتا شلوغ بود نشستم رو یه میز دونفره ویه چیزکیک سفارش دادم و منتظر شدم پس تصمیم گرفتم یکم تو گوشیم بچرخم...داشتم ویدیو های مسخره بازیمون که قبلا گرفته بودیم نگاه میکردم که ناخود اگاه یه لبخند نشست رو لبم ...واقعا نمیدونم اگه اونا نبودن زندگیم چی میشد...همون 10سال پیش زندگیم به کل تغییر کرد و کلی اتفاق تو زندگیم افتاد همش از اون روز نحس شروع شد....
۳.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.