عشق بی پایان ( پارت 44)
_ : خب به نظرت کجاس
%: اینجا شبیه کارخونه ی بابامه
_ : بابات؟ منظورت پدرمه؟
%: نه.... پدر خودم، پدر من و سوریو.... البته وقتی با سوریو میومدیم اینجا کسی خبر نداشت
_ : مگه نگفتی تازه چند ساله که پیداش کرده بودی
%: خب....راستش...دروغ گفتم، از وقتی مامانم منو داد به خانواده ی لی، سوریو همش حواسش به من بود
_ :هومممم... اخخخ
%: چی شد
_ : دستم
%: واییی... اصلا حواسم نبود، خوبی
_ : آره چیزی نیست
%: یعنی چی چیزی نیست... بذار ببینم، برگرد
_ : آیییی...آروم
%: ببخشید
%: جونگ کوک اگه دستت پانسمان نشه عفونت میکنه
_ : نه نمیخوام پانسمان کنم
%: حرف نزن بیا بریم یه بیمارستان
_ : نمیخوام
%: ببین یه بار بهت گفتم نمیخوام بچم بدون پدر بزرگ شه، پس ادم باش و گوش کن
_ : الان من تو این وضعیت از کجا بیمارستان پیدا کنم
%: خودم برات زخمتو پانسمان میکنم
_ : چی😳
%: فک کردی فقط خودت بلدی
_ : من از عفونت زخمم نمیرم از پانسمان کردن تو میمیرم
%: یااااا
_ : ول کن... بیا یه اسنپ بگیرم
%: اگر گوشیت بود بزن
_ : اخخخ... راس میگی، گوشیمو گرفتن
%: به نظرم بمیریم بهتره، دیگه کسی مارو تهدید نمیکنه
_ : چرت و پرت نگو لیا
%: یا خودم بمی...
_ : گفتم حرف نزن
%: چیه مگه
_ : مشکل شنوایی داری؟ میگم حرف نزن، هیسسسسس🤫
%: خب بابا
_ : نکنه میخوای بری پیش تهیونگ... یه زندگی هم با اون تجربه کنی آره؟
%: من هرزه نیستم
_ : من اینطور فک نمیکنم
%: جونگ کوک حالا تو داری چرت و پرت میگی
_ : باشه... باید بهم ثابت کنی
%: چی میگی ، بچه میخواستی که داریم میاریم، دیگه چی میخوای که باید ثابت کنم؟
_ : هیچی... فقط بیا بریم خونه
%: چجوری
_ : پیاده
%: با ماشین تا خونه نیم ساعت راهه، ببین پیاده دیگه چقد طول میکشه
_ : مهم نیست
%: بره تو مهم نیست، من خسته میشم
_ : چرا از الان داری به خسته شدن عادت میکنی
%: همینه که هست، میخواستی حاملم نکنی
_ : لعنت به من که کردم
%: این حرفی که زدی ینی چی؟
_ : آ..... هیچی
%: نه خیر، دیدی؟ از الان داری ترکم میکنی 😥
_ : من غلط بکنم، بیا بغلم
%: تهیونگم میگف فقط برای یه هوس باهام بودی.... راس میگف نه؟ 😖
_ : تهیونگ خیلی غلط کرد، مگه من میتونم تورو تنها بذارم
%: فعلا که داری میگی
_ : ببخشید... اشتباه کردم، حالا میبخشی؟
%:.....
_ : آشتی دیگه
%: نمیخوام
_ : خب چی کار کنم که دوست شی
%: بریم خو...
$: کجا میخواستید برید
%: جیغ
_ : لیا بدو
$: هیچکس از جاش تکون نمیخوره
_ : چی میخوای... چرا راحتمون نمیذاری
$: من کاری ندارم فقط میخوام به لیا بگم که....
%: اینجا شبیه کارخونه ی بابامه
_ : بابات؟ منظورت پدرمه؟
%: نه.... پدر خودم، پدر من و سوریو.... البته وقتی با سوریو میومدیم اینجا کسی خبر نداشت
_ : مگه نگفتی تازه چند ساله که پیداش کرده بودی
%: خب....راستش...دروغ گفتم، از وقتی مامانم منو داد به خانواده ی لی، سوریو همش حواسش به من بود
_ :هومممم... اخخخ
%: چی شد
_ : دستم
%: واییی... اصلا حواسم نبود، خوبی
_ : آره چیزی نیست
%: یعنی چی چیزی نیست... بذار ببینم، برگرد
_ : آیییی...آروم
%: ببخشید
%: جونگ کوک اگه دستت پانسمان نشه عفونت میکنه
_ : نه نمیخوام پانسمان کنم
%: حرف نزن بیا بریم یه بیمارستان
_ : نمیخوام
%: ببین یه بار بهت گفتم نمیخوام بچم بدون پدر بزرگ شه، پس ادم باش و گوش کن
_ : الان من تو این وضعیت از کجا بیمارستان پیدا کنم
%: خودم برات زخمتو پانسمان میکنم
_ : چی😳
%: فک کردی فقط خودت بلدی
_ : من از عفونت زخمم نمیرم از پانسمان کردن تو میمیرم
%: یااااا
_ : ول کن... بیا یه اسنپ بگیرم
%: اگر گوشیت بود بزن
_ : اخخخ... راس میگی، گوشیمو گرفتن
%: به نظرم بمیریم بهتره، دیگه کسی مارو تهدید نمیکنه
_ : چرت و پرت نگو لیا
%: یا خودم بمی...
_ : گفتم حرف نزن
%: چیه مگه
_ : مشکل شنوایی داری؟ میگم حرف نزن، هیسسسسس🤫
%: خب بابا
_ : نکنه میخوای بری پیش تهیونگ... یه زندگی هم با اون تجربه کنی آره؟
%: من هرزه نیستم
_ : من اینطور فک نمیکنم
%: جونگ کوک حالا تو داری چرت و پرت میگی
_ : باشه... باید بهم ثابت کنی
%: چی میگی ، بچه میخواستی که داریم میاریم، دیگه چی میخوای که باید ثابت کنم؟
_ : هیچی... فقط بیا بریم خونه
%: چجوری
_ : پیاده
%: با ماشین تا خونه نیم ساعت راهه، ببین پیاده دیگه چقد طول میکشه
_ : مهم نیست
%: بره تو مهم نیست، من خسته میشم
_ : چرا از الان داری به خسته شدن عادت میکنی
%: همینه که هست، میخواستی حاملم نکنی
_ : لعنت به من که کردم
%: این حرفی که زدی ینی چی؟
_ : آ..... هیچی
%: نه خیر، دیدی؟ از الان داری ترکم میکنی 😥
_ : من غلط بکنم، بیا بغلم
%: تهیونگم میگف فقط برای یه هوس باهام بودی.... راس میگف نه؟ 😖
_ : تهیونگ خیلی غلط کرد، مگه من میتونم تورو تنها بذارم
%: فعلا که داری میگی
_ : ببخشید... اشتباه کردم، حالا میبخشی؟
%:.....
_ : آشتی دیگه
%: نمیخوام
_ : خب چی کار کنم که دوست شی
%: بریم خو...
$: کجا میخواستید برید
%: جیغ
_ : لیا بدو
$: هیچکس از جاش تکون نمیخوره
_ : چی میخوای... چرا راحتمون نمیذاری
$: من کاری ندارم فقط میخوام به لیا بگم که....
۲۳.۵k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.