عشق یا قتل •پارت 14
جونگکوک :درسته. فقط کجا بریم؟. چون من نمیزارم ات تنها بیاد خونه ی تو و تو هم قطعا نمیزاری بیاد خونه ی من.
تهیونگ: اومممم. من یه ویلا دارم میتونیم بریم سه نفره اونجا بمونیم
جونگکوک :پیشنهاد خوبیه
ات : یاااا... شما همیشه همینجوری برای خودتون تصمیم میگیرین؟ من با شما دوتا جایی نمیام. مستیم پریده و حالم بهتره بعدشم درسته که من گفتم دوست باشیم و اینا ولی بدِ یه دختر با دو تا پسر بره ویلا. فعلا
ایندفعه جونگکوک ات رو متوقف کرد و گفت :چرا انقد لجبازی میکنی؟ اتاق هامون جداست فردا صبح هم از هم جدا میشیم. بیا بریم
ات که دیگه از شدت خستگی حوصله مخالفت کردن با اون دوتا رو نداشت دیگه چیزی نگفت و همه با هم به راه افتادن.
طولی نکشید که به ویلای تهیونگ رسیدن. ات از شدت مستی نمیتونست خوب راه بره و یهو... پاش لیز خورد و افتاد تو استخر ویلا
با صدای پاشیدن آب، تهیونگ و جونگکوک به طرف استخر برگشتن و با دیدن ات که با اون لباس مهمونی و پاشنه بلند هاش نمیتونست شنا کنه خیلی ترسیدن.
دو نفره شیرجه زدن تو آب و با هزار بدبختی ات رو کشیدن بیرون.
ات مدام سرفه میکرد و نمیتونست خوب نفس بکشه
تهیونگ هم داشت میزد پشتش.
جونگکوک با ات حرف میزد و میگفت : هی هی اتی منو ببین آروم... چند تا نفس بکش با شمارش من... 1.... 2... 3...
ات بعد از چند لحظه حالش بهتر شد و گفت : من خوبم. فقط دارم از سرما یخ میزنم. میشه بریم تو
تهیونگ :خیلی خب بلند شو
ات با کمک اونا بلند شد و همه رفتن داخل.
ات :وای خدایا... یکی نیست بگه مگه مجبوری انقد بخوری که اینجوری بشه... حالا من لباس ندارم چه غلطی کنم؟!
تهیونگ :حقیقتش... من لباس دخترونه ندارم ولی میتونم بهت يه تیشرت و شلوارک ساده بدم که لااقل امشب بپوشی
جونگکوک در حال حرص خوردن بود.. که گفت : نمیتونیم بریم براش لباس بگیریم؟
تهیونگ: ببینم تو عقلت سر جاشه؟ ساعت 3 صبح مغازه بازِ؟
جونگکوک :هوفففف... خیلی خب... بهش لباس بده و بعد هم سریع اتاق ها رو مشخص کن که من خیلی خوابم میاد.
تهیونگ :باشه. صبر کن الان میام. ات پشت من بیا.
ات و تهیونگ رفتن طبقه بالا اتاق تهیونگ
تهیونگ بعد از چند لحظه گشتن یه تیشرت و شلوارک پیدا کرد و داد به ات
ات : آممم.... تهیونگا....
تهیونگ :بله؟
ات:میگم... شلوار بلند تری نداری؟
تهیونگ :شرمنده... هیچکدوم اندازت نیستن
ات :باشه. ممنون. اتاق من کجاست؟
تهیونگ : اتاق کناری من سمت راست
ات : ممنونم. شب خوش
داد زدم و از بالا با جونگکوک هم خدافظی کردم.
وارد اتاق شدم. اتاق قشنگی بود شیک و ساده.
روی تخت دراز کشیدم که طولی نکشید که خوابم برد..
....
تهیونگ: اومممم. من یه ویلا دارم میتونیم بریم سه نفره اونجا بمونیم
جونگکوک :پیشنهاد خوبیه
ات : یاااا... شما همیشه همینجوری برای خودتون تصمیم میگیرین؟ من با شما دوتا جایی نمیام. مستیم پریده و حالم بهتره بعدشم درسته که من گفتم دوست باشیم و اینا ولی بدِ یه دختر با دو تا پسر بره ویلا. فعلا
ایندفعه جونگکوک ات رو متوقف کرد و گفت :چرا انقد لجبازی میکنی؟ اتاق هامون جداست فردا صبح هم از هم جدا میشیم. بیا بریم
ات که دیگه از شدت خستگی حوصله مخالفت کردن با اون دوتا رو نداشت دیگه چیزی نگفت و همه با هم به راه افتادن.
طولی نکشید که به ویلای تهیونگ رسیدن. ات از شدت مستی نمیتونست خوب راه بره و یهو... پاش لیز خورد و افتاد تو استخر ویلا
با صدای پاشیدن آب، تهیونگ و جونگکوک به طرف استخر برگشتن و با دیدن ات که با اون لباس مهمونی و پاشنه بلند هاش نمیتونست شنا کنه خیلی ترسیدن.
دو نفره شیرجه زدن تو آب و با هزار بدبختی ات رو کشیدن بیرون.
ات مدام سرفه میکرد و نمیتونست خوب نفس بکشه
تهیونگ هم داشت میزد پشتش.
جونگکوک با ات حرف میزد و میگفت : هی هی اتی منو ببین آروم... چند تا نفس بکش با شمارش من... 1.... 2... 3...
ات بعد از چند لحظه حالش بهتر شد و گفت : من خوبم. فقط دارم از سرما یخ میزنم. میشه بریم تو
تهیونگ :خیلی خب بلند شو
ات با کمک اونا بلند شد و همه رفتن داخل.
ات :وای خدایا... یکی نیست بگه مگه مجبوری انقد بخوری که اینجوری بشه... حالا من لباس ندارم چه غلطی کنم؟!
تهیونگ :حقیقتش... من لباس دخترونه ندارم ولی میتونم بهت يه تیشرت و شلوارک ساده بدم که لااقل امشب بپوشی
جونگکوک در حال حرص خوردن بود.. که گفت : نمیتونیم بریم براش لباس بگیریم؟
تهیونگ: ببینم تو عقلت سر جاشه؟ ساعت 3 صبح مغازه بازِ؟
جونگکوک :هوفففف... خیلی خب... بهش لباس بده و بعد هم سریع اتاق ها رو مشخص کن که من خیلی خوابم میاد.
تهیونگ :باشه. صبر کن الان میام. ات پشت من بیا.
ات و تهیونگ رفتن طبقه بالا اتاق تهیونگ
تهیونگ بعد از چند لحظه گشتن یه تیشرت و شلوارک پیدا کرد و داد به ات
ات : آممم.... تهیونگا....
تهیونگ :بله؟
ات:میگم... شلوار بلند تری نداری؟
تهیونگ :شرمنده... هیچکدوم اندازت نیستن
ات :باشه. ممنون. اتاق من کجاست؟
تهیونگ : اتاق کناری من سمت راست
ات : ممنونم. شب خوش
داد زدم و از بالا با جونگکوک هم خدافظی کردم.
وارد اتاق شدم. اتاق قشنگی بود شیک و ساده.
روی تخت دراز کشیدم که طولی نکشید که خوابم برد..
....
۴.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.