فیک یعنی آرمی پارت ۸
تهیونگ رفت اونطرف برام پشمک بگیره. منم کنار سینما منتظرش بودم
^: اووو چه لیدی زیبایی!
ات: برو گمشوو
^: انگار این لیدی باید ادب بشه!
جلو و جلو تر میومد. انقد عقب عقب رفتم که به دیوار خوردم.
صورتشو جلو می اورد.
که به عقب پرت شد. تهیونگ بود. شروع کردم گریه کردن.
^تهیونگو دید فرار کرد.
تهیونگ بغلم کرد، بغلش احساس امنیت خیلی خوبی داشت. توی بغلش آروم شدم.
برای شام رفتیم فست فودی. من کنتاکی مرغ و تهیونگ پیتزا سفارش داد.
ته: میگم ات تو انقد می خوری چجوری چاق نمیشی؟
ات: یاااااااا
*فردا صبح*
حاضر شدم و تهیونگ منو برد دانشگاه و قرار شد یه ربع زودتر بیاد دنبالم.
وارد کلاس شدم و پیش یونا نشستم.
یونا: میگم ات میای عصری بریم کافه تریا؟
ات: آره چرا که نه
یکی از دخترا1: ات میای باهم دوست شیم؟
یکی از دخترا2: آره بیا دوست شیم!
ات: احیانا شما همونایی نبودید که از من بدتون میومد؟
یکی از دخترا2: ما متوجه اشتباهمون شدیم و فهمیدیم تو چقدر دختر خوبی هستی!
یکی از دخترا1: آره می خوایم باهات دوست شیم
ات: شرمنده یدونه دوست خوب بسمه!
یونا: منو میگی؟
ات: آره دیگه! ایناهم احتمال دادن دوست دختر تهیونگ باشم خودشونو بهم می چسبونن یه چیزی بهشون برسه! ولی تو قبل از اون دوستم بودی!
یونا خندید و بغلم کرد منم بغلش کردم.
*بعد کلاس*
رفتم بیرون تهیونگو دیدم و سوار ماشین شدم.
ات: میگم تهیونگ میشه عصر با دوستم یونا برم کافه تریا؟
ته: باشه برو فقط مواظب باش.
ات: مرسییی!
*عصر* حاضر شدم و رفتم کافه تریا. یونارو دیدم که برام دست تکون داد.
یونا: آنیوسیو
ات: آنیو
یونا: چی می خوری سفارش بدم؟
ات: کیک و شیرموز
یونا: اتفاقا منم همونو میخوام! سفارش دادیم و آوردن.
^: اووو لیدی زیبا! جالبه دوباره می بینمت!
ات: خفه شوو!!!!
^: مثل اینکه هنوز ادب نشدی! لیدی همراهتون کی باشن؟
%: به تو مربوطه؟
ات و یونا: کوک؟؟؟
^اون وسط جیم شد.
ات: تو کوک رو از کجا میشناسی؟
یونا: دوست پسرمو نشناسم؟
ات: هَن؟ دوست پسرت؟
کوک: تو یونا رو از کجا میشناسی؟
ات: دوستمه
کوک: اون مرده کی بود؟
ات: خب چیزه یعنی دیروز توی شهربازی مزاحمم شده بود، اگه ته نبود.. ...با ناراحتی...
کوک: باشه باشه نمی خواد بگی! الانم بیاین بریم اینجا نمونین بهتره
کوک با ماشینش ات رو رسوند.
ته: چرا با کوک اومدی؟ مگه با یونا نرفته بودی؟
ات: آره با یونا رفته بودم ولی کل ماجرا رو تعریف کرد.
ته: باشه اشکالی نداره بهش فکر نکن. میای بریم فیلم ببینیم؟
ات: بریم
داشتن ونزدی میدیدن که کوک به تهیونگ زنگ زد.
ته: الو
کوک: تهیونگ بزن شبکه ----------
ته:چرا؟
کوک: بزن ببین دیه😐
تهیونگ زد همون شبکه
گوینده اخبار:
^: اووو چه لیدی زیبایی!
ات: برو گمشوو
^: انگار این لیدی باید ادب بشه!
جلو و جلو تر میومد. انقد عقب عقب رفتم که به دیوار خوردم.
صورتشو جلو می اورد.
که به عقب پرت شد. تهیونگ بود. شروع کردم گریه کردن.
^تهیونگو دید فرار کرد.
تهیونگ بغلم کرد، بغلش احساس امنیت خیلی خوبی داشت. توی بغلش آروم شدم.
برای شام رفتیم فست فودی. من کنتاکی مرغ و تهیونگ پیتزا سفارش داد.
ته: میگم ات تو انقد می خوری چجوری چاق نمیشی؟
ات: یاااااااا
*فردا صبح*
حاضر شدم و تهیونگ منو برد دانشگاه و قرار شد یه ربع زودتر بیاد دنبالم.
وارد کلاس شدم و پیش یونا نشستم.
یونا: میگم ات میای عصری بریم کافه تریا؟
ات: آره چرا که نه
یکی از دخترا1: ات میای باهم دوست شیم؟
یکی از دخترا2: آره بیا دوست شیم!
ات: احیانا شما همونایی نبودید که از من بدتون میومد؟
یکی از دخترا2: ما متوجه اشتباهمون شدیم و فهمیدیم تو چقدر دختر خوبی هستی!
یکی از دخترا1: آره می خوایم باهات دوست شیم
ات: شرمنده یدونه دوست خوب بسمه!
یونا: منو میگی؟
ات: آره دیگه! ایناهم احتمال دادن دوست دختر تهیونگ باشم خودشونو بهم می چسبونن یه چیزی بهشون برسه! ولی تو قبل از اون دوستم بودی!
یونا خندید و بغلم کرد منم بغلش کردم.
*بعد کلاس*
رفتم بیرون تهیونگو دیدم و سوار ماشین شدم.
ات: میگم تهیونگ میشه عصر با دوستم یونا برم کافه تریا؟
ته: باشه برو فقط مواظب باش.
ات: مرسییی!
*عصر* حاضر شدم و رفتم کافه تریا. یونارو دیدم که برام دست تکون داد.
یونا: آنیوسیو
ات: آنیو
یونا: چی می خوری سفارش بدم؟
ات: کیک و شیرموز
یونا: اتفاقا منم همونو میخوام! سفارش دادیم و آوردن.
^: اووو لیدی زیبا! جالبه دوباره می بینمت!
ات: خفه شوو!!!!
^: مثل اینکه هنوز ادب نشدی! لیدی همراهتون کی باشن؟
%: به تو مربوطه؟
ات و یونا: کوک؟؟؟
^اون وسط جیم شد.
ات: تو کوک رو از کجا میشناسی؟
یونا: دوست پسرمو نشناسم؟
ات: هَن؟ دوست پسرت؟
کوک: تو یونا رو از کجا میشناسی؟
ات: دوستمه
کوک: اون مرده کی بود؟
ات: خب چیزه یعنی دیروز توی شهربازی مزاحمم شده بود، اگه ته نبود.. ...با ناراحتی...
کوک: باشه باشه نمی خواد بگی! الانم بیاین بریم اینجا نمونین بهتره
کوک با ماشینش ات رو رسوند.
ته: چرا با کوک اومدی؟ مگه با یونا نرفته بودی؟
ات: آره با یونا رفته بودم ولی کل ماجرا رو تعریف کرد.
ته: باشه اشکالی نداره بهش فکر نکن. میای بریم فیلم ببینیم؟
ات: بریم
داشتن ونزدی میدیدن که کوک به تهیونگ زنگ زد.
ته: الو
کوک: تهیونگ بزن شبکه ----------
ته:چرا؟
کوک: بزن ببین دیه😐
تهیونگ زد همون شبکه
گوینده اخبار:
۱۰.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.