پارت ۱
ولم کنیدددد عوضیاااا من روانی نیستم دارین چیکار میکنید ....
من همینطور داد و فریاد میزدم ولی کی به حرفم اهمیت میداد پرستارا منو به زور به تخت تیمارستان بستیدن و فقط هر چی میگفتم بهم میگفتن خفه شو دختره هرزه راستی من کیم یونا هستم و ۱۸ سالمه چند روز پیش داداشم که از خودم ۵ سال بزرگتره داشت با چاقو رگشو میزد ولی من رفتم پیشش و مانع کارش شدم و چاقو رو ازش گرفتم ولی ....ولی مامان بابام یه چیز دیگه متوجه شدن فک کردن من میخوام داداشمو بکشم و منو فرستادن تیمارستان حتی نزاشتن براشون توضیح بدم داداشم خیلی سعی کرد اونا رو قانع کنه ولی کی به حرف های منو داداش گوش میداد و الان من اینجا تو این خراب شده هر روز منو شکنجه میکنن و بعد منو به تخت میبندن تا نتونم فرار کنم تخت بغلی من یه پسر جذابه که فک کنم اون روانی هست واقعا
+اههه دختره هرزه دهنتو ببند دیگه خسته نشدی اینقدر داد زدی(داد)
_ساکت شو من هرزه نیستم چرا هیچکس به حرفم گوش نمیده(گریه و داد)
+خفه شو هر کاری هم کنی دستاتو باز نمیکنن بلند میشم خفت میکنمااااا(اربده)
_بیا خفه کن حداقل بمیرم راحت شم (گریه)
+ساکت شو ازت خواهش میکنم
دیگه حرفی نزدیک بعد چند دقیقه منم آروم شدم و پرستارا بیرون رفتن و منو با تخت بغلی تنها گذاشتن اون یه پسره اسمش جونکوکه نمیدونم چرا اینجاس یا چیکار کرده ولی فک نمیکنم آدم معمولی باشه رو بدنش کلی تتو داره چه هیکل بزرگ و جذابی داره واقعا نمیدونم پسر به این جذابی و خوشکلی چرا اینجاس مچ دستش رو پیشونیشو بود و انگار میخواست بخوابه که بعد چند دقیقه سکوت رو شکستم و شروع به حرف زدن کردم
_میگم جونکوک تو ...تو چرا اینجایی مگه چیکار کردی
+به تو چه
_خیلی خب باشه نگو
+یعنی منو نمیشناسی
_نه مگه تو کی هستی
+بزرگ ترین مافیای جهان که همه ازم مث سگ میترسن و مث اینکه چند نفر ریختن رو هم تا منو بیارن اینجا تو چرا اینجایی کوچولو
_من؟.... چند روز پیش داداشم داشت رگشو با چاقو میزد ولی من به موقع رسیدم و مانع کارش شدم ولی مامان بابام یه چیز دیگه متوجه شدن و فک کردن میخوام داداشمو بکشم هیچکس به حرفم گوش نداد و الان هم برای همینه که اینجام هر روز یه جور شکنجه میشم من روانی نیستم ولی هیچکس باور نمیکنه
+بلاخره میریم بیرون یه روز قرار نیس که تا همیشه همینجا باشیم
_اوهوم حق با توئه
+خب بگیر بخواب دیگه تا دوباره نیومدن رو سرمون
_خوابم نمیبره این عوضی ها دستامو خیلی محکم بستیدن خیلی درد میکنه دستام نمیتونم بخوابم میشه بیای باز کنی دستامو
+هوم باشه
دیدم بلند شد اومد سمتم و رو صورتم خم شد جوری که نفساش به صورتم میخورد دستامو آروم باز کرد و دوباره رفت رو تخت خودش
_ممنونم جونکوک
+خواهش بگیر بخواب الان
_باشه
من همینطور داد و فریاد میزدم ولی کی به حرفم اهمیت میداد پرستارا منو به زور به تخت تیمارستان بستیدن و فقط هر چی میگفتم بهم میگفتن خفه شو دختره هرزه راستی من کیم یونا هستم و ۱۸ سالمه چند روز پیش داداشم که از خودم ۵ سال بزرگتره داشت با چاقو رگشو میزد ولی من رفتم پیشش و مانع کارش شدم و چاقو رو ازش گرفتم ولی ....ولی مامان بابام یه چیز دیگه متوجه شدن فک کردن من میخوام داداشمو بکشم و منو فرستادن تیمارستان حتی نزاشتن براشون توضیح بدم داداشم خیلی سعی کرد اونا رو قانع کنه ولی کی به حرف های منو داداش گوش میداد و الان من اینجا تو این خراب شده هر روز منو شکنجه میکنن و بعد منو به تخت میبندن تا نتونم فرار کنم تخت بغلی من یه پسر جذابه که فک کنم اون روانی هست واقعا
+اههه دختره هرزه دهنتو ببند دیگه خسته نشدی اینقدر داد زدی(داد)
_ساکت شو من هرزه نیستم چرا هیچکس به حرفم گوش نمیده(گریه و داد)
+خفه شو هر کاری هم کنی دستاتو باز نمیکنن بلند میشم خفت میکنمااااا(اربده)
_بیا خفه کن حداقل بمیرم راحت شم (گریه)
+ساکت شو ازت خواهش میکنم
دیگه حرفی نزدیک بعد چند دقیقه منم آروم شدم و پرستارا بیرون رفتن و منو با تخت بغلی تنها گذاشتن اون یه پسره اسمش جونکوکه نمیدونم چرا اینجاس یا چیکار کرده ولی فک نمیکنم آدم معمولی باشه رو بدنش کلی تتو داره چه هیکل بزرگ و جذابی داره واقعا نمیدونم پسر به این جذابی و خوشکلی چرا اینجاس مچ دستش رو پیشونیشو بود و انگار میخواست بخوابه که بعد چند دقیقه سکوت رو شکستم و شروع به حرف زدن کردم
_میگم جونکوک تو ...تو چرا اینجایی مگه چیکار کردی
+به تو چه
_خیلی خب باشه نگو
+یعنی منو نمیشناسی
_نه مگه تو کی هستی
+بزرگ ترین مافیای جهان که همه ازم مث سگ میترسن و مث اینکه چند نفر ریختن رو هم تا منو بیارن اینجا تو چرا اینجایی کوچولو
_من؟.... چند روز پیش داداشم داشت رگشو با چاقو میزد ولی من به موقع رسیدم و مانع کارش شدم ولی مامان بابام یه چیز دیگه متوجه شدن و فک کردن میخوام داداشمو بکشم هیچکس به حرفم گوش نداد و الان هم برای همینه که اینجام هر روز یه جور شکنجه میشم من روانی نیستم ولی هیچکس باور نمیکنه
+بلاخره میریم بیرون یه روز قرار نیس که تا همیشه همینجا باشیم
_اوهوم حق با توئه
+خب بگیر بخواب دیگه تا دوباره نیومدن رو سرمون
_خوابم نمیبره این عوضی ها دستامو خیلی محکم بستیدن خیلی درد میکنه دستام نمیتونم بخوابم میشه بیای باز کنی دستامو
+هوم باشه
دیدم بلند شد اومد سمتم و رو صورتم خم شد جوری که نفساش به صورتم میخورد دستامو آروم باز کرد و دوباره رفت رو تخت خودش
_ممنونم جونکوک
+خواهش بگیر بخواب الان
_باشه
۴۴.۹k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.