Name roman : ❤شیطنتی پرشور تا عشقی پرعطش🖤 پارت 6
#نیکا
بعد از مهمونی امشب رفتم اتاقم محمد و پانیذ خیلی صمیمی شده بودن پانیذم یه جوری به محمد نگاه میکرد امشب باید از زیر زبون پانیذ بکشم ببینم قضیه چیه رفتم سمت اتاق پانیذ
نیکا : هوی خرس گیریزلی بیداری زنیکه
پانیذ : اره بیدارم دایناسور
نیکا : خب تعریف کن
پانیذ : چیو
نیکا : امشب به محمد یه جوری نگاه میکردی خبریه شیطون
پانیذ : نیکا چرت نگو دیگه خیلیم ادی نگاه میکردم
نیکا : اره جون خودت اگه خبریه بگو من میتونم کمکت کنم
پانیذ : هوم عاشق شدم خواهر
نیکا : عاشق محمد
پانیذ : اهوم
بعد از دردو دل کردن با پانیذ رفتم از پله ها پایین که دیدم مامان محبوبه داره درمورد یه چیزی صحبت میکنه
محبوبه : نیکا دخترم خوب شد توام اومدی ببین توی این ماه یه هفته تعطیله منم تصمیم گرفتم بریم شمال هم اب و هوامون عوض میشه هم به ویلای شمال یه سری میزنیم هفت هشت ماهه کسی پاشو اونجا نزاشته
منم درحال قهوه خوردن داشتم به حرف های مامان بزرگ محبوبه گوش میکردم
امیر (بابای نیکا) : مامان جان حالا این یه هفته تعطیلی کی هست
محبوبه : همین پس فردا
با این کلمه مامان بزرگ قهوه ای که توی دهنم بود رو تف کردم به سمت راست که از شانس گندم همش ریخت تو صورت متین
متین : اییی سوختم سوختم خدا
زهرا (مامان نیکا) : وا نیکا چرا اینجوری میکنی نیکا
نیکا : مامان اخه این توی این هفته قرار بود با دخترا بریم کیش
عمه مریم : حالا اشکال نداره چه فرقی داره به جای کیش شمال میرید
رومینا : اخه ما از یه ماه پیش برنامه ریزی کرده بودیم
متین : بابا کسی به من توجه نمیکنه دارم میسوزم...... ماماننن .....کمک.....ایییی
نیکا : وا این ادا ها چیه یکم مرد باش
متین : نیکا خانم این کار تلافی داره ها
نیکا : هرچی میخواد داشته باشه منم تلافی میکنم
متین : پس بچرخ تا بچرخیم خانم فلاحی
بعدم رفت دستشویی صورتشو شست
منم رفتم اتاقم که بخوابم هوفف خیلی خسته بودم و خیلی سریع خوابم برد
#متین
از دیشب ساعت گذاشتم روی ۶ صبح باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم اوفف رفتم دستشویی کارای مربوطه رو انجام دادم وبا یه پارچ بزرگ اب یخ به سمت اتاق نیکا رفتم خیلی اروم درو باز کردم وایستادم بالا سر نیکا و پارچو خالی کردم روش .....نیکا مثل برق گرفته ها از جاش پرید انقدر با نمک شده بودکه نتونستم جلوی خندمو بگیرم
نیکا : زهرمارمرتیکه بیشعور
متین : اینم از تلافی نیکا خانم
نیکا : شتر کینه ای بدبخت
همینجوری داشتیم بحث میکردیم
....
بعد از مهمونی امشب رفتم اتاقم محمد و پانیذ خیلی صمیمی شده بودن پانیذم یه جوری به محمد نگاه میکرد امشب باید از زیر زبون پانیذ بکشم ببینم قضیه چیه رفتم سمت اتاق پانیذ
نیکا : هوی خرس گیریزلی بیداری زنیکه
پانیذ : اره بیدارم دایناسور
نیکا : خب تعریف کن
پانیذ : چیو
نیکا : امشب به محمد یه جوری نگاه میکردی خبریه شیطون
پانیذ : نیکا چرت نگو دیگه خیلیم ادی نگاه میکردم
نیکا : اره جون خودت اگه خبریه بگو من میتونم کمکت کنم
پانیذ : هوم عاشق شدم خواهر
نیکا : عاشق محمد
پانیذ : اهوم
بعد از دردو دل کردن با پانیذ رفتم از پله ها پایین که دیدم مامان محبوبه داره درمورد یه چیزی صحبت میکنه
محبوبه : نیکا دخترم خوب شد توام اومدی ببین توی این ماه یه هفته تعطیله منم تصمیم گرفتم بریم شمال هم اب و هوامون عوض میشه هم به ویلای شمال یه سری میزنیم هفت هشت ماهه کسی پاشو اونجا نزاشته
منم درحال قهوه خوردن داشتم به حرف های مامان بزرگ محبوبه گوش میکردم
امیر (بابای نیکا) : مامان جان حالا این یه هفته تعطیلی کی هست
محبوبه : همین پس فردا
با این کلمه مامان بزرگ قهوه ای که توی دهنم بود رو تف کردم به سمت راست که از شانس گندم همش ریخت تو صورت متین
متین : اییی سوختم سوختم خدا
زهرا (مامان نیکا) : وا نیکا چرا اینجوری میکنی نیکا
نیکا : مامان اخه این توی این هفته قرار بود با دخترا بریم کیش
عمه مریم : حالا اشکال نداره چه فرقی داره به جای کیش شمال میرید
رومینا : اخه ما از یه ماه پیش برنامه ریزی کرده بودیم
متین : بابا کسی به من توجه نمیکنه دارم میسوزم...... ماماننن .....کمک.....ایییی
نیکا : وا این ادا ها چیه یکم مرد باش
متین : نیکا خانم این کار تلافی داره ها
نیکا : هرچی میخواد داشته باشه منم تلافی میکنم
متین : پس بچرخ تا بچرخیم خانم فلاحی
بعدم رفت دستشویی صورتشو شست
منم رفتم اتاقم که بخوابم هوفف خیلی خسته بودم و خیلی سریع خوابم برد
#متین
از دیشب ساعت گذاشتم روی ۶ صبح باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم اوفف رفتم دستشویی کارای مربوطه رو انجام دادم وبا یه پارچ بزرگ اب یخ به سمت اتاق نیکا رفتم خیلی اروم درو باز کردم وایستادم بالا سر نیکا و پارچو خالی کردم روش .....نیکا مثل برق گرفته ها از جاش پرید انقدر با نمک شده بودکه نتونستم جلوی خندمو بگیرم
نیکا : زهرمارمرتیکه بیشعور
متین : اینم از تلافی نیکا خانم
نیکا : شتر کینه ای بدبخت
همینجوری داشتیم بحث میکردیم
....
۲۵.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.