شهریست در کناره آن شط و قلب من

‍ شهریست در کنارهٔ آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجهٔ یک مرد پر غرور
آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش ، تو را یاد می کنم
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد می کنم


#فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۱)

آسمان همچو صفحهٔ دل منروشن از جلوه های مهتابستلذتی ناشناس و ...

#آدم #که #عاشق #شدگرما نمیفهمدآدم که عاشق شدمن من، نمیفهمدطو...

شانه های توهمچو صخره‌های سخت و پر غرورموج گیسوان من در این ن...

درخت کوچک منبه باد عاشق بود!به بادِ بی سامان...کجاست خانه ی ...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

انسانیت

جنگی حاجی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط