عشق در نگاه اول پارت 8
وقتی رفتم کلاس دیدم ( از این به بعد میخوام ا/ت رو ات بنویسم) ات نشسته داره با رزا صحبت میکنه رفتم سره جام نشستم پایان ویو کوک. ویو ات: همه چیو به رزا گفتم چون اون بهترین دوستمه اون بهم گفت اشکال نداره ناراحت نباش منم بهش گفتم باشه ولی اینطور نبود من ناراحت بودم معلم اومد و تدریس کرد و رفت همینطور معلم ها می اومدن و تدریس میکردن میرفتن تا اینکه زنگ خونه خورد و خواستم برم اون ور خیابون دیدم کوک داره صدام میکنه بهم گفت بیا اینور همین برگشتم ی ماشین محکم بهم خورد آخرین چیزی شنیدم صدایه کوک بود که داشت صدام میزد و سیاهی... پایان ویو ات. ویو کوک: داشتم سوار ماشینم میشدم یهو برگشتم دیدم ی ماشین با سرعت بالا داره میره سمت ات ترس بدی بهم وارد شد بهش گفتم بیاد اینطرف ولی دیر فهمید ماشین بهش خورد ی لحظه تو شک بودم بعد ۲ ثانیه به خودم اومدم دیدم ات روی زمین غرق خونه بدو بدو داشتم میرفتم سمتش و اسمش رو صدا میزدم اون بیهوش بود به بچه ها گفتم زنگ بزنن به آمبولانس 5 دقیقه گذشت ولی آمبولانس نیومده بود وقتی دیدم نیومد خودم ات رو بغل کردم گذاشتم تو ماشینم و با تمام سرعت به سمت نزدیک ترین بیمارستان رفتم تو ماشین گریه میکردم و میگفتم ات خواهش میکنم نمیر رسیدم بیمارستان و بلند داشتم داد میزدم دکتر کمک کنید دکتر اومد سمتم و گفت چیشده بهش گفتم تصادف کرده همینو که گفتم دکتر گفت بیمار ببرین اتاق عمل ات بردن اتاق عمل الان 1 ساعتی میشه ات تو اتاق عمله داشتم گریه میکردم که صدای جیغ ی نفر شنیدم دیدم ی زن با دو تا مرد دارن میان تو سالن فکنم مامان ات باشه اومد طرف من و بهم گفت تو به ما زنگ زدی گفتم بله. م ات : حال دخترم چطوره کوش بهش گفتم تو اتاق عمله افتاد زمین و شروع کرد به گریه کردن م ات: چه اتفاقی واسه دختر عزیزم افتاد همرو با گریه میگفت منم با گریه بهش گفتم تصادف کرده اون مرد تقریبا سن بالا که فکنم بابای ات بود اومد به مامان ات گفت عزیزم آروم باش دخترمون قویه چیزیش نمیشه اون یکی پسر که نمیدونستم که کیه اومد ی مشت بهم زد و گفت کار توعه تو به ات زدی گفتم باور کن من نزدم من هم کلاسی ات هستم بیرون بودم دیدم ماشین به ات زد منم آوردمش بیمارستان اون پسر ازم تشکر کرد و بخاطر اینکه منو زد ازم معذرت خواهی کرد الان 3 ساعته ات تو اتاق عمله اون پسر مامان و بابای ات رو راضی کرد تا برن خونه استراحت کنن خودش روبه روم نشسته بود و داشت آروم اشک میریخت یعنی این دوست پسر اته بینمون سکوت بود من این سکوت رو شکستم و بهش گفتم جسارت نباشه شما کیه ات میشی آروم سرشو به رو طرفم آورد و آروم گفت من برادر بزرگه ات هستم پس برادرشه اوف خداروشکر همینطوری دوتایی نشسته بودیم که یهو دکتر در اومد رفتیم سمتش و بهش گفتیم حال ات چطوره دکتر گفت خوبه ولی ....
۸.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.