Part : ۶۷
Part : ۶۷ 《بال های سیاه》
و وقتی که جواب دوم درست از آب در اومده بود و پسر واقعا پاک بود، ماریا دید که داره کارایی عجیبی از پسر سر میزنه! مثلا یه نمونه کاره عجیب پسر این بود که با پتویی که دوره خودش پیچیده بود تا دره حموم دوید...یه کار عجیب دیگه اش این بود که گوشه درِ حموم یه کوچولو باز شد و پسر پتوشو انداخت بیرون...وبعد از چند دقیقه لباس و شلوارش هم به پتو اضافه شدن! و این داستان اونجایی جالب تر میشه که چراغ حموم بیرون از حمومه و جونگکوک تمام مدت یادش رفته بود چراغ رو روشن کنه و الان با چراغ تاریک تویه حموم بود!
ماریا از خنده نقش زمین شده بود! پسر اونقدری خجالت کشیده بود که داشت احمقانه ترین کار ها ازش سر میزد.. ماریا با خنده رفت جلوی درِ حموم و چراغشو روشن کرد..
جونگکوک که تمام مدت تویه تاریکیه حموم به سر می برد، از غرور و خجالتش نمیخواست دستشو ببره بیرون و چراغ رو روشن کنه...و وقتی که صدای خنده ی دختر رو پشت دره حموم شنید و روشن شدن چراغ رو دید زیر لب به خودش فوش داد که چرا انقدر بی حواسه و رسما آبروی خودشو برده! اما ماریا فقط یه پسر بچه ی هول شده و خجالت کشیده میدید!
جونگکوک سریع رفت زیر دوش و آب سرد رو باز کرد تا سریع یه دوش آب سرد بگیره...
۱۰ دقیقه بعد که از حموم اومده بود و داشت موهاش رو با حوله خشک میکرد که متوجه ماریایی شد که خیره شده به دیوارای پر از نقاشیه اتاقش!
جونگکوک یه نقاش بود و کمتر کسی اینو میدونست..چون جئون بزرگ نمیخواست پسر کوچیکترش که جانشینشه کارای مسخره ای مثل نقاشی کشیدن انجام بده! اما نقاشی اصلا کاره مسخره ای نبود و اتفاقا کاره هر کسی هم نیست!
ماریا متوجه حضور پسر نبود و با تمام وجودش نقاشی ها رو نگا می کرد..پسر یه سرفه ی مصنوعی کرد تا دختر رو متوجه حضورش کنه...ماریا برگشت و با بالا تنه ی برهنه ی پسر که قطرات آب از روی عضلات برجسته ی سینه و شکمش به پایین می ریختن مواجه شد...با لبخند رو به پسر گفت:
+انگار خوده یه نقاش هم قبلا توسط یه نفر دیگه به زیباییه تمام نقاشی شده!
جونگکوک بعد از شنیدن حرف دختر خندید:
_تو هم زیبایی ماریا! فقط تاحالا یه نقاشِ واقعی تورو ندیده که صورت و بدنتو روی کاغذ بکشه! هر چند که به زیبایی خوده واقعیت نمیشه..اما من میتونم این کارو کنم!
ماریا سمت پسر رفت و حوله رو از دستش گرفت تا موهاشو خشک کنه:
+جدا؟ میخوای نقاشیه منو بکشی؟ ولی آخه اگه بخوای نقاشیمو بکشی ممکنه از نقاشم زیبا تر بشما!
جونگکوک که داشت از خشک شدن موهاش توسطدست های دختر لذت می برد روی صورت دختر خم شد:
_آرزوی هر نقاش اینه که اثر هنریش از خودش زیبا تر باشه!
و وقتی که جواب دوم درست از آب در اومده بود و پسر واقعا پاک بود، ماریا دید که داره کارایی عجیبی از پسر سر میزنه! مثلا یه نمونه کاره عجیب پسر این بود که با پتویی که دوره خودش پیچیده بود تا دره حموم دوید...یه کار عجیب دیگه اش این بود که گوشه درِ حموم یه کوچولو باز شد و پسر پتوشو انداخت بیرون...وبعد از چند دقیقه لباس و شلوارش هم به پتو اضافه شدن! و این داستان اونجایی جالب تر میشه که چراغ حموم بیرون از حمومه و جونگکوک تمام مدت یادش رفته بود چراغ رو روشن کنه و الان با چراغ تاریک تویه حموم بود!
ماریا از خنده نقش زمین شده بود! پسر اونقدری خجالت کشیده بود که داشت احمقانه ترین کار ها ازش سر میزد.. ماریا با خنده رفت جلوی درِ حموم و چراغشو روشن کرد..
جونگکوک که تمام مدت تویه تاریکیه حموم به سر می برد، از غرور و خجالتش نمیخواست دستشو ببره بیرون و چراغ رو روشن کنه...و وقتی که صدای خنده ی دختر رو پشت دره حموم شنید و روشن شدن چراغ رو دید زیر لب به خودش فوش داد که چرا انقدر بی حواسه و رسما آبروی خودشو برده! اما ماریا فقط یه پسر بچه ی هول شده و خجالت کشیده میدید!
جونگکوک سریع رفت زیر دوش و آب سرد رو باز کرد تا سریع یه دوش آب سرد بگیره...
۱۰ دقیقه بعد که از حموم اومده بود و داشت موهاش رو با حوله خشک میکرد که متوجه ماریایی شد که خیره شده به دیوارای پر از نقاشیه اتاقش!
جونگکوک یه نقاش بود و کمتر کسی اینو میدونست..چون جئون بزرگ نمیخواست پسر کوچیکترش که جانشینشه کارای مسخره ای مثل نقاشی کشیدن انجام بده! اما نقاشی اصلا کاره مسخره ای نبود و اتفاقا کاره هر کسی هم نیست!
ماریا متوجه حضور پسر نبود و با تمام وجودش نقاشی ها رو نگا می کرد..پسر یه سرفه ی مصنوعی کرد تا دختر رو متوجه حضورش کنه...ماریا برگشت و با بالا تنه ی برهنه ی پسر که قطرات آب از روی عضلات برجسته ی سینه و شکمش به پایین می ریختن مواجه شد...با لبخند رو به پسر گفت:
+انگار خوده یه نقاش هم قبلا توسط یه نفر دیگه به زیباییه تمام نقاشی شده!
جونگکوک بعد از شنیدن حرف دختر خندید:
_تو هم زیبایی ماریا! فقط تاحالا یه نقاشِ واقعی تورو ندیده که صورت و بدنتو روی کاغذ بکشه! هر چند که به زیبایی خوده واقعیت نمیشه..اما من میتونم این کارو کنم!
ماریا سمت پسر رفت و حوله رو از دستش گرفت تا موهاشو خشک کنه:
+جدا؟ میخوای نقاشیه منو بکشی؟ ولی آخه اگه بخوای نقاشیمو بکشی ممکنه از نقاشم زیبا تر بشما!
جونگکوک که داشت از خشک شدن موهاش توسطدست های دختر لذت می برد روی صورت دختر خم شد:
_آرزوی هر نقاش اینه که اثر هنریش از خودش زیبا تر باشه!
۴.۸k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.