فی اکشن کوچولوی من
از زبان دازای :خونه ی ناکاهارا رو پیدا کردم چند نفر رو دنبالش فرستادم که پولم رو ازش پس بگیرن در اتاقم رو زدن دستیارم بود ازش پرسیدم چخبر پیدایش کردین؟!
_ قربان ما خیلی گشتیم ولی فهمیدم اون چند ماه پیش از دنیا رفته
عصبانی شدم با اینکه پولی که بهش داده بودم هیچ ارزشی نداشت از این که بقیه فکر سو استفاده ازم بکنن
_ولی قربان یه چیزی
_ چی؟!
_ ما متوجه شدیم که یکی از کارگر های انبار مون توی شمال شهر پسر ناکاهارا هست اسمش چویا هست
چویا ناکاهارا
بلند شدم به سمت انبار دنبال اون چویا رفتم باید می فهمیدن من کی هستم
_ قربان ما خیلی گشتیم ولی فهمیدم اون چند ماه پیش از دنیا رفته
عصبانی شدم با اینکه پولی که بهش داده بودم هیچ ارزشی نداشت از این که بقیه فکر سو استفاده ازم بکنن
_ولی قربان یه چیزی
_ چی؟!
_ ما متوجه شدیم که یکی از کارگر های انبار مون توی شمال شهر پسر ناکاهارا هست اسمش چویا هست
چویا ناکاهارا
بلند شدم به سمت انبار دنبال اون چویا رفتم باید می فهمیدن من کی هستم
۳.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.