یین و یانگ (پارت ۶۴)
جونگکوک بدجور به لب هام خیره شده بود . خیلی خودمو کنترل کردم که منم به لب هاش نگاه نکنم . دستم رو روی مبل گذاشتم و خودمو عقب کشیدم . زیز لب گفتم : ببخشید... چند لحظه ای توی همون حالت موند و بعدش فوری روشو کرد اونور و دوباره به گوشیش خیره شد . جو خیلی سنگین بود ، با اولین چیزی که به ذهنم رسید سعی کردم بحث رو باز کنم و جو رو عوض کنم : راستی چه خبر از اونی که واست غذا می فرستاد؟ دیگه مزاحمت نمیشه که؟
به خودش اومد و گفت : نه...دیگه نمیاد . راستی پیجش لو رفته ، بزار ببینم...ایناهاش .
این بار ریسک نکردم برم نزدیک ، از همون سرجام نگاه کردم . کوک : عه...استوری گذاشته ، بزار ببینم چیه...
استوری رو باز کرد ، یه صفحه سیاه بود ، نوشته بود
"وقتی مادرم زنده بود ، جونگکوک رو خیلی دوست داشت . منم غذای موردعلاقه مادرم رو پختم و براش بردم ولی اون رد کرد و گفت ازت شکایت میکنم! اون خیلی بی ادبه! من خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم!" درباره کوک نوشته بود ، جونگکوک با صورت جدی به گوشیش خیره شده بود . زد استوری بعد ، خدای من ! عکس یه چاقو بود!
"فکر کردین من نمیتونم بکشمش؟ خونه اون خیلی به من نزدیکه می تونم راحت بکشمش!"
دستم رو جلوی دهنم گرفتم . نگاهش به صورت جونگکوک انداختم ، دیگه جدی نبود ، نگران و مضطرب بود و به شدت ترسیده بود . باید اعتراف کنم منم خیلی براش ترسیده بودم ولی سعی کردم چیزی بروز ندم . خوب شد که من پیششم . کوک سست شد و گوشی از دستش افتاد .
_________________________________________
بچه ها ، چیزایی که توی استوری نوشته بود یه خلاصه بود از متن های واقعی و اگر با واقعیش فرقی داره ، متاسفم دقیقش رو یادم نیست .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
به خودش اومد و گفت : نه...دیگه نمیاد . راستی پیجش لو رفته ، بزار ببینم...ایناهاش .
این بار ریسک نکردم برم نزدیک ، از همون سرجام نگاه کردم . کوک : عه...استوری گذاشته ، بزار ببینم چیه...
استوری رو باز کرد ، یه صفحه سیاه بود ، نوشته بود
"وقتی مادرم زنده بود ، جونگکوک رو خیلی دوست داشت . منم غذای موردعلاقه مادرم رو پختم و براش بردم ولی اون رد کرد و گفت ازت شکایت میکنم! اون خیلی بی ادبه! من خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم!" درباره کوک نوشته بود ، جونگکوک با صورت جدی به گوشیش خیره شده بود . زد استوری بعد ، خدای من ! عکس یه چاقو بود!
"فکر کردین من نمیتونم بکشمش؟ خونه اون خیلی به من نزدیکه می تونم راحت بکشمش!"
دستم رو جلوی دهنم گرفتم . نگاهش به صورت جونگکوک انداختم ، دیگه جدی نبود ، نگران و مضطرب بود و به شدت ترسیده بود . باید اعتراف کنم منم خیلی براش ترسیده بودم ولی سعی کردم چیزی بروز ندم . خوب شد که من پیششم . کوک سست شد و گوشی از دستش افتاد .
_________________________________________
بچه ها ، چیزایی که توی استوری نوشته بود یه خلاصه بود از متن های واقعی و اگر با واقعیش فرقی داره ، متاسفم دقیقش رو یادم نیست .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۰.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.