پسر عموی مغرور من●○
پسر عموی مغرور من●○
Chapter two P14
رفتم دستاشو باز کردم و کمک کردم بیاد بیرون که مکس دستمو گرفت
مکس:داری چیکار میکین ا.ت
ا.ت:میخوام یه فرصت بهش بدم
مکس:مطمئنی
ا.ت:آره
مکس:کارتو میخوای چیکار کنی
ا.ت:ادامه میدم اما فعلا به یه استراحت طولانی احتیاج دارم
میرم آمریکا اونجا میتونم ادامه بدم
مکس:دلم برا تنگ میشه
ا.ت:منم،دیگه باید برم خداحافظ
بعد از خداحافظی با نامجون سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت روندم
توی ماشین
ا.ت:اونجا به کسی نمیگی که قراره کجا بریم اصلا نمیگی قراره بریم آمریکا
نامجون:اوکی
۳۰مین بعد
از ماشین پیاده شدم و. به نامجون کمک کردم همراهم بیاد داشتم میرفتم داخل که کوک با صدای بلند گفت
کوک:این اینجا چیکار میکنه
ا.ت:از امروز میتونی بری عمارتت
کوک:گفتم این اینجا چیکار میکنه
ا.ت:اگه جواب ندادم یعنی اینکه به تو مربوط نیست
با نامجو رفتیم طبقه بالا و به نامجون یه اتاق دادم خودمم رفتم داخل اتاقم تا ساکمو آماده کنم
بعد از اینکه ساکمو آماده کردم گوشیمو ورداشتم زنگ زدم به یکی از افرادم تا شرکت و همه چی رو بفروشه به جز این عمارتم
و بعد از انجام کار های لازم خوابیدم
صبح
با برخورد نور چشامو باز کردم که دیدم بعد رفتم حموم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم و بعد از رسیدگی به پوستم و خشک کردن موهام لباسام که یه دامن چهارخونه و یه دورس سفید بود موهامو حالت دادم و یه آرایش ساده کردم و رفتم به طرف اتاق نامجون و در زدم
بعد از اینکه مطمئن شدم آمادست همراه با ساکم رفتم پایین و سوار ماشینم شدم و بعد چند دقیقه فیلیکس و نامجون سوار ماشین شدن
۴۰ میم بعد
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل میخواستیم بریم که از پشتمون صدایی آومد
ته:وایسیننن
تهیونگ با دو همراه با ساکش اومد طرفمون
من بغلش کردم و گفتم
ا.ت:مرسی تنهام نزاشتی
Chapter two P14
رفتم دستاشو باز کردم و کمک کردم بیاد بیرون که مکس دستمو گرفت
مکس:داری چیکار میکین ا.ت
ا.ت:میخوام یه فرصت بهش بدم
مکس:مطمئنی
ا.ت:آره
مکس:کارتو میخوای چیکار کنی
ا.ت:ادامه میدم اما فعلا به یه استراحت طولانی احتیاج دارم
میرم آمریکا اونجا میتونم ادامه بدم
مکس:دلم برا تنگ میشه
ا.ت:منم،دیگه باید برم خداحافظ
بعد از خداحافظی با نامجون سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت روندم
توی ماشین
ا.ت:اونجا به کسی نمیگی که قراره کجا بریم اصلا نمیگی قراره بریم آمریکا
نامجون:اوکی
۳۰مین بعد
از ماشین پیاده شدم و. به نامجون کمک کردم همراهم بیاد داشتم میرفتم داخل که کوک با صدای بلند گفت
کوک:این اینجا چیکار میکنه
ا.ت:از امروز میتونی بری عمارتت
کوک:گفتم این اینجا چیکار میکنه
ا.ت:اگه جواب ندادم یعنی اینکه به تو مربوط نیست
با نامجو رفتیم طبقه بالا و به نامجون یه اتاق دادم خودمم رفتم داخل اتاقم تا ساکمو آماده کنم
بعد از اینکه ساکمو آماده کردم گوشیمو ورداشتم زنگ زدم به یکی از افرادم تا شرکت و همه چی رو بفروشه به جز این عمارتم
و بعد از انجام کار های لازم خوابیدم
صبح
با برخورد نور چشامو باز کردم که دیدم بعد رفتم حموم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم و بعد از رسیدگی به پوستم و خشک کردن موهام لباسام که یه دامن چهارخونه و یه دورس سفید بود موهامو حالت دادم و یه آرایش ساده کردم و رفتم به طرف اتاق نامجون و در زدم
بعد از اینکه مطمئن شدم آمادست همراه با ساکم رفتم پایین و سوار ماشینم شدم و بعد چند دقیقه فیلیکس و نامجون سوار ماشین شدن
۴۰ میم بعد
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل میخواستیم بریم که از پشتمون صدایی آومد
ته:وایسیننن
تهیونگ با دو همراه با ساکش اومد طرفمون
من بغلش کردم و گفتم
ا.ت:مرسی تنهام نزاشتی
۱۳.۸k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.