۲پارت(۴۶ ۴۵)
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#45
با شنیدن صداے بهم خوردن در سالن بلند شدم
اشڪامو پاڪ ڪردم در اتاقو باز ڪردم...
نمیدونم چرا اینقدر احمق بودم ڪه دوست داشتم الانم توے سالن باشه
ولی دیگه نبود..
ـــــــــــ
دست سوفیا رو گرفتم و با اشڪ خیره شدم بهش...
_خیلی خوشڪل شدی
خیلی..
_مرسی ولی خیلی استرس دارم
_میدونم ولی آروم باش قرار نیست ڪه سرتو ببرن میخواین عقد ڪنین
_دیوونه بازے در نیار
خندیدم و گفتم:حالا بیا بشین
دامن لباستو بگیر بالا ڪثیف شد...
هنوز ننشسته بود ڪه گوشیش زنگ خورد
با خوش حالی سمت گوشیش رفتم و گفتم:لوڪاسه..
گوشیو دستش دادم و مشغول حرف زدن شد...
ــــــــــــ
قرار بود زودتر از عروس و داماد برسم ولی عمو هنوز نیومده بود دنبالم...
نمیدونم چرا حداقل راننده رو نفرستاده بود
با استرس پاهامو تڪون میدادم و مدام به گوشیم نگاه میڪنم..
آرایشگر به سمتم اومدو گفت:چی شد عزیزم؟
خواستم جوابشو بدم ڪه آیفن زنگ خورد...
با خوش حالی بلند شدم و گفتم:فڪ اومدن دنبال من ممنون عزیزم..
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#46
درو برام باز ڪردو گفت:به سلامت عزیزم
پلاستیڪ وسایلامو دستم گرفتم و رفتم پایین ولی ماشین عمو رو ندیدم
با تعجب سر چرخوندم و با دیدن بن تڪیه به ماشینش آروم به سمتش رفتم...
_اینجا چیڪار میڪنی؟
_اومدم دنبال تو..
_قرار بود عمو بیاد دنبالم.
من با تاڪسی میرم...
_ولی عموت گفت من برسونمت
راه ڪج ڪردم گفتم:چه سنمی با من دارے ڪه سوار ماشینت بشم..؟
محڪم دستمو گرفت و سمت خودش ڪشوندم...
اخمام توے هم رفت و گفتم:ول ڪن دستمو
نگاهشو توے صورتم چرخوندو گفت:بشین توے ماشین..
زل زده توے چشماش گفتم:نمیشینم،دوست ندارم بشینم توے ماشینت.
نفسشو بیرون دادو گفت:نمیخواے ڪه دیر برسی؟
مگه نه؟...
تا وقتی اینجا باشی منم وایمیسم نمیزارم سوار هیچ ماشینی بشی..
محڪم و با حرص دستمو ڪشیدم و گفتم:اصلا به تو چه.؟
دستمو گرفت و درحالی ڪه دستمو میڪشید گفت:چاره اے ندارے تا نیم ساعت دیگه عروس داماد میرسن هیچ ماشینی به این زودے نمیرسونتت...
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#45
با شنیدن صداے بهم خوردن در سالن بلند شدم
اشڪامو پاڪ ڪردم در اتاقو باز ڪردم...
نمیدونم چرا اینقدر احمق بودم ڪه دوست داشتم الانم توے سالن باشه
ولی دیگه نبود..
ـــــــــــ
دست سوفیا رو گرفتم و با اشڪ خیره شدم بهش...
_خیلی خوشڪل شدی
خیلی..
_مرسی ولی خیلی استرس دارم
_میدونم ولی آروم باش قرار نیست ڪه سرتو ببرن میخواین عقد ڪنین
_دیوونه بازے در نیار
خندیدم و گفتم:حالا بیا بشین
دامن لباستو بگیر بالا ڪثیف شد...
هنوز ننشسته بود ڪه گوشیش زنگ خورد
با خوش حالی سمت گوشیش رفتم و گفتم:لوڪاسه..
گوشیو دستش دادم و مشغول حرف زدن شد...
ــــــــــــ
قرار بود زودتر از عروس و داماد برسم ولی عمو هنوز نیومده بود دنبالم...
نمیدونم چرا حداقل راننده رو نفرستاده بود
با استرس پاهامو تڪون میدادم و مدام به گوشیم نگاه میڪنم..
آرایشگر به سمتم اومدو گفت:چی شد عزیزم؟
خواستم جوابشو بدم ڪه آیفن زنگ خورد...
با خوش حالی بلند شدم و گفتم:فڪ اومدن دنبال من ممنون عزیزم..
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#46
درو برام باز ڪردو گفت:به سلامت عزیزم
پلاستیڪ وسایلامو دستم گرفتم و رفتم پایین ولی ماشین عمو رو ندیدم
با تعجب سر چرخوندم و با دیدن بن تڪیه به ماشینش آروم به سمتش رفتم...
_اینجا چیڪار میڪنی؟
_اومدم دنبال تو..
_قرار بود عمو بیاد دنبالم.
من با تاڪسی میرم...
_ولی عموت گفت من برسونمت
راه ڪج ڪردم گفتم:چه سنمی با من دارے ڪه سوار ماشینت بشم..؟
محڪم دستمو گرفت و سمت خودش ڪشوندم...
اخمام توے هم رفت و گفتم:ول ڪن دستمو
نگاهشو توے صورتم چرخوندو گفت:بشین توے ماشین..
زل زده توے چشماش گفتم:نمیشینم،دوست ندارم بشینم توے ماشینت.
نفسشو بیرون دادو گفت:نمیخواے ڪه دیر برسی؟
مگه نه؟...
تا وقتی اینجا باشی منم وایمیسم نمیزارم سوار هیچ ماشینی بشی..
محڪم و با حرص دستمو ڪشیدم و گفتم:اصلا به تو چه.؟
دستمو گرفت و درحالی ڪه دستمو میڪشید گفت:چاره اے ندارے تا نیم ساعت دیگه عروس داماد میرسن هیچ ماشینی به این زودے نمیرسونتت...
۱.۸k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.