jinus p32
وارد دفتر شد که همه خم شدن
اخمش رو حفظ کرد و پشت میز نشست
" بهتون گفتم امروز تعطیله ، ولی نمیفهمم چرا دم هلدینگ اعتراضه؟ شیفت سه روز یکبار عوض میشه اونم ۱۲ ساعت کار واستون خیلیه میتونید نیاید !
در برابر حقوقی که میگیرید این کار زیادی واستون کمه و دارم برای بار آخر میگم اگه یبار دیگه من یا موقعیت این شرکت به خطر بیوفته همتون اخراجید!" a,t
بوی ترس به مشامش میرسید، اخمش شدید تر شد و از روی صندلی بلند شد که گوشیش زنگ خورد
صدای نگران دکتر توی گوشش پیچید و قلبش شروع کرد تند کوبیدن
"جکسون مراقب باش کسی توی دفتر نیاد من زود میام" a,t
کت مشکی رنگش و پوشید و گوشی رو وصل کرد
جئون که اومده بود دنبال اون دختر با دیدن نگاه نگرانش کمی جا خورد و گوشاش رو تیز کرد
" نههههه فقط ...فقط یه آرام بخش بهش بدید من میرسم پیشش" a,t
و با تند کردن پاش به ماشین رسید و سوار شد و حتی متوجه جئونی که پشت دیوار داشت دیدش میزد نشد
در اتاق رو سریع باز کرد و با مردمک های به خون نشسته ی برادرش روبه رو شد
جلو رفت و کتش رو در آورد و سرش رو به سینه بی قرارش چسبوند
" جانم پاره تنم ، جانم عزیزدلم؛ ببین من اینجام ببین اومدم نفس من ، آروم باش فدای چشمات بشم من" a,t
نفس نفس میزد و با بغل کردن تن ظریف خواهرش قلب بی حالش کمی آروم شد
" نرو ات ، منو تنها نزار اینجا منو اذیت میکنن به من میگن روانی ؛منو از اینجا با خودت ببر لطفا!" il sung
و جئون که از پشت شیشه اون دوتا رو نگاه میکرد و دستش مشت میشد ، دوست پسر داشت و روحش خبر نداشت!؟ انقدر عاشقانه بغلش کرده و موهاش رو نوازش میکنه؟
" باشه باشه ، آروم باش ببینمت قشنگم" a,t
سرش رو بالا گرفت که قلب خواهرش پودر شد ، زیر چشمایی که از گودال عمیق تر و سیاه تر شده و چشمایی که با کاسه خون فرقی نداشت
" اینجا صبر کن میرم واست لباساتو بگیرم بریم باشه؟" a,t
سری تکون داد و خواهرش برای آخرین بار موهای ضعیف شده اش رو بوسید
سریع پشت دیوار قائم شد و بعد از رفتن ات نتونست حرصش رو کنترل کنه و وارد اتاق شد و در رو قفل کرد
" تو کی هستی ؟ برو بیرون " il sung
"میدونی دوست دخترت داره بهت خیانت میکنه ؟" jk
" منظورت چیه؟ برو بیرون روانی " il sung
" همونی که الان سرت روی سینه اش بود ، با من هم بوده و هزاران مرد دیگه " jk
نگاهش گشاد شد و زیاد طول نکشید که چشمای آروم شده اش طوفان بشه
" چی میگی مرتیکه؟ راجب ات درست حرف بزن " il sung
خندید و جلو رفت و روی صورتش خم شد ، پسر جذابی بود اما دلیل نمیشد آتیش جئون فروکش کنه
" آقای محترم ، بهتره توی انتخاب کردن دوست دختر دقت کنی " jk
طولی نکشید که صدای باز شدن در به گوش دوتاشون خورد
در باز شد و با لب خوشحال وارد اتاق شد و با دیدن جئون طولی نکشید که طوفان وجودش از خاک بیرون اومد !
اخمش رو حفظ کرد و پشت میز نشست
" بهتون گفتم امروز تعطیله ، ولی نمیفهمم چرا دم هلدینگ اعتراضه؟ شیفت سه روز یکبار عوض میشه اونم ۱۲ ساعت کار واستون خیلیه میتونید نیاید !
در برابر حقوقی که میگیرید این کار زیادی واستون کمه و دارم برای بار آخر میگم اگه یبار دیگه من یا موقعیت این شرکت به خطر بیوفته همتون اخراجید!" a,t
بوی ترس به مشامش میرسید، اخمش شدید تر شد و از روی صندلی بلند شد که گوشیش زنگ خورد
صدای نگران دکتر توی گوشش پیچید و قلبش شروع کرد تند کوبیدن
"جکسون مراقب باش کسی توی دفتر نیاد من زود میام" a,t
کت مشکی رنگش و پوشید و گوشی رو وصل کرد
جئون که اومده بود دنبال اون دختر با دیدن نگاه نگرانش کمی جا خورد و گوشاش رو تیز کرد
" نههههه فقط ...فقط یه آرام بخش بهش بدید من میرسم پیشش" a,t
و با تند کردن پاش به ماشین رسید و سوار شد و حتی متوجه جئونی که پشت دیوار داشت دیدش میزد نشد
در اتاق رو سریع باز کرد و با مردمک های به خون نشسته ی برادرش روبه رو شد
جلو رفت و کتش رو در آورد و سرش رو به سینه بی قرارش چسبوند
" جانم پاره تنم ، جانم عزیزدلم؛ ببین من اینجام ببین اومدم نفس من ، آروم باش فدای چشمات بشم من" a,t
نفس نفس میزد و با بغل کردن تن ظریف خواهرش قلب بی حالش کمی آروم شد
" نرو ات ، منو تنها نزار اینجا منو اذیت میکنن به من میگن روانی ؛منو از اینجا با خودت ببر لطفا!" il sung
و جئون که از پشت شیشه اون دوتا رو نگاه میکرد و دستش مشت میشد ، دوست پسر داشت و روحش خبر نداشت!؟ انقدر عاشقانه بغلش کرده و موهاش رو نوازش میکنه؟
" باشه باشه ، آروم باش ببینمت قشنگم" a,t
سرش رو بالا گرفت که قلب خواهرش پودر شد ، زیر چشمایی که از گودال عمیق تر و سیاه تر شده و چشمایی که با کاسه خون فرقی نداشت
" اینجا صبر کن میرم واست لباساتو بگیرم بریم باشه؟" a,t
سری تکون داد و خواهرش برای آخرین بار موهای ضعیف شده اش رو بوسید
سریع پشت دیوار قائم شد و بعد از رفتن ات نتونست حرصش رو کنترل کنه و وارد اتاق شد و در رو قفل کرد
" تو کی هستی ؟ برو بیرون " il sung
"میدونی دوست دخترت داره بهت خیانت میکنه ؟" jk
" منظورت چیه؟ برو بیرون روانی " il sung
" همونی که الان سرت روی سینه اش بود ، با من هم بوده و هزاران مرد دیگه " jk
نگاهش گشاد شد و زیاد طول نکشید که چشمای آروم شده اش طوفان بشه
" چی میگی مرتیکه؟ راجب ات درست حرف بزن " il sung
خندید و جلو رفت و روی صورتش خم شد ، پسر جذابی بود اما دلیل نمیشد آتیش جئون فروکش کنه
" آقای محترم ، بهتره توی انتخاب کردن دوست دختر دقت کنی " jk
طولی نکشید که صدای باز شدن در به گوش دوتاشون خورد
در باز شد و با لب خوشحال وارد اتاق شد و با دیدن جئون طولی نکشید که طوفان وجودش از خاک بیرون اومد !
۳۹.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.