the mafia
ویو ارن
من رو کشوندن تو اتاق به هر بهونه ای بود نزاشتن من برم بیرون حتی اب خوردن
ته: همین جا میمونی اون خیلی مارموزه
کوک: حالا بخواب بچه فردا کار داریم
ارن با استرس: چه کاری
ته: نترس جوجه بخواب
منو خواب کردن و دیگه هیچی نفهمیدم
ویو کوک
مثل بچه ها خوابوندیمش و با هم رفتیم زیر زمین
ته: این رو تخت چیکار میکنه
کوک: دلم براش سوخت بدنش شبیه موش شده بود
ته: بگم اوجما انیس بیان اینا رو بزارن انباری؟
کوک: یه موقه دیگه
ویو اذین
با صداشون از خواب بیدار شدن هیچ جونی تو بدنم نبود کنار خودم یه لیوان اب دیدم و تا سر حد مرگ تشنم بود دستم یکم تکون دادم که فهمیدن که من اب میخوام
جونگ کوک اب رو بهم داد و بعد اون بلاخره زبونم باز شد
ته: بهتری؟
اذین: اره، مرسی
کوک: حالا بخواب باز
اذین: چرا
ته: ما کار داریم
اذین: من کل روز رو خواب بودم، می... میشه من رو ببرین پی... ش ارن؟
کوک: زمین به اسمون برسه همچین چیزی نمیشه
اذین: لطفا
ته: یکم خون بده
کوک: دیوونه شدی
ته:(چشمک)
ویو ته
گذاشتمش روی پام و یکم گردنش لیس زدم و بعد شروع به خودن خونش شدم و اونم از درد ناله میکرد
ویو ارن
من که نخوابیده بودم دو دیقه بعد از اینکه رفتن بیرون رفتم دنبالشون در 56 این طور بود که وقتی باز میشه خودمار بسته میشه الکتورونیک نه روح ارواحی پس سریع پشت سرشون وارد اتاق شدم و با چیزی مواجه شدم که تا امر دارم ندیده بود...
حدود 10 تا جنازه زن اونم خشک شده روی زمین افتاده بود
و اونا برای اینکه اذین بیاد پیش من ازش خون گرفتن....
یادم نبود باید پشت پله ها قایم شم و منو دیدن که سریع کوک تو یه چشم به هم زدن اومد تو صورتم
کوک: تو ادم نمیشی؟ نمیفهمی نباید تو کار ددی ها دخالت کنی؟ حقته همین امشب جوری ادبت کنم ادم شی، سنتم که تقریبا قانونیه پس مهم نیس، تهیونگ
وقت پدر شدنه
ارن: نه لطفا من نمیدونستم، من.. من.. گشنم بود... داشتم میمردم از گشنگی... ولم کن... من نمیخوام.....
کوک: هیشششش، صدات در نیاد
منو براید بغل کرد برد تو یه اتاق که تنها اتاق تبقه اخر یعنی سوم بود من رو برد تو و در کمال تعجب یه تخت سه نفره بزرگ راحت با تمام امکانات و وسایل برای...س..... ک..... س خیلی قشنگ چیده شده بود من رو انداخت روی تخت و تهیونگ پشت سرش اومد و در رو قفل کرد
هر دو در حال لخت شدن بودن و من تا سر حد مرگ استرس داشتم
من کلاس رزمی چیزی نمیرفتم
یعنی باید بزارم؟
اولش که اومدن سمتم تا لباسم رو در بیارش تقلی کردم ولی بعد کم کم یه حسی تو وجودم بهم میگفت بزار هر کار میخوان بکنن پشیمون نمیشی و منم خودم رو رها کردم تا هر کار میخوان بکنن بکنن
کامنت چک
من رو کشوندن تو اتاق به هر بهونه ای بود نزاشتن من برم بیرون حتی اب خوردن
ته: همین جا میمونی اون خیلی مارموزه
کوک: حالا بخواب بچه فردا کار داریم
ارن با استرس: چه کاری
ته: نترس جوجه بخواب
منو خواب کردن و دیگه هیچی نفهمیدم
ویو کوک
مثل بچه ها خوابوندیمش و با هم رفتیم زیر زمین
ته: این رو تخت چیکار میکنه
کوک: دلم براش سوخت بدنش شبیه موش شده بود
ته: بگم اوجما انیس بیان اینا رو بزارن انباری؟
کوک: یه موقه دیگه
ویو اذین
با صداشون از خواب بیدار شدن هیچ جونی تو بدنم نبود کنار خودم یه لیوان اب دیدم و تا سر حد مرگ تشنم بود دستم یکم تکون دادم که فهمیدن که من اب میخوام
جونگ کوک اب رو بهم داد و بعد اون بلاخره زبونم باز شد
ته: بهتری؟
اذین: اره، مرسی
کوک: حالا بخواب باز
اذین: چرا
ته: ما کار داریم
اذین: من کل روز رو خواب بودم، می... میشه من رو ببرین پی... ش ارن؟
کوک: زمین به اسمون برسه همچین چیزی نمیشه
اذین: لطفا
ته: یکم خون بده
کوک: دیوونه شدی
ته:(چشمک)
ویو ته
گذاشتمش روی پام و یکم گردنش لیس زدم و بعد شروع به خودن خونش شدم و اونم از درد ناله میکرد
ویو ارن
من که نخوابیده بودم دو دیقه بعد از اینکه رفتن بیرون رفتم دنبالشون در 56 این طور بود که وقتی باز میشه خودمار بسته میشه الکتورونیک نه روح ارواحی پس سریع پشت سرشون وارد اتاق شدم و با چیزی مواجه شدم که تا امر دارم ندیده بود...
حدود 10 تا جنازه زن اونم خشک شده روی زمین افتاده بود
و اونا برای اینکه اذین بیاد پیش من ازش خون گرفتن....
یادم نبود باید پشت پله ها قایم شم و منو دیدن که سریع کوک تو یه چشم به هم زدن اومد تو صورتم
کوک: تو ادم نمیشی؟ نمیفهمی نباید تو کار ددی ها دخالت کنی؟ حقته همین امشب جوری ادبت کنم ادم شی، سنتم که تقریبا قانونیه پس مهم نیس، تهیونگ
وقت پدر شدنه
ارن: نه لطفا من نمیدونستم، من.. من.. گشنم بود... داشتم میمردم از گشنگی... ولم کن... من نمیخوام.....
کوک: هیشششش، صدات در نیاد
منو براید بغل کرد برد تو یه اتاق که تنها اتاق تبقه اخر یعنی سوم بود من رو برد تو و در کمال تعجب یه تخت سه نفره بزرگ راحت با تمام امکانات و وسایل برای...س..... ک..... س خیلی قشنگ چیده شده بود من رو انداخت روی تخت و تهیونگ پشت سرش اومد و در رو قفل کرد
هر دو در حال لخت شدن بودن و من تا سر حد مرگ استرس داشتم
من کلاس رزمی چیزی نمیرفتم
یعنی باید بزارم؟
اولش که اومدن سمتم تا لباسم رو در بیارش تقلی کردم ولی بعد کم کم یه حسی تو وجودم بهم میگفت بزار هر کار میخوان بکنن پشیمون نمیشی و منم خودم رو رها کردم تا هر کار میخوان بکنن بکنن
کامنت چک
۱۴۰
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.