پارت 12
پارت 12
بعد از اینکه اونجا نشستن و به ماه کامل و زیبای اون شب خیره شدن، بلند شدند و به طرف خونه رفتن.. سوبین متوجه گرفته بودن و سکوت یونجون شد:یونجونی؟ یونجون:هوم؟ سوبین:از من ناراحتی؟ یونجون:نه... سوبین:یونجون.. ببخشید، نمیخواستم ناراحتت کنم.. گفتم که، اصلا سوال منو فراموش کن.. باشه؟ ناراحت نباش.. نمیخوام ناراحتیت رو ببینم( جمله ی اخر در حد زمزمه)یونجون:سوبین.. تو به من قول دادی.. اگه تو بری که من تنها میشم.. به فکر منم باش... من ازت هیچوقت متنفر نمیشم.. ناراحتم نمیشم.. ولی نمیخوام بری.. من الان غیر از تو کسی رو ندارم.. نه دوستی... نه خانواده ای.. اگه تو بری.. من.. من میمونم خودم.. و.. نمیخوام.. سوبین متوجه بغض صدای یونجون شد:یونجون.. بهت قول دادم و بهش عمل هم میکنم.. حتا اگه از پیشت برم قول میدم برگردم.. برگردم و تا همیشه باهات بمونم.. من بهت قول دادم.. پس عمل میکنم.. هرجور که شده.. سوبین نور امید رو تو چشمای یونجون دید:قولی که دادی رو فراموش نکن... بعد از این مکالمه به خانه رسیدند و هر دو به طرف تخت رفتند.. اونقدر خسته بودن که تا سرشون به بالش رسید، خوابشون برد..
بعد از اینکه اونجا نشستن و به ماه کامل و زیبای اون شب خیره شدن، بلند شدند و به طرف خونه رفتن.. سوبین متوجه گرفته بودن و سکوت یونجون شد:یونجونی؟ یونجون:هوم؟ سوبین:از من ناراحتی؟ یونجون:نه... سوبین:یونجون.. ببخشید، نمیخواستم ناراحتت کنم.. گفتم که، اصلا سوال منو فراموش کن.. باشه؟ ناراحت نباش.. نمیخوام ناراحتیت رو ببینم( جمله ی اخر در حد زمزمه)یونجون:سوبین.. تو به من قول دادی.. اگه تو بری که من تنها میشم.. به فکر منم باش... من ازت هیچوقت متنفر نمیشم.. ناراحتم نمیشم.. ولی نمیخوام بری.. من الان غیر از تو کسی رو ندارم.. نه دوستی... نه خانواده ای.. اگه تو بری.. من.. من میمونم خودم.. و.. نمیخوام.. سوبین متوجه بغض صدای یونجون شد:یونجون.. بهت قول دادم و بهش عمل هم میکنم.. حتا اگه از پیشت برم قول میدم برگردم.. برگردم و تا همیشه باهات بمونم.. من بهت قول دادم.. پس عمل میکنم.. هرجور که شده.. سوبین نور امید رو تو چشمای یونجون دید:قولی که دادی رو فراموش نکن... بعد از این مکالمه به خانه رسیدند و هر دو به طرف تخت رفتند.. اونقدر خسته بودن که تا سرشون به بالش رسید، خوابشون برد..
۲.۰k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.