دو پارتی (وقتی بچه دار نمیشید...) پارت ۲ (آخر)
#جونگین
#استری_کیدز
_ خوب...بشین..
با لبخندی لب زد که تو هم آروم روی ماسه های نرم نشستی که جونگین تورو از پشت توی بغلش گرفت...شوکه شده بودی...اصلا توقع همچین رفتار هایی از جونگین بعد از اینکه فهمیده بود دیگه قرار نیست بچه دار بشی...نداشتی...فکر میکردی باهات سرد بشه یا حتی درخواست طلاق بده..چون اون عاشق بچه ها بود...اما...جوری رفتار میکرد انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...
+ ج..جونگین...
همینطور چونش رو روی شونت گذاشته بود و با لبخند به دریا خیره بود لب زد :
_ جونم ؟
تو هم با چشمان اشکیت به دریا خیره بودی...
+ ت..تو...حالت خوبه ؟
_ معلومه...چرا باید بد باشم وقتی تو کنارمی ؟
نفس عمیق و لرزونی بخاطر بغضت کشیدی...
+ ج.. جونگین.... مطمئنی؟... واقعاً...م..مشکلی نداری؟
جونگین نگاهش رو از دریا گرفت و به چشمای تو داد و بوسه ای کوتاه روی کنار گردنت زد
_ عزیزم...توی این دنیا....تنها چیزی که من بهش نیاز دارم تویی....
چشمان اشک آلودت رو به چشمای خندان و پر از عشق مرد زندگیت دادی....
_ توی این دنیا....توی این زندگی....تنها چیزی که میخوام تویی....
با لبخند و چشمان پر از مهرش آروم اجزای صورتت رو زیر نظر داشت و نگاهشون میکرد....و در آخر روی چشمات متمرکز شد...
_ هرگز خودت رو برای چیزی که تقصیری درس نداری....مقصر ندون...
نگاهش رو به سمت لبای صورتی رنگت داد و لب های خودش رو خیلی آروم به سمتش برد....بعد از چند ثانیه همینطور که داغی و شیرینی و نرمی لبای هم دیگر رو حس میکردین...آروم آروم...برای این محبت و عشقتون برای هم اشکمیریختین.....
#استری_کیدز
_ خوب...بشین..
با لبخندی لب زد که تو هم آروم روی ماسه های نرم نشستی که جونگین تورو از پشت توی بغلش گرفت...شوکه شده بودی...اصلا توقع همچین رفتار هایی از جونگین بعد از اینکه فهمیده بود دیگه قرار نیست بچه دار بشی...نداشتی...فکر میکردی باهات سرد بشه یا حتی درخواست طلاق بده..چون اون عاشق بچه ها بود...اما...جوری رفتار میکرد انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...
+ ج..جونگین...
همینطور چونش رو روی شونت گذاشته بود و با لبخند به دریا خیره بود لب زد :
_ جونم ؟
تو هم با چشمان اشکیت به دریا خیره بودی...
+ ت..تو...حالت خوبه ؟
_ معلومه...چرا باید بد باشم وقتی تو کنارمی ؟
نفس عمیق و لرزونی بخاطر بغضت کشیدی...
+ ج.. جونگین.... مطمئنی؟... واقعاً...م..مشکلی نداری؟
جونگین نگاهش رو از دریا گرفت و به چشمای تو داد و بوسه ای کوتاه روی کنار گردنت زد
_ عزیزم...توی این دنیا....تنها چیزی که من بهش نیاز دارم تویی....
چشمان اشک آلودت رو به چشمای خندان و پر از عشق مرد زندگیت دادی....
_ توی این دنیا....توی این زندگی....تنها چیزی که میخوام تویی....
با لبخند و چشمان پر از مهرش آروم اجزای صورتت رو زیر نظر داشت و نگاهشون میکرد....و در آخر روی چشمات متمرکز شد...
_ هرگز خودت رو برای چیزی که تقصیری درس نداری....مقصر ندون...
نگاهش رو به سمت لبای صورتی رنگت داد و لب های خودش رو خیلی آروم به سمتش برد....بعد از چند ثانیه همینطور که داغی و شیرینی و نرمی لبای هم دیگر رو حس میکردین...آروم آروم...برای این محبت و عشقتون برای هم اشکمیریختین.....
۳۲.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.