فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت۲۸
لیونسو ویو
توی اتاق بکیون بودم و دکترم بالا سرش بود داشت معاینش میکرد
دکتر:حالشون خوبه و اسیبی ندیدن
لیونسو: خیلی خب میتونی بری
دکتر بهم تعظیم کرد و رفت بیرون
بکیون:خب لیونسو خانوممم...اون کی بود که سعادت داشته بیاد تو اتاق شمااا ....اوو راستی شنیدم عاشق هم که شدی فرزندم
لیونسو: زهرمار....اولا اینکه عاشق نشدم الکی چرت و پرت نگو اقای لی:/ دوما اینکه اتاق اضافی نداشتیم باید چه خاکی تو سرم میریختم؟
بکیون:خودتو به اون راه نزن بابااااا...تو بمیریم اجازه نمیدی کسی بیاد تو اتاقت...
لیونسو: رو اعصابم راه نرو بکیوووون هااااا
بکیون: ولیا....چقد قیافش اشنا میزد انگار قبلا دیدمش...خدایا...ینی کجا دیدمششش
لیونسو:عه واقعا؟....آی دونت نو بیبی
بکیون:اه اه...چندششش....بیبی کدوم خریه مرییض:/
داشتیم به جون هم میپریدیم همچنان که بادیگارده در زد اومد تو
بادیگارد:خانم مین...امبولانسی که گفته بودین جلوی در عمارت منتظره
لیونسو:خیلی خب بیرون منتظر باش تا بگم برانکاردو بیاری
چشم گفت و رفت بیرون
بکیون:امبولانس برا چی
لیونسو:اون بدبخت حالش خوب نیس انقد کتک زدمش و بهش شلیک هم کردم باید ببرمش بیمارستان
بکیون:خب مگه مریضی عشقتو کتک میزنی
حوصلشو نداشتم خیلی چرت و پرت میگف😐...بخاطر همین از اتاق در اومدم و رفتم سمت اتاق خودم که کوک توش بود...یدفعه دیدم جونگ کوک و ته صدای حرف زدنشون میاد ...با خودم گفتم فکر خوبیه از موقعیت استفاده کنم و وایسم ببینم چی میگن
(((((خب لیونسو از اونجایی که میگف دوس پسرشه تا جایی که گف پارک دویون که خودش بوده همرو شنید)))))
تا فهمیدم جونگ کوک همون پارک دویونه...بغض کردم و اشکام میچکید...چطور ممکنه!...من باهاش چیکار کردم....پس بکیون راس میگف که چهرش اشناس...باورم نمیشه! اون همون دوست بچگیمه که باعم دنبال بازی میکردیم...اون همونه ! ولی من باهاش چیکار کردم؟...اشکام اوج گرف...من همون موقع هم دوستش داشتم
حرکاتم دست خودم نبود...درو با شتاب باز کردم و همینجوری که گریه میکردم رفتم تو بغلش که بغلم کرد
با صدای اروم و دلسوزانه گف:لیونسو؟! چیشده چرا داری گریه میکنیی؟ اتفاقی افتاده؟
گفتم:........
خومالییییییی
شرط پارت بعد ۲۰ لایک ۳۰ کامنتتت
#فیک #کوک #رمان #ارمی #فیک_کوک #bts #kook #army #fake
توی اتاق بکیون بودم و دکترم بالا سرش بود داشت معاینش میکرد
دکتر:حالشون خوبه و اسیبی ندیدن
لیونسو: خیلی خب میتونی بری
دکتر بهم تعظیم کرد و رفت بیرون
بکیون:خب لیونسو خانوممم...اون کی بود که سعادت داشته بیاد تو اتاق شمااا ....اوو راستی شنیدم عاشق هم که شدی فرزندم
لیونسو: زهرمار....اولا اینکه عاشق نشدم الکی چرت و پرت نگو اقای لی:/ دوما اینکه اتاق اضافی نداشتیم باید چه خاکی تو سرم میریختم؟
بکیون:خودتو به اون راه نزن بابااااا...تو بمیریم اجازه نمیدی کسی بیاد تو اتاقت...
لیونسو: رو اعصابم راه نرو بکیوووون هااااا
بکیون: ولیا....چقد قیافش اشنا میزد انگار قبلا دیدمش...خدایا...ینی کجا دیدمششش
لیونسو:عه واقعا؟....آی دونت نو بیبی
بکیون:اه اه...چندششش....بیبی کدوم خریه مرییض:/
داشتیم به جون هم میپریدیم همچنان که بادیگارده در زد اومد تو
بادیگارد:خانم مین...امبولانسی که گفته بودین جلوی در عمارت منتظره
لیونسو:خیلی خب بیرون منتظر باش تا بگم برانکاردو بیاری
چشم گفت و رفت بیرون
بکیون:امبولانس برا چی
لیونسو:اون بدبخت حالش خوب نیس انقد کتک زدمش و بهش شلیک هم کردم باید ببرمش بیمارستان
بکیون:خب مگه مریضی عشقتو کتک میزنی
حوصلشو نداشتم خیلی چرت و پرت میگف😐...بخاطر همین از اتاق در اومدم و رفتم سمت اتاق خودم که کوک توش بود...یدفعه دیدم جونگ کوک و ته صدای حرف زدنشون میاد ...با خودم گفتم فکر خوبیه از موقعیت استفاده کنم و وایسم ببینم چی میگن
(((((خب لیونسو از اونجایی که میگف دوس پسرشه تا جایی که گف پارک دویون که خودش بوده همرو شنید)))))
تا فهمیدم جونگ کوک همون پارک دویونه...بغض کردم و اشکام میچکید...چطور ممکنه!...من باهاش چیکار کردم....پس بکیون راس میگف که چهرش اشناس...باورم نمیشه! اون همون دوست بچگیمه که باعم دنبال بازی میکردیم...اون همونه ! ولی من باهاش چیکار کردم؟...اشکام اوج گرف...من همون موقع هم دوستش داشتم
حرکاتم دست خودم نبود...درو با شتاب باز کردم و همینجوری که گریه میکردم رفتم تو بغلش که بغلم کرد
با صدای اروم و دلسوزانه گف:لیونسو؟! چیشده چرا داری گریه میکنیی؟ اتفاقی افتاده؟
گفتم:........
خومالییییییی
شرط پارت بعد ۲۰ لایک ۳۰ کامنتتت
#فیک #کوک #رمان #ارمی #فیک_کوک #bts #kook #army #fake
۱۷.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.