عشق سیاه پارت ۱۳
هیونا : سلام عمو
تهیونگ : سلام عمو جون
میساکی : خیلی خب مواظبش باش
تهیونگ : خیالت راحت
هیونا رو بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین و راه افتادم
تهیونگ : خب عزیزم دوست داری کجا بریم
هیونا : اومم بریم شهر بازی
تهیونگ : دیگه کجا بریم
هیونا : بریم باغ وحش
تهیونگ : باشه
بردمش شهر بازی سوار وسایل بازی شد ذوق خاصی تو چشماش بود
تهیونگ : خب عمو جون بریم برات پشمک بخرم
هیونا : آخ جون بریم (ذوق)
ویو تهیونگ
هیونا رو بردم براش پشمک خریدم تصمیم گرفتم ازش بپرسم
تهیونگ : عزیزم بابات کجاست
هیونا : مامانم میگه بابام مارو ول کرده
تهیونگ : اسم بابات چیه ؟
هیونا : مامانم میگه اسمش تهیونگه فامیلیشم کیم هست خاله لونا گفته اون هر جا که باشه حواسش بهت هست اما منو دوستام تو مدرسه مسخره میکنن بهم میگن تو بابا نداری (بغض)
ویو تهیونگ
با حرفایی که میزد قلبم آتیش گرفتم من این همه مدت دخترمو تنها گذاشتم
تهیونگ : نگران نباش عزیزم اون الان پیشته
هیونا : اون ک کجاست
تهیونگ : الان کنارته
هیونا : ت تو بابای منی
تهیونگ : آره دخترم منو مامانت توی دانشگاه باهم آشنا شدیم و چند وقت بعد ازدواج کردیم و من کاری برام پیش اومد که مجبور شدم تنهاتون بذارم اما الان بابایی پیشته قربونت برم
هیونا : بابایی خیلی دوست دارم
تهیونگ : منم همینطور حالا میای بغل بابایی
ویو میساکی
دیدم گوشیم زنگ خورد
میساکی : بله
هیونا : مامانی من امشب پیش بابا میمونم
میساکی : ب بابا ؟
هیونا : آره اون بهم گفت که بابای منه
میساکی : نه اون بابای تو نیست
هیونا : چرا هست اسمش تهیونگه تازه گفت با تو تو دانشگاه آشنا شده
میساکی : تو الان کجایی ؟
تهیونگ : خونه ی منه
میساکی : چی بهش گفتی یه روز بچمو دست تو سپردم
تهیونگ : بچه ی تو بچه ی منم هست اگه میخوای امشب بیا اینجا
میساکی : نه نمیخواد فردا بیارش پیشم
تهیونگ : باشه خداحافظ
میساکی : خداحافظ
معلوم نیست چی تو گوش این بچه خونده که الان حتی پیش مامانش هم نمیاد ......
تهیونگ : سلام عمو جون
میساکی : خیلی خب مواظبش باش
تهیونگ : خیالت راحت
هیونا رو بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین و راه افتادم
تهیونگ : خب عزیزم دوست داری کجا بریم
هیونا : اومم بریم شهر بازی
تهیونگ : دیگه کجا بریم
هیونا : بریم باغ وحش
تهیونگ : باشه
بردمش شهر بازی سوار وسایل بازی شد ذوق خاصی تو چشماش بود
تهیونگ : خب عمو جون بریم برات پشمک بخرم
هیونا : آخ جون بریم (ذوق)
ویو تهیونگ
هیونا رو بردم براش پشمک خریدم تصمیم گرفتم ازش بپرسم
تهیونگ : عزیزم بابات کجاست
هیونا : مامانم میگه بابام مارو ول کرده
تهیونگ : اسم بابات چیه ؟
هیونا : مامانم میگه اسمش تهیونگه فامیلیشم کیم هست خاله لونا گفته اون هر جا که باشه حواسش بهت هست اما منو دوستام تو مدرسه مسخره میکنن بهم میگن تو بابا نداری (بغض)
ویو تهیونگ
با حرفایی که میزد قلبم آتیش گرفتم من این همه مدت دخترمو تنها گذاشتم
تهیونگ : نگران نباش عزیزم اون الان پیشته
هیونا : اون ک کجاست
تهیونگ : الان کنارته
هیونا : ت تو بابای منی
تهیونگ : آره دخترم منو مامانت توی دانشگاه باهم آشنا شدیم و چند وقت بعد ازدواج کردیم و من کاری برام پیش اومد که مجبور شدم تنهاتون بذارم اما الان بابایی پیشته قربونت برم
هیونا : بابایی خیلی دوست دارم
تهیونگ : منم همینطور حالا میای بغل بابایی
ویو میساکی
دیدم گوشیم زنگ خورد
میساکی : بله
هیونا : مامانی من امشب پیش بابا میمونم
میساکی : ب بابا ؟
هیونا : آره اون بهم گفت که بابای منه
میساکی : نه اون بابای تو نیست
هیونا : چرا هست اسمش تهیونگه تازه گفت با تو تو دانشگاه آشنا شده
میساکی : تو الان کجایی ؟
تهیونگ : خونه ی منه
میساکی : چی بهش گفتی یه روز بچمو دست تو سپردم
تهیونگ : بچه ی تو بچه ی منم هست اگه میخوای امشب بیا اینجا
میساکی : نه نمیخواد فردا بیارش پیشم
تهیونگ : باشه خداحافظ
میساکی : خداحافظ
معلوم نیست چی تو گوش این بچه خونده که الان حتی پیش مامانش هم نمیاد ......
۹.۶k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.