فیک جونگ کوک
فیک جونگ کوک
ویو ا.ت
من ا.ت هستم و ۲۰ساله و یه جورایی از خوانوادم متنفرم مخصوصا پدرم که میخواد سر قمار با یه آدم عوضی منو بفروشه چون اون خیلی پولداره و فکر میکنه آدم حسابیه در این موضوع امروز بعد چک و کمی زخمی شدن سرم تموم شد از خونه بیرون زدم یه هودی مشکی با یه شلوار مشکی گشاد تنم بود با یه کلای سیاه (دیگه خودتون یهچیزی تصور کنید😁) روصندلی نشسته بودم یه ماسک هم زده بودم تا کسی منو نشناسه ولی من اون پدرمو خیلی خوب میشناختم اون حتما چند نفرو میفرسته سراغم یکیش تا منو دید اشاره ای کرد و همشون به طرفم دویدن تا دیدمشون با تمام سرعتم دویدم همش تو کوچه ها میچرخیدم که گمم کنن ولی همچنان دنبالم بودن سعی کردم سرعتم زیاد تر کنم هنوز عقب بودن و من باید ردمو گم میکردم تو یه کوچه خیلی تنگ که کمی بعد به یه کوچه بزرگی رسیدم که مستقیم به خیابون میخورد ولی اگه میرفتم تو خیابون صد درصد منو پیدام میکردن فقط یه راه داشتم اونم خونه ی رو به روم بود که درش باز بود مجبور شدم برم توش وقتی رفتم دهنم باز موند خونه نبود که قصر بود خیلی بزگ بود یه جای پیدا کردم و سریع قايم شدم دیوارش کوچیک بود پاشدم نگاه کردم توری که اونا نبینن دیدم یکم اینور اونور رو نگاه کردن دیدن کسی نیست رفتن سمت خیابون
ا.ت :خداراشکر به خیر گذشت
پاشدم که از خونه برم بیرون که دیدم یه ماشینی اومد تو برگشتم سر جام و قايم شدم
ا.ت:عرر عجب ماشین شیکی برگام
به سمت در نگاه کردم دیدم داشت بسته میشد به طرف در رفتم که صدای سگا به گوشم خورد همه به طرف من برگشتن و منو دیدن
ا.ت: یا خدا منو بگیرن پارم میکنن خداراشکر قلادشون دسته یه قول پیکر بود صداشون اونقدر زیاد بود که داشتم سکته میکردم خواستم از در برم بیرون دیدم وای یکی جلوی در بود قشنگ خوشکم زده بود به سگی که روبه روم بود نگاه میکردم که با اومدنش مثل جت دویدم و بالایی یه درخت رفتم که یکی از زانو هام بد خور زخمی شد طوری که شلوارم ازطرف زانوکاملا پاره شد داشتم از ترس خون گریه میکردم کمی گذشت تا دیدم یکی اومد و سگو برد بعد رئیسشون اومد زیر درخت وایستاد
کوک:بی.....خماری😁
خب بچه ها میخاستم تک پارتی بنویسم ولی نشد الان دو پارت میزارم اگه خوشتون اومد بگین بیشترش کنم و لایک یادتون نر خوشگلا💜
ویو ا.ت
من ا.ت هستم و ۲۰ساله و یه جورایی از خوانوادم متنفرم مخصوصا پدرم که میخواد سر قمار با یه آدم عوضی منو بفروشه چون اون خیلی پولداره و فکر میکنه آدم حسابیه در این موضوع امروز بعد چک و کمی زخمی شدن سرم تموم شد از خونه بیرون زدم یه هودی مشکی با یه شلوار مشکی گشاد تنم بود با یه کلای سیاه (دیگه خودتون یهچیزی تصور کنید😁) روصندلی نشسته بودم یه ماسک هم زده بودم تا کسی منو نشناسه ولی من اون پدرمو خیلی خوب میشناختم اون حتما چند نفرو میفرسته سراغم یکیش تا منو دید اشاره ای کرد و همشون به طرفم دویدن تا دیدمشون با تمام سرعتم دویدم همش تو کوچه ها میچرخیدم که گمم کنن ولی همچنان دنبالم بودن سعی کردم سرعتم زیاد تر کنم هنوز عقب بودن و من باید ردمو گم میکردم تو یه کوچه خیلی تنگ که کمی بعد به یه کوچه بزرگی رسیدم که مستقیم به خیابون میخورد ولی اگه میرفتم تو خیابون صد درصد منو پیدام میکردن فقط یه راه داشتم اونم خونه ی رو به روم بود که درش باز بود مجبور شدم برم توش وقتی رفتم دهنم باز موند خونه نبود که قصر بود خیلی بزگ بود یه جای پیدا کردم و سریع قايم شدم دیوارش کوچیک بود پاشدم نگاه کردم توری که اونا نبینن دیدم یکم اینور اونور رو نگاه کردن دیدن کسی نیست رفتن سمت خیابون
ا.ت :خداراشکر به خیر گذشت
پاشدم که از خونه برم بیرون که دیدم یه ماشینی اومد تو برگشتم سر جام و قايم شدم
ا.ت:عرر عجب ماشین شیکی برگام
به سمت در نگاه کردم دیدم داشت بسته میشد به طرف در رفتم که صدای سگا به گوشم خورد همه به طرف من برگشتن و منو دیدن
ا.ت: یا خدا منو بگیرن پارم میکنن خداراشکر قلادشون دسته یه قول پیکر بود صداشون اونقدر زیاد بود که داشتم سکته میکردم خواستم از در برم بیرون دیدم وای یکی جلوی در بود قشنگ خوشکم زده بود به سگی که روبه روم بود نگاه میکردم که با اومدنش مثل جت دویدم و بالایی یه درخت رفتم که یکی از زانو هام بد خور زخمی شد طوری که شلوارم ازطرف زانوکاملا پاره شد داشتم از ترس خون گریه میکردم کمی گذشت تا دیدم یکی اومد و سگو برد بعد رئیسشون اومد زیر درخت وایستاد
کوک:بی.....خماری😁
خب بچه ها میخاستم تک پارتی بنویسم ولی نشد الان دو پارت میزارم اگه خوشتون اومد بگین بیشترش کنم و لایک یادتون نر خوشگلا💜
۷۱۳
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.