پارت ۳ جونگ کوک
《از زبان جین هو》
از خواب بیدار شدم رفتم سمت اشپز خونه دیدم بیدار شده وداره صبحانه درست میکنه صبحانمو خوردم رفتم(راستی جونگ کوک نیمه خوناشامه) لباس هامو جادادم (سه ساعت بعد )
اوف حوصلم سر رفت بهتره برم بیرون یکم بگردم
اماده شدم یه دامن کوتاه با یه لباس مشکی استین بلند پوشیدم از اتاق اومدم بیرون دیدم داره گیم بازی میکنه رفتم سمت در که یهو جلوم سبز شدخیلی ترسیدم
+یااا چته تو برو اون ور
_کجا میخایی بری هان
+به توچه اخه
_جواب منو بده کدوم گوری میخایی بری(با داد)
+میخام برم بیرون حوصلم سرفته الان فهمیدی
_منم باید باهات بیام
+باش بیا
سوار ماشین شدیم ورفتیم رفتیم سمت پاساژ کلی خرید کردم اونم همین طور که یهو بارون گرفت سریع سوار ماشین شدیم ورفتیم رسیدیم خونه رفتم غذا درست کردم وخوردیم توی حال بودیم داشتیم پز مزدادیم لباس من بهتر از مال توی که یهو رعد برق خیلی وحشتناکی زد وبرقا رفت گفتم+جونگ کوک بب برقا رفت من میترسم
_هایشش نترس الان درستش میکنم
کوک میخاست برا برقارو چک کنه که بازم رعدو برق زد خیلی ترسیدم رفتم محکم چسبیدم به کوک گفتم
+نه ترو خدا نرو من میترسم نگاه شمع داریم شمع روشن میکنیم باشه؟
_خیلی خوب باش
(از زبون کوک)
ویتی میگفت می ترسم قند تو دلم اب میشد چرا انقدر خوشکل جذاب اینو مزگه دلم میخاست بقلش کنم بگم نترس من اینجام بعد از اون خرید فهمیدم بدجوری دوسش دارم مزدونم دوسم نداره ولی من باید بهش بگم همین امشب بهش میگم
(از زبان جین هو)
من از همون یک ماه پیش کوک رو دوست داشتم ولی بهد از اینکه حرفاشو با مامان شنیدم دیگه اصلا طرفش نرفتم ولی با این حال من بازم دوسش دارم نمیدونم چرا
شمع هارو روشن کرد ونشستیم روی مبل من چسبیده بودم به کوک چون از رعد وبرق خیلی میترسم اونم منو توی حرکت روی پاش نشوند گفتم
+دا..داری چیکار م..
که یهو لبشو گذاشت روی لبم چشمام چهارتا شده بود نمی دونستم چیکارکنم دستشو روی کمرم حرکت داد دستاش خیلی داغ بود توی حرکت روم خیمه زد همین جوری داشت لبمامو میمکید منم نمی دونستم واقعا باید چیکار کنم خیلی تعحب کرده بودم ازم جداشد سرشو کرد توی گردنم و گفت
_دوست دارم بیبی گرل
اشک توی چشمام جمع شد گفتم
+اگه دوسم داری چرا اون روز اون حرفارو به مامان زدی من همه چی شنیدم کوک
_من واقعا متاسفم من اون موقع نمی دونستم که دوست دارم میشه منو ببخشی لطفا
+معلومه که اره منم دوست دارم
که یه خنده ی دندون خرگوشی کرد ودوباره منو بوسید منم همراهیش میکردم
از خواب بیدار شدم رفتم سمت اشپز خونه دیدم بیدار شده وداره صبحانه درست میکنه صبحانمو خوردم رفتم(راستی جونگ کوک نیمه خوناشامه) لباس هامو جادادم (سه ساعت بعد )
اوف حوصلم سر رفت بهتره برم بیرون یکم بگردم
اماده شدم یه دامن کوتاه با یه لباس مشکی استین بلند پوشیدم از اتاق اومدم بیرون دیدم داره گیم بازی میکنه رفتم سمت در که یهو جلوم سبز شدخیلی ترسیدم
+یااا چته تو برو اون ور
_کجا میخایی بری هان
+به توچه اخه
_جواب منو بده کدوم گوری میخایی بری(با داد)
+میخام برم بیرون حوصلم سرفته الان فهمیدی
_منم باید باهات بیام
+باش بیا
سوار ماشین شدیم ورفتیم رفتیم سمت پاساژ کلی خرید کردم اونم همین طور که یهو بارون گرفت سریع سوار ماشین شدیم ورفتیم رسیدیم خونه رفتم غذا درست کردم وخوردیم توی حال بودیم داشتیم پز مزدادیم لباس من بهتر از مال توی که یهو رعد برق خیلی وحشتناکی زد وبرقا رفت گفتم+جونگ کوک بب برقا رفت من میترسم
_هایشش نترس الان درستش میکنم
کوک میخاست برا برقارو چک کنه که بازم رعدو برق زد خیلی ترسیدم رفتم محکم چسبیدم به کوک گفتم
+نه ترو خدا نرو من میترسم نگاه شمع داریم شمع روشن میکنیم باشه؟
_خیلی خوب باش
(از زبون کوک)
ویتی میگفت می ترسم قند تو دلم اب میشد چرا انقدر خوشکل جذاب اینو مزگه دلم میخاست بقلش کنم بگم نترس من اینجام بعد از اون خرید فهمیدم بدجوری دوسش دارم مزدونم دوسم نداره ولی من باید بهش بگم همین امشب بهش میگم
(از زبان جین هو)
من از همون یک ماه پیش کوک رو دوست داشتم ولی بهد از اینکه حرفاشو با مامان شنیدم دیگه اصلا طرفش نرفتم ولی با این حال من بازم دوسش دارم نمیدونم چرا
شمع هارو روشن کرد ونشستیم روی مبل من چسبیده بودم به کوک چون از رعد وبرق خیلی میترسم اونم منو توی حرکت روی پاش نشوند گفتم
+دا..داری چیکار م..
که یهو لبشو گذاشت روی لبم چشمام چهارتا شده بود نمی دونستم چیکارکنم دستشو روی کمرم حرکت داد دستاش خیلی داغ بود توی حرکت روم خیمه زد همین جوری داشت لبمامو میمکید منم نمی دونستم واقعا باید چیکار کنم خیلی تعحب کرده بودم ازم جداشد سرشو کرد توی گردنم و گفت
_دوست دارم بیبی گرل
اشک توی چشمام جمع شد گفتم
+اگه دوسم داری چرا اون روز اون حرفارو به مامان زدی من همه چی شنیدم کوک
_من واقعا متاسفم من اون موقع نمی دونستم که دوست دارم میشه منو ببخشی لطفا
+معلومه که اره منم دوست دارم
که یه خنده ی دندون خرگوشی کرد ودوباره منو بوسید منم همراهیش میکردم
۹۱.۴k
۱۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.