p15
تا خواستم بزارم جاش دیدم بیشتر انداخت...
ای بگمچی بشی بچه...
ته هم برگشت سمتم... در طول زمانی که داشتم با عصبانیت میچیدمشون تو قفسه نگاهش به من بود و با خنده بهمنگاه میکرد.....
دو تا مونده بود تو سبد ...
خواستم بردارم که دستاشو گذاشت رو دستم...
_لازممون میشه بیبی..(چشمک)
اههه لعنت...
+...
هیچی نگفتم و با حرص سرمو انداختم پایین و حرکت کردیم...
_دیگه چیزی نمیخوای؟
نمیخواستم بهش رو بدم...
چون سرم داد زد...
+.......
_.......
+نه.....
.............
خریدارو برداشتیم و تهجین رو شونه تهیونگ خوابش برده بود....
_بده من..اون کیسه سنگینه...
+..........
_هانا..
+دارم میبرم...
_هانا....
+....ها؟
_بیا تهجینو بگیر....
تهجین و گرفتم... و رفتم نشستم تو ماشین...
بعد از یک دقیقه تهیونگ هم اومد...
تهجین داشت گریه میکرد...
_بدش به....
بچرو سمت خودم کشیدم و گفتم..
+خودم میتونم آرومش کنم!
_......هانا چرا اینجوری میکنی؟
+.....
_چرا اینجوری میکنی؟این بچه بازیا چیه؟
+....
_خب تو داشتی اذیتش میکردی!..
+باشه...
_هانا..
+میگم باشه...(بغض)برو حالا...
بعد از ۲۰ ثانیه مکث راه افتاد...
وسط راه بودیم و دیدم تهجین گشنشه.. دکمه های پالتو مو باز کردم.. از زیرش یه نیم تنه پوشیده بودم...
نیم تنه مو دادم بالا و شروع کردم بهش شیر دادن....
_لباستو بکش جلوتر!
+...
اهمیت ندادم و آخر خودش گوشه پالتومو کشید جلو تر....
تهجین هم سیر شده بود فقط واسه سرگرمی هر از گاهی سینمو گاز میگرفت و میخندید...
هم اخلاقش هم قیافش فتوکپی تهیونگه!
+آخخ نکن پسر جون..!(آروم)
÷(میخنده)
+اینجوری میکنی دردم میاد کوچولوو..(اروم و مسخره)
گاز میگرفت از خنده غش میکرد...
نگاه ای خیره تهیونگو رو خودم حس میکردم....
_(تک خنده اروم)
نگاهمو دادم سمتش و دوباره از پنجره به بیرون نگاه کردم....
اصلا طاقت قهر کردن باهاشو نداشتم...#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
ای بگمچی بشی بچه...
ته هم برگشت سمتم... در طول زمانی که داشتم با عصبانیت میچیدمشون تو قفسه نگاهش به من بود و با خنده بهمنگاه میکرد.....
دو تا مونده بود تو سبد ...
خواستم بردارم که دستاشو گذاشت رو دستم...
_لازممون میشه بیبی..(چشمک)
اههه لعنت...
+...
هیچی نگفتم و با حرص سرمو انداختم پایین و حرکت کردیم...
_دیگه چیزی نمیخوای؟
نمیخواستم بهش رو بدم...
چون سرم داد زد...
+.......
_.......
+نه.....
.............
خریدارو برداشتیم و تهجین رو شونه تهیونگ خوابش برده بود....
_بده من..اون کیسه سنگینه...
+..........
_هانا..
+دارم میبرم...
_هانا....
+....ها؟
_بیا تهجینو بگیر....
تهجین و گرفتم... و رفتم نشستم تو ماشین...
بعد از یک دقیقه تهیونگ هم اومد...
تهجین داشت گریه میکرد...
_بدش به....
بچرو سمت خودم کشیدم و گفتم..
+خودم میتونم آرومش کنم!
_......هانا چرا اینجوری میکنی؟
+.....
_چرا اینجوری میکنی؟این بچه بازیا چیه؟
+....
_خب تو داشتی اذیتش میکردی!..
+باشه...
_هانا..
+میگم باشه...(بغض)برو حالا...
بعد از ۲۰ ثانیه مکث راه افتاد...
وسط راه بودیم و دیدم تهجین گشنشه.. دکمه های پالتو مو باز کردم.. از زیرش یه نیم تنه پوشیده بودم...
نیم تنه مو دادم بالا و شروع کردم بهش شیر دادن....
_لباستو بکش جلوتر!
+...
اهمیت ندادم و آخر خودش گوشه پالتومو کشید جلو تر....
تهجین هم سیر شده بود فقط واسه سرگرمی هر از گاهی سینمو گاز میگرفت و میخندید...
هم اخلاقش هم قیافش فتوکپی تهیونگه!
+آخخ نکن پسر جون..!(آروم)
÷(میخنده)
+اینجوری میکنی دردم میاد کوچولوو..(اروم و مسخره)
گاز میگرفت از خنده غش میکرد...
نگاه ای خیره تهیونگو رو خودم حس میکردم....
_(تک خنده اروم)
نگاهمو دادم سمتش و دوباره از پنجره به بیرون نگاه کردم....
اصلا طاقت قهر کردن باهاشو نداشتم...#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۴۰.۳k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.