P57
یوهان : ولی تو بازیگر خوبی میشی
یه خنده ریزی کرد و گفت : بازیگر که نه ولی شاید خواننده شدم
متعجب و با خنده نگاهش کردم و گفتم : واقعا میخوای خواننده شی ؟
دایون : نمیدونم هنوز کاملا تصمیم نگرفتم
یوهان : پدر و مادرت مشکلی ندارن ؟ به چیز دیگه ای اجبارت نمیکنن ؟
دایون : پدرم رو که نمیدونم ، ولی مامانم نه مشکلی نداره ، چیزی به اسم اجبار تو خونه ما وجود ندارم
سوال مغزم رو درگیر کرد که خیلی سوالی پرسیدم : یعنی چی پدرت رو نمیدونی؟
نفس عمیقی کشید و یه لحظه خیلی بی حال شد و گفت : من هیچ وقت ندیدمش
متعجب تر شدم که بهم نگاه کرد و متوجه تعجب زیادم شد و گفت : میتونم بهت اعتماد کنم ؟
خیلی سریع سرم رو تکون دادم و گفتم : البته
با چهره ای که انگار بعد مدت ها یکی رو پیدا کرده تا باهاش حرف بزنه نگاهش رو به جلو داد و گفت : حقیقتش مادرم توی یه تصادف وقتی خیلی کوچیک بودم حافظش رو از دست داده و چیزی از خاطرات گذشته یادش نمیاد ، حتی وقتی بچه بودم مادرم خیلی سعی میکرد تا چیزی یادش بیاد چون میخواست اون خاطرات رو به من بگه اما نشد .
یوهان : الانم چیزی یادش نیومده ؟
دایون : زیاد نه ، ولی جدیدن یه سری چیزا یادش اومده
یوهان : مثلا چی ؟
دایون : مثلا اسم بابام یا یه سری چیزای دیگه که خودشم هنوز مطمئن نیست
با تعجب پرسیدم : اسم بابات چیه ؟
یکم فکر کرد و گفت : جونگ کوک
با چیزی که شنیدم رنگم پرید ، اون الان گفت جونگ کوک یعنی چی ، نکنه این جونگ کوک همون عمو جونگ کوکه ، من باید بیشتر ازش مطمئن بشم
خیلی هول درحالی که صدام بریده بریده بود گفتم : تو .... احیانا...خواهر داری ؟
دایون : مامانم وقتی بچه بودم گفت یکی بهش گفته من یه خواهر یا برادر دارم اما دقیقا ازش مطمئن نبود تا اینکه حدود 2 سال پیش یادش اومد که من یه خواهر دارم .
یوهان : اون .. با تو .. دوقلوهه ؟
دایون : اینو نمیدونم
میخواستم به نتیجه اخر برسم پس باید به جوابی برسم که این نتیجه رو مشخص کنه برای همین خیلی بی صبرانه پرسیدم : بابات چی اون دنبالتون نگشت ؟
دایون : نه اون فکر میکنه ما مردیم
تموم شد هرچی شک داشتم الان مطمئن شدم دایون همون دختریه که عمو جونگ کوک هیچ وقت مرگشو باور نکرده و این یعنی خاله ا/ت زندس ، فقط به دایون زل زده بودم خودمم نمیتونستم باور کنم نمیدونم چطوری باید به عمو جونگ کوک بگمش ، درحال نگاه کردن به دایون بودم که گوشیش زنگ خورد ، از جیبش آوردش بیرون تا جواب بده که به صفحه گوشی نگاه کردم سیو شده بود مامان یکم احساس کردم عکس روی صفحه برام آشنا اومد که وقتی بیشتر دقت کردم دیدم عکس خاله ا/تس این عکس رو قبلا مامانم بهم نشون داده بود ، نمیدونم چرا احساس کردم یه لحظه حالم بد شد
یه خنده ریزی کرد و گفت : بازیگر که نه ولی شاید خواننده شدم
متعجب و با خنده نگاهش کردم و گفتم : واقعا میخوای خواننده شی ؟
دایون : نمیدونم هنوز کاملا تصمیم نگرفتم
یوهان : پدر و مادرت مشکلی ندارن ؟ به چیز دیگه ای اجبارت نمیکنن ؟
دایون : پدرم رو که نمیدونم ، ولی مامانم نه مشکلی نداره ، چیزی به اسم اجبار تو خونه ما وجود ندارم
سوال مغزم رو درگیر کرد که خیلی سوالی پرسیدم : یعنی چی پدرت رو نمیدونی؟
نفس عمیقی کشید و یه لحظه خیلی بی حال شد و گفت : من هیچ وقت ندیدمش
متعجب تر شدم که بهم نگاه کرد و متوجه تعجب زیادم شد و گفت : میتونم بهت اعتماد کنم ؟
خیلی سریع سرم رو تکون دادم و گفتم : البته
با چهره ای که انگار بعد مدت ها یکی رو پیدا کرده تا باهاش حرف بزنه نگاهش رو به جلو داد و گفت : حقیقتش مادرم توی یه تصادف وقتی خیلی کوچیک بودم حافظش رو از دست داده و چیزی از خاطرات گذشته یادش نمیاد ، حتی وقتی بچه بودم مادرم خیلی سعی میکرد تا چیزی یادش بیاد چون میخواست اون خاطرات رو به من بگه اما نشد .
یوهان : الانم چیزی یادش نیومده ؟
دایون : زیاد نه ، ولی جدیدن یه سری چیزا یادش اومده
یوهان : مثلا چی ؟
دایون : مثلا اسم بابام یا یه سری چیزای دیگه که خودشم هنوز مطمئن نیست
با تعجب پرسیدم : اسم بابات چیه ؟
یکم فکر کرد و گفت : جونگ کوک
با چیزی که شنیدم رنگم پرید ، اون الان گفت جونگ کوک یعنی چی ، نکنه این جونگ کوک همون عمو جونگ کوکه ، من باید بیشتر ازش مطمئن بشم
خیلی هول درحالی که صدام بریده بریده بود گفتم : تو .... احیانا...خواهر داری ؟
دایون : مامانم وقتی بچه بودم گفت یکی بهش گفته من یه خواهر یا برادر دارم اما دقیقا ازش مطمئن نبود تا اینکه حدود 2 سال پیش یادش اومد که من یه خواهر دارم .
یوهان : اون .. با تو .. دوقلوهه ؟
دایون : اینو نمیدونم
میخواستم به نتیجه اخر برسم پس باید به جوابی برسم که این نتیجه رو مشخص کنه برای همین خیلی بی صبرانه پرسیدم : بابات چی اون دنبالتون نگشت ؟
دایون : نه اون فکر میکنه ما مردیم
تموم شد هرچی شک داشتم الان مطمئن شدم دایون همون دختریه که عمو جونگ کوک هیچ وقت مرگشو باور نکرده و این یعنی خاله ا/ت زندس ، فقط به دایون زل زده بودم خودمم نمیتونستم باور کنم نمیدونم چطوری باید به عمو جونگ کوک بگمش ، درحال نگاه کردن به دایون بودم که گوشیش زنگ خورد ، از جیبش آوردش بیرون تا جواب بده که به صفحه گوشی نگاه کردم سیو شده بود مامان یکم احساس کردم عکس روی صفحه برام آشنا اومد که وقتی بیشتر دقت کردم دیدم عکس خاله ا/تس این عکس رو قبلا مامانم بهم نشون داده بود ، نمیدونم چرا احساس کردم یه لحظه حالم بد شد
۲۲.۳k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.