مرد پشت نقاب...
پارت 16
-تو نمیخوای از را به درم منی تو عملا میخوای منو به کشتن بدی
+عوا از کجا فهمیدی
-یمنیخیتس
به زور سوار ماشین کوک شدم و سرم شیره مالید که اگه باهام راه بیاد برام کلی خوراکی میخره منم مجبور شدم سوار شم خب اخه قول خوراکی داده بود...
کوک بشدددتتتت خطرناک رانندگی میکرد و ماشین تو جاده لیز میخورد و اینور اونور میرفت. هم حال میکردم هم میترسیدم ولی جیغ نمیزدم چون همیشه از دخترای جیغ جیغو بدم میومد و میخواستم پارشون کنم.
بعد نیم ساعت رانندگی خطرناک اونم تو شب وقتی این همه بارون میومد کوک زد کنار و سریع از ماشین پیاده شدم و بغل جاده بالا آوردم خوشبختانه دستام کثیف نشد ولی داخل دهنم نیاز به شستشو داشت که کوک اومد و یه بطری آب معدنی داد دستم و دهنمو باهاش شستم بعد دوباره سوار ماشین شدیم هیچ مکالمه ای بینمون نبود و همجا ساکت بود فقط صدای بارون میومد و گاهی وقتا یه ماشین رد میشد.
صندلی رو یکم دادم عقب و خوابیدم و چشمامو بستم بعد چند دقیقه کوک هم ماشینو روشن کرد و اینبار مثل آدم رانندگی کرد و حتی اهنگم پلی نکرد.
وسط جاده بودیم و داشتیم از شهر خارج میشدیم ولی یکم بعد حس کردم که پیچید، این یعنی داشتیم برمیگشتیم به شهر.
شامو باز کردم و صفحه گوشیمو باز کردم و دیدم ساعت هنوز نه عه و دیدم که یه مسیج از طرف مامان دارم پس گوشیو باز کردم تا ببینم چی نوشته و چیز خاصی نبود نثل همیشه نگرانی ها و توصیه های الکیش بود.
متن پیام:«لیان مامان حالت خوبه؟ از مدرسه برگشتی؟ شام چی خوردی؟ غذا آماده خوردی یا سفارش دادی؟ خواستم بگم یادت نره موقع خواب درو قفل کنی و اینکه فردا روزیه که خدمتکارا میان برا تمیز کاری و فردا تعطیل پس تو خونه بمون و نظارت کن باشه مامان؟ شبت خوش»
یه جواب دادم تا خیالش راحت شه و گوشیو بستم چون وقتی نگاش میکردم حالم بیشتر بهم میخورد و تو همون حالت که چشمام بسته بود و دست به سینه رو صندلی بودم و سکوت بینمون حکم میکرد گفتم
-کوک؟
+هوم؟
-چرااا...چند سال پیش...وقتی ازت خواستم با من دوست شی قبولش کردی در حالی که میتونستی با کلی ادم بهتر از من دوست شی؟
یا جو اینطوری بود یا گوش من صداهارو رسا و عجیب میشنید.
+نمیدونم
-نمیدونی؟
+نه نمیدونم، نمیدونم چرا تورو انتخاب کردم.
-عام
چشمامو باز کردم و از پنجره به بیرون نگا کردم. باز تاب خودم مزاحم دیدم میشد ولی اهمیت ندادم و پرسیدم
-چقد مونده برسیم؟
+از ته شهر تا وسط جاده رو با سرعت زیاد تو بیست دقیقه اومدیم ولی الان بخوام با سرعت معمولی تا دم در خونه شما برم چهل و پنج دقیقه طول میکشه.
-رسیدیم بیدارم کن
+باش
پرش زمانی به چهل و پنج دقیقه بعد🌚
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
-تو نمیخوای از را به درم منی تو عملا میخوای منو به کشتن بدی
+عوا از کجا فهمیدی
-یمنیخیتس
به زور سوار ماشین کوک شدم و سرم شیره مالید که اگه باهام راه بیاد برام کلی خوراکی میخره منم مجبور شدم سوار شم خب اخه قول خوراکی داده بود...
کوک بشدددتتتت خطرناک رانندگی میکرد و ماشین تو جاده لیز میخورد و اینور اونور میرفت. هم حال میکردم هم میترسیدم ولی جیغ نمیزدم چون همیشه از دخترای جیغ جیغو بدم میومد و میخواستم پارشون کنم.
بعد نیم ساعت رانندگی خطرناک اونم تو شب وقتی این همه بارون میومد کوک زد کنار و سریع از ماشین پیاده شدم و بغل جاده بالا آوردم خوشبختانه دستام کثیف نشد ولی داخل دهنم نیاز به شستشو داشت که کوک اومد و یه بطری آب معدنی داد دستم و دهنمو باهاش شستم بعد دوباره سوار ماشین شدیم هیچ مکالمه ای بینمون نبود و همجا ساکت بود فقط صدای بارون میومد و گاهی وقتا یه ماشین رد میشد.
صندلی رو یکم دادم عقب و خوابیدم و چشمامو بستم بعد چند دقیقه کوک هم ماشینو روشن کرد و اینبار مثل آدم رانندگی کرد و حتی اهنگم پلی نکرد.
وسط جاده بودیم و داشتیم از شهر خارج میشدیم ولی یکم بعد حس کردم که پیچید، این یعنی داشتیم برمیگشتیم به شهر.
شامو باز کردم و صفحه گوشیمو باز کردم و دیدم ساعت هنوز نه عه و دیدم که یه مسیج از طرف مامان دارم پس گوشیو باز کردم تا ببینم چی نوشته و چیز خاصی نبود نثل همیشه نگرانی ها و توصیه های الکیش بود.
متن پیام:«لیان مامان حالت خوبه؟ از مدرسه برگشتی؟ شام چی خوردی؟ غذا آماده خوردی یا سفارش دادی؟ خواستم بگم یادت نره موقع خواب درو قفل کنی و اینکه فردا روزیه که خدمتکارا میان برا تمیز کاری و فردا تعطیل پس تو خونه بمون و نظارت کن باشه مامان؟ شبت خوش»
یه جواب دادم تا خیالش راحت شه و گوشیو بستم چون وقتی نگاش میکردم حالم بیشتر بهم میخورد و تو همون حالت که چشمام بسته بود و دست به سینه رو صندلی بودم و سکوت بینمون حکم میکرد گفتم
-کوک؟
+هوم؟
-چرااا...چند سال پیش...وقتی ازت خواستم با من دوست شی قبولش کردی در حالی که میتونستی با کلی ادم بهتر از من دوست شی؟
یا جو اینطوری بود یا گوش من صداهارو رسا و عجیب میشنید.
+نمیدونم
-نمیدونی؟
+نه نمیدونم، نمیدونم چرا تورو انتخاب کردم.
-عام
چشمامو باز کردم و از پنجره به بیرون نگا کردم. باز تاب خودم مزاحم دیدم میشد ولی اهمیت ندادم و پرسیدم
-چقد مونده برسیم؟
+از ته شهر تا وسط جاده رو با سرعت زیاد تو بیست دقیقه اومدیم ولی الان بخوام با سرعت معمولی تا دم در خونه شما برم چهل و پنج دقیقه طول میکشه.
-رسیدیم بیدارم کن
+باش
پرش زمانی به چهل و پنج دقیقه بعد🌚
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۸.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.